شعر
كتاب: هنر از دیدگاه مقام معظم رهبرى، ص 47
من از اینكه احساس مىكنم كه بحمد لله در جامعهى ما شعر این چنین با مفاهیم زندهى این جامعه آمیخته شده،و از یكنواختى و تكرار بیرون آمده،به عنوان یك دوستدار ادبیات و شعر احساس خوشحالى مىكنم...البته استثناء همیشه بوده و هست...اما قبلا جریان شعر كلا تكرارى بود و شعر در خدمت آرمانهاى عالى و بلند انسان و در اختیار مسائل اساسى زندگى انسانها،نبود. (1)
در هر دورهاى كه تحولى در جامعه بوجود آمده،تغییرى در خط مشى جامعه ایجاد شده و...شعر هم تغییرى كرده لكن باز برگشته به روال معمولى.مثلا در كشور خود ما،شعر در دوران مشروطیت تكانى خورد،مضمونها نو شد و در خط جدیدى افتاد اما باز تدریجا برگشتبه همان آهنگ و روال سابق. (2)
...آنچه بود تكرارى بود و چیز جدیدى براى مردم زمان خودشان نداشت،پیامى،خبرى،احساسى.انقلاب ما بحمد لله در ادبیات و هنر و بخصوص درشعر یك تحول ایجاد كرده است. (3)
یكى از پرشورترین موضوعات...همین موضوع شهادت و شهید است...همین چند تا شعر كه خوانده شد...اینها را بگذارید پهلوى مرثیههاى معروفى كه در تاریخ هست...مثل خاقانى كه مرثیه براى پسر خودش سروده...بینى و بین الله،این شعرى كه امروز براى یك شهید گفته شد،با آن تلقى از شهادت،با آن معناى زیبا و فاخر،مردن در راه خدا و به خون غلطیدن در راه آرمانهاى انسانى،كه این شاعر آن را حس مىكند،لمس مىكند...این شعر اصلا یك نوع دیگر است...و قابل مقایسه با آن شعر بلند و محكم فلان شاعر بزرگ در مرثیه فلان عزیزش نیست.اگر چه زبان آن شاعر بزرگ و هنر شعرى او ممكن استبالاتر هم باشد،این یك راه و یك پدیدهى تازه است و باید آن را دنبال گرفت. (4)
...این مفاهیمى كه امروز در انقلاب ما وجود دارد:مسالهى مجاهدت در راه خدا،مسالهى طرفدارى از مستضعفین،مسالهى مبارزه با مستكبران و ظالمان این مسالهى همگانى عشق به رهبر و احساسات عاشقانه و صادقانه نسبتبه امام...اینها همه موضوعات جدید و پر طراوتىست. (5)
آدم معمولى براى اینكه بفهمد،احتیاج دارد كه توجهش جلب شود...دل و نگاهش كشیده شود...چه موقع نگاه خواهد كرد؟آن وقتى كه جاذبه وجود داشته باشد،آن وقتى كه هنر باشد،زیبایى باشد،شعر،تجسم زیبایى است پسبراى تبیین و تفهیم قیقتشعر باید رشد كند. (6)
این برادران جوان كه اینجا شعر خواندند،این استعدادها و چشمههاى جوشان...من تعجب مىكنم كه اینهمه استعداد در این مملكت كجا بود،چرا قبل از انقلاب نبود یا پیدا نبود؟آنروزها ما خبر داشتیم در عالم ادبیات و شعر چه مىگذرد،این همه استعداد جوشان وجود نداشت و خود انقلاب بود كه دلها را براى جوشش این استعدادها آماده كرد...تا دلى آتش نگیرد حرف جانسوزى نگوید.این دلها كه باز شد،زبانها هم باز شد،گنجینههاى هنر از جانها استخراج و آشكار شد. (7)
بحمد لله این همه استعداد خوب در جامعهى ما وجود دارد،اینها باید كار كنند.من توصیهام به جوانهاى هنرمند،به جوانهاى شاعر این است كه استعداد،كافى نیست،كار باید بشود. (8)
در گذشته...شجاعتى چشم یك شاعر را بخود جلب مىكرد...در وصف شجعان چه سخنها كه گفته شده.خوب بفرمایید امروز،این شجاعتها در میدان نبرد،...شجاعت جوانان،شجاعت مردان،شجاعت زنان و همسران،شجاعت مادران،آن مادرى كه چهار یا نجشهید مىدهد،هیچ دلى به شجاعت این گونه خانوادهها در تاریخ نبوده است...این زیبایىهاى چشمگیر گوناگون معنوى كه همیشه شعرا و اهل زبان و اهل دل به دنبال آنها بودند تا هنر خودشان را به پاى آن زیبایى معنوى بریزند.پس آنانكه هنر دارند بریزند در پاىاین زیباییها. (9)
كارگردانان سلطهى فرهنگى غرب،تلاش گستردهاى كردند كه شعر و ادب فارسى را در خدمت هدفهاى انحرافى یا پوچ در آورند و در اوج حركتى كه«تجدد مآبى»نامیده و پنداشته مىشد،كوشیدند شعر را...به فساد و هرزگى و پستى آلوده كنند...حجم شعرى كه به كار ضلال ذهن و دل مردم گرفته شد یا به آستان جباران قدر ناشناس نثار گشت،در دوران سلطه فرهنگى كم نیست. (10)
اسلام كلام والا،و نیز،سخنسراى خداجوى را ارج مىنهد.سخن زیبا نشانهاى از خداوند جمیل است و خداوند،زیباترین گفتهها را كه كلام الهىست،بر بالهاى فصاحت و بلاغت نشانیده،به پروازى جاودانه درآورده و همهى تاریخ را با فروغ درخشان آن،منور ساخته است. (11)
رسول امین پروردگار...شاعران متعهد را فرمانروایان كشور سخن مىخواند.
این سیرهى نیكوى اولیاء الله است كه ارجمندترین حقایق را در نفیسترین حلههاى بیان،بر دلهاى پاك عرضه كنند و سخن فاخر و برندهى خود را همچون ذوالفقارى پیروز بر پیكر سیه كاران دوران فرود آورند. (12)
به بركت صدور همین بیانات شیوا و شور انگیز كربلاست كه عاشورا فقطیك حادثه نیست،یك فرهنگ است،تابلویى است كه در آن شعر بلند عشق را با خون نگاشتهاند و بر تاریخ عرضه كردهاند. (13)
جنگ،خود شعرىست كه رساتر از هر سخن بر صفحهى روزگار نقش مىبندد و آزادگان جهان بیت الغزل عشق و ایمان و ایثار را بر سنگرهاى جوانمردان رشید،خواهند خواند. (14)
چگونه مىتوان هنرمند و شاعر بود و جدال خونین حق و باطل را،و نور و ظلمت را،كه امروز از همه جا برجستهتر در جبهههاى نبرد شجاعانهى ما با دشمن مهاجم و متجاوز در جریان است،ندید و حس نكرد و از آن سخن نگفت؟ (15)
من گاهى دیدهام كه در صفحهى اول روزنامه شعرهایى از یك برادر خوب،آوردهاند كه آن برادر خودش خوب است اما شعرش خوب نیست...آنوقت این شعر را در صفحهى اول و با حروف برجسته چاپ كردهاند.در حالیكه از نظر معیارهاى ادبى خیلى پیش پا افتاده است،غلط هم دارد آنهم غلط چاروادارى،نه غلط انجمنى (×)،یعنى قافیه و وزن و همه چیزش خراب استیا حشو زشت چشمگیرى دارد كه وقتى یك آدم اهل ذوق و شعر روزنامه را بردارد،ولو به عنوان اینكه خبرش را بخواند و چشمش به چنینچیزى بیفتد،روزنامه را دور مىاندازد. (16)
بدون مجاهدت وقفهناپذیر شما شاعران،آگاه و متعهد،جبران خسارتهاى دوران سلطهى فرهنگى میسر نخواهد شد و شعر انقلابى آن شكوفایى و جهش متناسب را نخواهد یافت.باید:
اولا-همهى ظرفیتشعرى جامعه به كار بیفتد،استعدادهاى جوشان شناخته و تربیتشود و فعلیتهاى فراموش شده و به دست غفلتیا تغافل سپرده شده در صورت سلامتبه صحنه باز گردانده و نواخته شود.
ثانیا-باید شعر به فخامت و شیوایى لازم برسد و سخافت و سستى و خشكى مطلقا از آن زدوده شود.
ثالثا-در موضوعات و اهداف شعرى بیشتر به مسائل مهم كنونى جامعه و نیز به معارف اسلامى كه مایهى رسوخ پایههاى نظام اسلامىست،پرداخته شود و شعر كاملا در جهت هدفهاى انقلابى حركت كند.
رابعا-در زبان و تعبیر و زیبایى آرایش،و اگر لازم شود،در شیوه و قالب،ابتكار و نوآورى شود.و بسى بایدها و كارهاى دیگر نیز هست كه كمال مطلوب ارباب شعر این زمان از آن بىنیاز نیست. (17)
استمرار و تداوم این حركت دانشجویى،نوید بخش آن است كه نهال شعر جوان انقلاب،در كار بالندگى و شكوفایىست...در قیقتشعر دوران انقلاب باید چاووش خوان قافلهى انقلاب باشد. (18)
شاعران جوان مىتوانند منعكس كنندهى همهى آرمانها،سیاستها،روشها و واقعیتهاى انقلاب در آثار شعرى خود باشند...پیام انقلاب باید به زبان شعر و هنر كه اصیلترین و خالصترین و گیراترین زبانهاستبه آنان منتقل شود. (19)
ضمیمهى 1
صحبتبا اعضاى«سومین كنگرهى شعر و ادب دانشجویان سراسر كشور»جهاد دانشگاهى-27/9/1365بسم الله الرحمن الرحیم
ترجیح مىدادم كه بقیه وقت را به همین ترتیب (20)،بنده مستمع باشم و شما سراینده و خواننده،لیكن برنامه را اینجور تنظیم كردید و من هم تسلیم مىشوم...
لازم مىدانم قبل از هر سخنى تشكر صمیمانه خود را از برادران و خواهرانى كه دستاندركار تشكیل این كنگرهى شعر بودهاند، عرض كنم.همچنین از یكایك شما كه هر كدام سهمى در برگزارى این اجتماع با ارزش داشتید،بخصوص كسانى كه شعرهاى سازنده و مفید سرودهاند،تشكر مىكنم.
در بارهى مسائل مربوط به شعر مطالب زیادى هست كه اى كاش فرصتهایى مىبود یا باشد كه گاهگاه این مطالب مطرح شود، لكن حالا،در محدودهى این وقتى كه گذاشته شده،من فقط به چند مطلب كوتاه اكتفا مىكنم.اولا در دنیاى ادبیات و هنر،شعر ویژگى و امتیازى دارد.البته هنر با همهى قالبها و شیوههایش،چه هنرهاى نمایشى چه هنرهاى تجسمى و چه هنرهایى كه شاید بتوان هنرهاى آوایى به آنها اطلاق كرد مثل شعر و قصه و نمایشنامه و نثرهاى گوناگون،همهى اینها هر كدام در جاى خود در ابلاغ یك پیام و تجسم بخشیدن به احساسات-كه در جاى خود از اندیشه و عقل كمتر نیستند بلكه شكل مصفاى اندیشه و عقل هستند-نقش فراوانى دارند.ارزش هنر اساسا در همین است.هنر یك شیوهى بیان است،یك شیوهى ادا كردن است،حقیقت هنر چیزى جز این نیست.منتها این شیوهى ادا و این شیوهى بیان وقتى كه هنر به معناى حقیقى كلمه شد،از همه چیز دیگر،از هر تبیین دیگر،رساتر،دقیقتر،نافذتر و سازگارتر است،ارزش هنر در این است.هر كدام از این چند تعبیرى كه عرض كردم:رساتر بودن، دقیقتر بودن،نافذتر و ماندگارتر بودن،هر كدام بحثى دارد و شاید دقت در هر یك از اینها به فهم معناى هنر،كمك كند.ممكن استیك ارائه و گزارش گر چه على الظاهر علمى و تحقیقى و دقیق،اما حاوى ارائهى هنرى نباشد.همهى هنرها در این هتیكسانند و البته اگر در همهى اینها،جنبهى ارائه،گزارش و ابلاغ پیام باشد،باز فقط یك بعد از هنر است،باز همهى هنر نیست.
ابعاد دیگرى هم در ماهیت و عنصر هنر وجود دارد كه حالا جاى بحث در آنها نیست ولى همه ارزش دارند.و بنده بارها گفتهام كه هر پیامى،هر دعوتى،هر انقلابى،هر تمدنى و هر فرهنگى تا در قالب هنر ریخته نشود،شانس ماندن ندارد،شانس نفوذ و گسترش ندارد و فرقى هم بین پیامهاى حق و باطل نیست.
هنر یك ابزار فوق العاده است،اما در بین شیوههاى گوناگون هنر بعضى خصوصیتى دارند و از آن جمله شعر است.شعر امتیاز دارد: مىبینید كه یكى از قدیمىترین پدیدههاى تمدن بشرى شعر است،شاید نقاشى هم تا حدودى همین گونه باشد.اما در بقیهى انواع هنر این را كم مشاهده مىكنید.زبان شعرو ارائهى شعر بسیار قدیمى و باستانىست و نشان مىدهد بشر از آغاز به شعر احتیاج داشته است.مىگویم بشر و منظورم:هم شاعر،هم هنرمند و هم مخاطب هنرمنداست،همه به این امر احتیاج داشتهاند،اگر نداشتند اینقدر زود پدید نمىآمد و اینگونه در طبیعت،در آفرینش و در تاریخ نمىماند.
شعر چنین خصوصیتى دارد.الآن هم اگر شما بخواهید در میان فرهنگها و تمدنها و انقلابها و همهى پدیدههاى معنوى بشریت كاوش كنید،مثلا فرهنگ و تمدن و تاریخ و ذهنیت كشورى را...بشناسید،عمق آنها را بشناسید،یكى از بهترین و در دسترسترین كارها این است كه به شعرشان نگاه كنید.
شعر در حقیقت عنصر اصلى ادبیات است.این ارزش نفس شعر است.باید به این نكته در انقلاب توجه داشت و به آن بها داد.شعر را نسبتبه دیگر هنرها باید اولى شمرد،اگر چه دیگر هنرها هم در جاى خود،ستایشهاى شایستهى خود را دارند.و اى بسا در بعضى از آنها كیفیتى هست كه اگر شعر با آنها همراه باشد،تجلى هنر به حد اعلى مىرسد.
...اگر ما قدر این تحول عظیم تاریخى ملت ایران را بدانیم و انشا الله بتوانیم نگهش داریم و پر بارش كنیم،این امر به ادبیات و هنر نیاز فراوانى دارد...تمدنى كه به دنبال این تحول مىآید و خواهد آمد و دنیا را،بلا تردید تحت الشعاع قرار خواهد داد،ایدئولوژى و فرهنگى كه با این انقلاب درخشید و طلوع كرد...نیز این بار عظیم معنوى،همه به ابزارهاى فراوان احتیاج دارند.و بهترین و رساترین و نافذترین این ابزار هنر است از جمله شعر.انقلاب و اسلام به شعر نیاز دارد.درست همین جا باید عرض كنم:كسانى كه تصور مىكنند انقلاب اسلامى با ادبیات و با هنر سر و كارى ندارد بسیار اشتباه مىكنند و نمىدانند چه مىگویند.این انقلاب بیش از همه به یك ادبیات قوى و فرهنگ غنى نیازمند است.من...واقعا در فكرم كه اگر این انقلاب در كشورى پدید مىآمد كه خودش یك زبان غنى نداشت-مثل بعضىكشورهاى آفریقایى-چه مىشد،زبانى مثل زبان فارسى با آن سابقهى تاریخى و با این ظرفیت عظیم،[مىدانید زبان فارسى از لحاظ ظرفیت فوق العاده است،و آنطور كه اهل زبان و زبانشناسها مىگویند،یكى از بهترین زبانهاست]...اگر چنین ظرفیتى نداشت و قرار بود با همان زبان گنكلاس (21)محلى،این فرهنگ انقلابى را انتقال بدهد یا از یك زبان بیگانه استفاده كند،چه بلایى بر سر این انقلاب مىآمد؟
این بلیهاىست كه ما امروز دچارش نیستیم.ما امروز یك زبان قوى داریم،یك فرهنگ عمیق و تاریخى غنى داریم،یك ذهنیت فرهنگى در ملتمان و همهى مردممان داریم.اما هنر سطح بالا نداریم.این نكتهاى است كه در باره آن صحبتخواهم كرد زیرا به شدت به آن نیازمندیم.همهى ابزارهاى لازم هست اما آن هنر برندهى تیزى كه امروز بتواند این ابزارها را سر هم سوار كند و این ظرف را از محتواى فرهنگى این انقلاب پر كند و ارائه دهد،وجود ندارد.این مشكل بزرگ كار ماست و باید دنبالش باشیم.
به عنوان مقدمه در ذهنتان نگاهى به صدر اسلام بیندازید.مفاهیمى كه من از آنها حرف مىزنم،همان مفاهیم اسلامىست،مفاهیم صدر اسلام است.آنچه كهنه نمىشود،مفاهیم است.كهنگى در همه چیز راه مىیابد جز در مفاهیم اصیل انسانى.اینها كهنگى بردار نیست.ابزارها عوض مىشوند،رابطهها عوض مىشوند،قالبها عوض مىشوند،اما مفاهیم اصیل انسانى هیچ وقت عوض نمىشوند: شرافتهاى انسانى،كرامتهاى انسانى،حسنها و قبحهایى كه عقل انسان آنها را تشخیص مىدهد،عوض شدنى نیست.
بنابر این معرفت اسلامى همواره براى ما یك معرفت نو است.خود اسلام از اول در یك قالب صد در صد هنرى ارائه شده و آن قرآن است.قرآن از لحاظزبان هنرى،پدیدهاى بىنظیر و استثنایىست.ما كه فارسى زبان هستیم،عمق مفهوم یك جملهى فارسى،یك تركیب فارسى،یك لغت فارسى را مىفهمیم،محال استیك آدم بیگانه آنطور بفهمد.مگر بیگانهاى كه از كودكى سالهاى متمادى در بین شما بوده یا داراى استعداد فوق العادهاى باشد و سالها با آن زبان سر كرده باشد.و الا امكان ندارد كه اعماق زیبایى هنرى الفاظ و تركیبات را بداند.اهل زبان یعنى شعرا،فصحا،بلغا و كسانى كه در ادبیات و هنر صاحب نظرند،همه متفقا از اول تا امروز در مقابل اوج هنرى قرآن اظهار عجز كردهاند...ما در انقلاب چنین چیزى نداشتیم،البته در بین مسؤولانى كه با نهضت و انقلاب سر و كار داشتند،و بهتر از همه و از جهات متعدد در شخص امام،امتیازاتى وجود دارد.ادبیات ویژهى امام،ادبیات باب انقلاب است:ساده، روان،بلیغ،مردمى،همه كس فهم و در عین حال درست.اصولا ادبیات اسلام خصوصیاتى دارد.اما این،یعنى ظرفیت ادبى ما و زبان انقلاب ما،اصلا با قرآن قابل مقایسه نیست.
علاوه بر این خود رسول اكرم (ص) از ظرفیتهاى بالاى ادبى استفاده مىكردهاند،و نیز از كلمات رهبران اسلام در آن روزگار،از صحابهى بزرگ و پیشوایان و علاوه بر اینها از شعر شعراء.پیغمبر از شعر شعراء،كه آن روز رایجترین و برندهترین ابزار فرهنگى بود،تا آنجا كه ممكن بود استفاده كردند.با این كه شما مىدانید كه در قرآن آیاتى هست،در آخر سورهى شعرا،كه به شعرایى كه خصوصیت«ایمان»را ندارند به شدت حمله مىكند:«و الشعرا یتبعهم الغاوون».تا آنجا كه مىفرماید:«الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات...»،سه چهار خصوصیتبراى شعراى خوب كه مستثنى هستند،ذكر كرده است.پس با آن نظر آنچنانى نسبتبه شاعر، مىبینید كه پیغمبر در مورد شعر و شاعر،جذب شاعر،و وادار كردن شاعر به شعر،لبخند زدن به شاعر،تحسین كردن شاعر و ارزش دادن به شعر،آن همه سرمایه گذارى مىكند این در صدر اسلام كاملا مشهود است و پیغمبر در زندگى شعرا را احترام مىفرمود. جامعهاى كه در آن چیزهاى تجملى و زیادى و غیر اصولى اصلا مطرح نبود و جامعهاى كه سیاحتش جهاد و لذتش جهاد بود.در روایات گوناگونى آمده است:هر كس بخواهد از دنیا ببرد و رهبانیت پیشه كند،برود جهاد كند،هر كسى بخواهد سیاحت كند برود جهاد كند.در چنین مكتبى و جهادى و مبارزه و انقلابى و در چنین جامعهاى كه حتى بعضى ممكن استخیال كنند شعر دیگر در آن جایى ندارد،شما مىبینید شعرایى پیدا مىشوند كه پیغمبر به آنان احترام مىكند و شعر آنها،در بارهى جهاد هم نیست،در بارهى مسائل اصولى اسلام هم نیست.شعر است در مقابل شعر،چون دشمن،چون ضد انقلاب آن روز از ظرفیت ادبى بالایى برخوردار بود و شعراى برجستهاى داشت،پیغمبر شعراى اسلام را تشویق مىكرد كه بروند به مقابلهى آنها تا فقط حرف آنها در تاریخ ثبتشود و اسلام در مقابل این حربهى تاریخى ماندگار كه اسمش شعر است،بىدفاع نماند.
حالا ما در انقلاب خودمان به این ظرفیتبالاى هنرى و توان بالاى هنرى نیازمندیم،همانطور كه گفتم فعلا در بارهى شعر بحث مىكنیم.زبان شعر زبان غنىست.ما در زبان شعرى شاعرى مثل حافظ داریم.شعرایى مانند مولوى و سعدى داریم.اینها در زیباترین كلمات كه گاهى زیبائیش هیچ اندازه برنمىدارد و اصلا نمىشود درجهاى براى زیبایى آنها تعیین كرد،دقیقترین و مشكلترین مفاهیم را ریختهاند،به طورى كه خوب هم فهمیده مىشود.این آن حد بالاى شعرىست.بنده شعر عربى را تا حدودى مىفهمم،-زبانهاى دیگر را نمىدانم و نمىتوانم قضاوت كنم-شعر ما در مقایسه با شعر عربى در سطح و حد بالاست،یعنى به این خوبى و به این قدرت و قوت ما،در زبان عربى كه زبان شعر است،شعر،كم داریم،و بهتر از آن شاید اصلا نباشد.پس زبان ما یك زبان پر كشش و یك زبان كاملا با ظرفیتىست مىتوان با آن همه چیز را ساخت.باز هم از اهمیت زبان بگویم،زبان ما به نحوىست كه شاعر غیر فارسى زبان هم...بار كلمات را در آن دركمىكند...یك نمونه بسیار خوب و عالى اقبال لاهورى است كه با شعر حافظ و مولوى آشنا شد و فارسى را از آن طریق یاد گرفت.
حالا چرا ما از لحاظ هنر شعر،متناسب با انقلاب نیستیم؟یك علتبسیار آشكارى دارد و روشن است.علتش این است كه آن افكار و ایدههایى كه انقلاب از آنها سرچشمه گرفت و جزو رگههاى اصلى انقلاب است،در جامعهى كنونى ما سابقهى زیادى ندارد و قبل از اینكه این افكار نو اسلامى،تفكرات انقلابى اسلامى مطرح بشود و در قالب شعر بیاید،دو نوع تفكر دیگر در جامعهى ما وجود داشته و اگر كسى مىخواسته شعر ایدهاى،و یا شعر دعوت-به آن اصطلاحى كه بنده اطلاق مىكنم-بگوید،در بارهى آن دو نوع تفكر مىگفته،نه در بارهى آنكه ما الان با آن سر و كار داریم.
آن دو نوع تفكر یكى عبارت است از تفكر اسلام منهاى گرایشهاى انقلابى.شما مىبینید در بارهى مفاهیم گوناگون اسلامى اشعار بسیار خوب و عالى گفته شده،منتها اینها زمینههایى از فكر اسلامىست كه جنبههاى انقلابى و ردههاى انقلابى ندارد...مثلا ترجیع بند معروف جمال الدین عبد الرزاق،ترجیع بند هاتف و برخى از شعرهاى دیگران.مىبینید در توحید چقدر شعر گفتهاند.این شعرها از لحاظ هنرى ممتاز است و واقعا بعضىها در اوج هنرىست.آنچه در مقدمهى منظومههاى نظامى گنجوى یا در برخى كتب عرفانى وجود دارد،یا قصائد سعدى در توحید و اخلاقیات،اینها همه مفاهیم اسلامىست كه گفته شده.اما اینها على رغم داشتن حیثیت و بعد بالاى هنرى شعر انقلاب ما نیست.اگر چه بنده عرض خواهم كرد،شعرىست كه انقلاب مىتواند از آن در عین حال استفاده كند،اما شعر انقلاب نیست،اسلامىست،هنرى هم هست اما شعر انقلاب نیست.به خاطر این كه ابعاد انقلابى اسلام در این شعرها دیده نمىشود.این یك نوع ایده و شعر.
نوع دوم ایدههاى غیر اسلامى و ضد اسلامىست.مثل آنچه در این چهل پنجاه سال اخیر داخل ادبیات ما شد،كه بعضى ایدههاى ماركسیستىست و بعضىایدههاى ضد اسلامى و گرایش دارد به فرهنگ غربى،تجدد غربى و این نوع چیزها،مانند شعرهایى كه در سرودههاى بعضى شعراى اوائل این قرن شمسى مشاهده مىشود،اینان شعرهایى دارند كه ایده و فكر دارد،بعضى دنبال یك چیزى هستند،حرفى را مىخواهند بزنند.اما این حرفها بهیچوجه رنگ و بوى اسلامى ندارد و گاهى به طور واضح ضد اسلامى هم هست... امروز هم هنوز هستند شعرایى كه همان خط را ادامه مىدهند...پس شعرى كه مىخواست ایدهاى،یا هدفى را تعقیب كند،در دوران و تاریخ گذشتهى ما،اگر اسلامى بود از گرایشهاى انقلابى اسلام خالى بود و اگر غیر اسلامى بود كه تكلیفش روشن بود، هیچكدام براى انقلاب و شعر انقلاب مفید نیست.
تازه این«شعر دعوت»بود،شعر بیان فكر و اندیشه بود.از این كه بگذریم شعرهاى فراوانى هست كه در آن اصلا بیان اندیشه و فكر نیست،ارائهى یك مرام نیست،یا مدح است،یا هجو است،یا وصف الحال است،یا غزل استیا عاشقانه است،به انواع و اقسام،كه بعضى هم در آسمان هفتم هنر قرار دارند،خیلى بالا هستند.اما در آنها هیچ ایدهاى وجود ندارد.شما در تاریخ شعر،در این هزار و خردهاى سال و در شعرهاى گوناگون،از زمان روكى به بعد،مشاهده مىكنید كه چنین چیزهایى وجود دارد:شعرها در نهایت استحكام،در نهایت زیبایى و از لحاظ شعرى خیلى خیلى خوب،اما در آن هیچ نیست.هیچ ایدهاى در آن وجود ندارد جز همان وصف حال عاشقانه یا چیزى شبیه آن،یا مدح و هجو بنده یكبار موضوعات گوناگونى را كه در شعر فارسى هستیكجا جمع كردم،دیدم حدود ده پانزده تا موضوع كلى در شعرهاى فارسى وجود دارد كه شما هم مىدانید.خلاصه شعر انقلاب نیست.
البته یك نكته را همین جا بگویم كه وقتى ما مىگوییم فلان شعر،شعر انقلاب نیست،بدین معنا نیست كه ما آن را مطلقا رد مىكنیم،ابدا،شعر انقلاب نیست ولى ابزارىست كه یك نفر ممكن است از آن لذتى ببرد،چون راه ذهنیتهاى لطیف و ذوقى كه بر روى انسانها بسته نمىشود.
مىگوییم شعر انقلاب نیست،نه اینكه شعر نیست،و چون شعر است و چون هنر است و چون زیبایىست،بنابر این ممكن است مطلوب باشد و مطلوب هم هست.و هیچ اشكالى ندارد كه اینها در جامعهى ما وجود داشته باشند اما اعتبار و افتخار شعر انقلاب را نخواهند داشت.
این گذشتهى شعر ماست.حالا ما تفكر نو و بینش نوى را از بیست و چند سال پیش در جامعه مىبینیم كه بعد با پیروزى انقلاب به اوج مىرسد و ابعاد این تحول عظیمى كه امروز مشاهده مىكنیم همچنان براى اكثر ناشناخته است و هر چه فكر مىكنیم مىبینیم ابعادش از آنچه فهمیدهایم وسیعتر است.
با بروز این تحول،این اندیشه و فكر به تحقق و تجسم پیوسته.خوب،این یك پیام دارد.این پیام را كه مىخواهد ارائه بدهد؟ طبیعىست كه:انقلابیون.كسى كه درك انقلابى نداشته باشد،نمىتواند این پیام را ارائه بدهد:ذات نایافته از هستى بخش،كى تواند كه شود هستى بخش؟.پس باید انقلابى باشد كه بتواند.انقلاب ما چنان سابقهاى ندارد مگر در مورد عده كمى.البته شعرایى هستند كه از وزن و مایهى شعرى بالایى و تجربه و ظرفیت و هنر شعرى بالایى برخوردارند و در خدمت انقلاب هم هستند.و این هنر را در اختیار افكار و ایدههاى انقلاب مىگذارند.بسیار كارشان ارزشمند و قیمتىست،و بنده نسبتبه همهى آن كسانى كه هنرشان را در خدمت انقلاب گذاشتهاند،اظهار احترام و ادب و ستایش مىكنم،اینها بزرگترین خدمت را به این انقلاب مىكنند، در این شك نداشته باشیم.اما تعداد آنان زیاد نیست،آنها همه سخنوران عصر نیستند.پس این كافى نیست،عناصر جوانى كه از راه مىرسند،انقلابیون مثل شما جوانهاى دانشجو،طبقهى اندیشمندان،با ذهنیت فكرى بالا و درك صادق و خالص و ناب از انقلاب و البته داراى هنر.اینها حالا مىخواهند ارائه بكنند.اینها به چه احتیاج دارند،باید چه بگویند و چه راهى را باید بپیمایند؟به نظر من آن چیزى كه باید در این گرد هم آیىها بتدریجبراى ما حاصل بشود پیدا كردن پاسخهاى همین سئوال است.
من در اینجا گلهاى،در واقع بیان حقیقتى بكنم.بسیارى از كسانى كه مىتوانستند هنر بالاى خود را در خدمت انقلاب و در خدمت مردم قرار بدهند،این كار را نكردند.شعراى خوبى بودند از لحاظ پایهها و مایههاى شعرى.البته بعضى از آنها ادعایى نداشتند و نمىگفتند مال مردمند.یكى مىگفت:من مرثیه خوان دل دیوانهى خویشم.براى خودش شعر مىگفت.به ایدهها و هدفهاى انقلابى كارى نداشت.با اینها ما كارى نداریم،از آنان هیچ انتظارى نبود كه بیایند و براى این انقلاب قدمى بردارند و ذهنیتى را براى این انقلاب صرف كنند.رفتند،گوشهاى خزیدند،بعضى كار خودشان را مىكنند،بعضى هم هیچ كار نمىكنند.
اما بعضى ادعا داشتند،اینها نیامدند به مردم بپیوندند.نیامدنشان هم علل گوناگونى داشت:بعضى به خاطر این بود كه افكار و عقاید دگمى كه بر ذهنهایشان حاكم بود،یكباره با پیروزى این انقلاب باطل شد.مثل سحرى كه در مقابل معجزه به خودى خود باطل مىشود.تا وقتى كه عصاى موسى اژدها نشده بود،همهى این ریسمانها روى زمین مىغلتیدند و یك معجزهى كاذبى را نشان مىدادند.اما به مجرد آنكه معجزهى حقیقى به میدان مىآید،دیگر جایى براى آنها باقى نمىماند.معجزه انقلاب آمد و همهى بافتهاى ذهنى آنان را باطل كرد:هم غربىهایشان را،هم شرقىهایشان را،هم لیبرالهاى نوع غربى را كه از انسان و انسانیت و ارزشهاى انسانى و اینجور چیزها حرف مىزدند،یا زیبایى را مىستودند،محبت را مىستودند،حرفهاى پوچى كه هیچ مصداق خارجى نداشت.و هم چپىها را،كسانى كه مردم و طبقهى زحمتكش و اینجور چیزها را ایدهى خودشان قرار داده بودند و عمرى به آنها دل بسته بودند.این انقلاب آمد و معلوم شد كه همهى آن حرفها پوچ بوده و حقیقتى و جانى نداشته است.
اگر مىخواستند این افكار را كنار بگذارند و آن را كه واقعیت دارد و خودش را با همهى درخشندگى نشان مىدهد،قبول بكنند، این دیگر گذشت مىخواست.آنان این گذشت را نداشتند و به انقلاب نپیوستند.ایدهى انقلاب را قبول نكردند.وقتى ایدهى انقلاب را قبول نكنند،طبعا حرفى هم نمىتوانند بزنند.یك عده از این قبیل بودند كه تسلیم فكر انقلاب نشدند.
یك عده دیگر بودند كه مىخواستند هم شاعر مردمى باشند هم افتخار انقلابى بودن را یدك بكشند و در عین حال عیاشى و الواطى و الدنگى و سیاه مستى خودشان را مثل آدمى كه اصلا كارى بكار مردم ندارد و دنبال تفكرات مردمى نیست،داشته باشند. در دوران مبارزه هم از این قبیل افراد داشتیم.بنده مىشناسم كسانى را،از نام و نشان دارهاى عالم ادبیات و شعر،كه وقتى پهلوى شما مىنشستند و جاى حرف بود-یعنى بیان مبارزه و حكایت مبارزه نه خود مبارزه-آنجا بلند پروازیها و گندهگویىهایشان بزرگان تاریخ را به مزدورى و خدمتكارى مىكشید!در قبال شخصیت عظیم انقلابى آنان،ماكسیم گوركى داخل آدم نبود!و دیگر كسانى كه ادعاى شعر و شاعرى و ادبیات انقلابى داشتند،اصلا قابل ذكر نبودند!این در مقام حرف زدن و ادعا.اما به مجرد اینكه پاى عمل به میان مىآمد،اینها بهیچوجه حضور نداشتند،نه حتى حاضر بودند یك كلمه بگویند كه اندكى خطر آنها را تهدید كند، یا یك كارى بكنند،از این قبیل.یك وقتى هم اگر اشتباهى كرده بودند و یك سیلى خورده بودند،براى صد سال توبه كرده بودند! زندگى معمولى اینها زندگى عیاشگونه پستى بود كه شبها باید ساعت 1 و 2 بعد از نیمه شب.آنها را مست و بدبخت روى كول مىكشیدند،از توى میخانههاى تهران یا جاهاى دیگر بیرون مىآوردند و به خانههاشان مىرساندند.اینها اینجور زندگى كرده بودند،انقلاب را هم همینطور مىخواستند.دلشان مىخواست جامعهى انقلابى هم همینجور باشد.خوب،انقلابى كه بر دوش تودهى مردم حزب الله مؤمن،با آن حركت عظیم راه مىافتد،طبیعىست كه با اینجور آدمهاى بىخیال،بیهوده خوش و بیكاره سر و كار ندارد.اینها در انقلاب جایى نداشتند.اینها هم پس زدند.پس یك گروه هم اینها بودند كه رفتند چون خواستههایشان ومنافعشان تامین نمىشد.
یك عدهى دیگر انتظار داشتند كه بشوند ستارهى درخشان انقلاب،به كمتر از آن دیگر راضى نبودند!یك ذره پایینترش را قبول نداشتند.و به مجردى كه از طرف یك كسى یا یك جمعى بهشان یك ذره بىمحلى شد،در میان مردمى اسمشان نیامد یا یادشان مطرح نشد،از انقلاب قهر كردند و رفتند كنار.البته اگر انقلابى صادق بودند،یك چنین چیزى پیش نمىآمد.اینها همهاش مربوط به آن قشرهایى است كه به معناى واقعى انقلابى و متعهد به اسلام و انقلاب نبودند.دلشان مىخواست این مردم،بعد از آنكه رژیم ستمشاهى را واژگون كردند و خاك این حصار هفت تو را آنطور به توبره كشیدند،اول كارى كه مىكنند آن باشد كه بروند سراغ آقایان،و آقایان را روى سرشان بگذارند و بیاورند مطرح كنند.خوب،چنین چیزى پیش نیامد و طبیعى هم بود كه مردم هم چنین نمىكردند.اینها بهشان برخورد كه چرا ستارههاى این انقلاب نشدند.
یك عدهى دیگر هم،حالا یا مخلوطى از اینها یا در كنار اینها،جز خباثت و بد جنسى و وابستگى به اردوگاههاى مختلف ضد انقلابى هیچ انگیزهاى نداشتند و نیامدند در خدمت این انقلاب،و نخواستند بیایند و حتى علیه این انقلاب هم كار كردند.بعضىها ناسپاسى و نامردمى كردند و نمك خوردند و نمكدان شكستند.بعضى افراد در عالم ادبیات بعد از انقلاب ما بودند كه بدون اینكه حتى یك لحظه زحمت تامل و دقتبخود بدهند،قلم برداشتند و روى كاغذ بردند،یك خزعبلاتى را سر هم كردند و یك ملت را، یك فرهنگ عظیم و ریشه دار را و یك انقلاب به این عظمت را با حرفهایى كه شایستهى انسانهاى آگاه و متعهد و فاضل نیست، تخطئه كردند.و داریم از این قبیل كه الآن هم در این مملكت زندگى مىكنند،از همین فضایى كه این انقلاب به وجود آورده،بهره بردارى مىكنند و قلم مىزنند و حرف مىزنند و مىگویند و مىنویسند.اینها كسانى هستند كه بعد از انقلاب ما در عالم ادبیات بروز كردهاند.البته همانطور كه عرض كردم یك اقلیتى هم از هنرمندان و شاعران،از هنرمندان با ارزش و زبان آوران بنام بودند كه پایهها و مایههاى هنرىشان بالاست،غنىست،اینها در خدمت انقلاب بودند،بعضىشان قبل از انقلاب همواره براى انقلاب شعر مىگفتند.از این افراد تعدادى داریم كه كتك خوردند و براى اسلام و انقلاب شعر گفتند و الآن هم در خدمت انقلاب كار مىكنند. اینها را داریم كه ما براى آنها احترام و اجر زیادى هم قائل هستیم اما چنانكه عرض كردم معدودند.
اما این انقلاب،زبان خود را از خودش مىخواهد و آن شما هستید.نسل نوى كه مىخواهد براى خودش و براى آن چیزى كه با همهى وجود درك مىكند،بگوید.به نظر من براى این منظور،چند مساله را حتما رعایت كنید:
اول پایهى هنرى را.اگر آنچه شما مىگویید پایه و رتبهى هنرىاش در حد شایسته نباشد،ارزش ندارد.براى این كه مىشود یك حرف زدن معمولى.اما آن خصوصیاتى كه گفتم متعلق استبه هنر فاخر و ممتاز،آن هنر فاخر را باید پیدا كنید.البته استعدادها خیلى خوب است،در شعرهایى كه اینجا خوانده شد و جوانان عزیزى كه شعر خواندند-حالا آقاى مردانى كه از پیران عالم ادب انقلابى هستند،جدا-آن برادران و خواهرى كه شعر خواندند،خوب،من دیدم كه یك چیز جدیدى در نفس آنهاست كه بسیار ارزنده و جالب است.البته هنوز زود است كه ما بخواهیم خصوصیات پدید آمدهى قهرى شعر انقلاب را تا امروز مرزبندى كنیم. تجدید كنیم و چارچوب برایش تعیین كنیم.نمىتوان.باید مقدارى بگذرد و تسجیل بشود.اما آنچه من،على العجاله،احساس مىكنم آن است كه انقلاب در واژههاى نو و شاد و در تركیبهاى تازه ارائه شده است،چقدر تركیب تازه در این شعرها فراوان بود و مضامین وحشى كه تا حالا به دام لفظ كمتر آمده.با این خصوصیات مىشود شعر امروز را تا حدودى توصیف كرد:
شعر انقلابى امروز واژههاى نو و زیبا مىخواهد،نو،نه به معناىواژه تراشىهاى بىربط یا فارسى گویى همراه با عربىگریزى و عربى ستیزى-عربى هم جزو زبان ماست.آن مقدارى از زبان عربى كه ما داریم حرف مىزنیم جزو زبان فارسىست.به قول مرحوم آل احمد كه وقتى مىپرسند چرا در تعبیراتت اینقدر عربى هست؟مىگوید من از شما سؤال مىكنم:چرا نباشد؟!این عربى زبان من است.من با این واژههاى عربى متولد شدهام و رشد كردهام.كى مىتواند به من تحمیل كند كه بیایم موضوع و محمول و تعبیرات گوناگون این واژههاى عربى را كه به اندازه واژههاى فارسى در زبان من هست،دانه دانه برچینم و دور بریزم و بجایش یك چیزهاى نامانوس بیاورم؟عربى جزو زبان من است-پس نوبودنى كه ما مىگوییم به معناى این نیست كه برویم سراغ آن گرایشهایى كه عدهاى یا از كجسلیقگى یا از بد دلى،پیش از انقلاب داشتند كه با عربى در حال ستیز و نبرد بودند.اما اكنون تعبیرات نو است، واژهها نو است و تركیبات جدید است.میدانهاى فكر باز است.همهى اینها وجود دارد مسلما و حاكى از استعداد جوانهاست.شاید بعضى از برادرانى كه آمدند اینجا شعر خواندند،دو سه سال است،پنجسال است كه وارد وادى شعر شدهاند و ممكن استسابقهى شعرى نداشته باشند اما استعدادهایشان بسیار روشن و درخشنده و چشمگیر است.و من مىبینم در بین شما كسان زیادى خواهند بود كه در این وادى رشد خواهند كرد و شعر آیندهى ما،اگر همینطور پیش برود چیزى خواهد شد با برخى از خصوصیات سبك هندى صائبى-نه سبك هندى عبد القادر بیدل-سبك هندى شسته رفتهى قابل فهم و با شیوایىها و لطافتهاى سبك عراقى حافظى،یعنى چیزى بین صائب و حافظ،اوج شعر امروز ما این خواهد بود.
البته عرض كردم كه الآن نمىشود خصوصیات شعر امروز را كه بعد از انقلاب روئیده و جوشیده تعیین كرد.من شخصا در باره این مساله فكر كردهام و خواستهام كه خصوصیات آن را پیدا كنم،ولى دیدم هنوز خیلى نامنظم است و نمىتوان آن را مسجل و تثبیت كرد.زمانى باید بگذرد.بهر حال در این تقویت هنرى،هر چه مىتوانید،كار كنید.مبادا شاعر جوان،به مجرد این كه پنجاه یا صد غزل گفت و در هر غزلى یكى دو بیتخوب بود و تحسین افرادى را برانگیخت،پیش خود فكر كند كه دیگر از درست كردن شعر خود، بىنیاز است ابدا.حتى شاعران قوى،شاعرانى كه بیستسال استشعر مىگویند،از تصحیح و اصلاح بىنیاز نیستند.تقویت روح شعرى و هنرى چیزىست كه شاعر تا آخر بدان احتیاج دارد،براى اینكه هنر حد ندارد.همینطور بالا و بالا مىرود،مگر خودتان بخواهید متوقف بشوید.انتقاد را حتما بخواهید.دنیاى شعر از دنیاهایىست كه در آن باید انتقاد را بخواهید.حتى انتقاد پذیرفتن و گوش كردن به انتقاد هم كافى نیست.چیزى كه واقعا لازم است،انتقاد خواستن و دنبال انتقاد دویدن است.ما انجمنهاى ادبى دیدهایم،در مشهد در عرض سالهاى متمادى انجمن ادبى داشتیم.اگر شعرى در آن خوانده مىشد و حضارى كه در مجلس بودند، در مورد آن شعر سؤال نمىكردند،اعتراض نمىكردند،تردید نمىكردند،نشانهى آن بود كه این شعر،شعر بیخودىست.وگرنه در مورد شعر خوب،ممكن نبود كه حرف نزنند.گاهى بعضى از شعرا از جاهاى دیگر به عنوان میهمان به این انجمن مىآمدند و به احترام آنها حرفى زده نمىشد ولى غالبا سطح اشعار این كسان پایینتر از سطح شعرهایى بود كه در آن انجمن مىخواندند.به هر حال،شعر را باید چكش كارى كرد.باید در مورد آن كار كرد.ما در هر شهر انجمنهاى ادبى،لازم داریم.البته این كنگرهى شعرى بهانهى بسیار خوبى براى اجتماع شماست.اما كافى نیست.من نمىدانم آیا در جریان این كنگرهها هرگز اتفاق افتاده است كه یك نفر،چند نفر بلند شوند چند نكته را بگویند.بگویند آقا این بیت این ایراد را دارد،جاى این كلمه باید عوض شود.آن دو تا مصرع باید جایشان با هم عوض شود،این تركیب،تركیب غلطىست،این مضمون تكرارىست،یا نه؟
پس ظرفیت هنرى و مایهى هنرى شعر هم موضوع دوم است.این كار باید درانجمنهاى ادبى و حتما با عرضه به اساتید انجام بگیرد و از حالا در این باره كه شعر انقلاب از لحاظ قالب،از لحاظ مضمون و جهتگیرى چه چیزهایى لازم دارد،فكر بشود.
متاسفانه فرصت زیاد نیست،من همین قدر به شما بگویم كه شعر انقلاب باید روح انقلابى داشته باشد،جهتگیرى انقلابى داشته باشد،وگرنه هیچ موضوع خاصى را نمىتوان براى شعر انقلاب مشخص كرد.خیال نكنید كه شعر انقلاب فقط آن است كه راجع به انقلاب حرف بزند یا راجع به جنگ،یا راجع به شخص امام یا راجع به رزمندگان،نه لزوما.اى بسا شما اخلاق را در شعرتان مىآورید اما با جهتگیرى انقلابى،كه معناى این جمله را شما امروز خوب مىفهمید.یك روز هست كه اخلاق را با جهتگیرى غیر انقلابى و گاهى ضد انقلابى مطرح مىكنید،شما مىتوانید اخلاق را با جهتگیرى انقلابى مطرح كنید.اگر ما بتوانیم مردم را به قناعت انقلابى،صبر انقلابى،تعلم انقلابى،حلم انقلابى و شجاعت انقلابى،در قطعاتمان،در قصائدمان و در غزلیاتمان دعوت كنیم این چیز كمى نیست،بلكه مطلب بسیار انقلابى و باارزشىستیعنى شعر انقلابى این نیست كه همه از خوزستان حرف بزند و دشتهاى خونین آن سامان.مىتواند در زمینههاى اخلاقى هم باشد.منتها با جهتگیرى انقلابى.البته بهترین شعر انقلابى آن است كه ایدههاى منحصر بفرد انقلاب را ارائه بدهد.ببینید،ما ایدههاى فراوانى داریم كه منحصر به فرد است.مثلا در زمینههاى سیاسى، شعار نه شرقى نه غربى،شعار مستكبر ستیزى،شعار مستضعف گرایى در سطح جهان،اینها ایدههاى منحصر به فرد سیاسىست. اینها را ارائه بدهید.شعار فلسطین،شعار آفریقا،شعار مبارزه با آپارتاید و تبعیض نژادى در هر جاى دنیا،اینها شعارهاى منحصر به فرد است.كس دیگر اینها را ندارد.مدعى چرا،اما به عنوان یك انقلاب،به عنوان یك نظام،به عنوان مجموعهى جهتگیرى،خیر.یا بعضى ایدههاى منحصر به فرد در زمینهى بناى جامعه بر مبناى ارزشهاى الهى،این یك موضوع مخصوص ماست.در هیچجاى دنیا وجود ندارد.حتى گاهى ارزشهاى الهى دارند ولى اسمش را مىگذارند«ارزشهاى انسانى»،مثلا انسان گرایى یا جمع گرایى.به هر حال،ارزشها گاهى ارزشهاى الهىست،اما جامعهاى بر مبناى جامعهى الهى وجود ندارد.این جزو خصوصیات ماست.این جزو پیامهاى اصلى شعر ماست.مردم گرایى ویژهى جامعهى ما در هیچ جاى دنیا نظیر ندارد و حتى آن را در جوامع انقلابى هم پیدا نمىكنید.در جامعهى ما روحیهى مردمش همكارى قشرهایش،سادگى مسؤولینش،عدم تمایز بین قشرهاى گوناگونش جزو خصوصیات انقلابى ماست.رهبرى الهى و معنوى ما،رهبرى عرفانى و این كه فرمانده كل قواى آن یك عارف است،این را شما اصلا در تاریخ امروز كه هیچ،اصلا در تاریخ سراغ دارید؟عرفا را شما كجا پیدا مىكردید؟همیشه توى خانقاهها،توى مسجدها،در خلوتها و در حال گریه،اما یك عارفى كه همان گریهى نیمه شب را دارد،همان ریاضت دادن به تن خودش را دارد،همان جذبههاى معنوى را دارد،همان اتصالات و الهامات غیبى را دارد،آنوقت فرمانده كل قوا هم هست،و نیروها را بسیج مىكند براى جنگ و صلح و غیره، این چیزهاى منحصر به فرد ماست.در مورد شخصیت و چهرهى امام به عنوان رهبر انقلاب،یك وقتشما امام را از لحاظ عاطفى به عنوان شخصى كه دوستش مىدارید و دلتان به او بسته است،در غزلى مدح مىكنید كه خیلىها از این غزل گفتهاند.این پیامى براى مردم دنیا ندارد.اما معرفى رهبرى در كشور ما،معرفى ولایت فقیه در كشور ما،ولایت فقیه كه ولى باید فقیه باشد یعنى آگاه به دین،بهترین دین شناس،بهترین دین گرا و فرمانده كل قوا هم باشد.یعنى كلید جنگ و صلح و بسیج عمومى و چه و چه در دست اوست،این یك پدیده است.اینها را اگر در شعرهایتان آوردید،آنها پیامهاى رساى انقلابند.
چیزهاى دیگرى وجود دارد در انقلاب ما كه اینها براى مردم دنیا ناشناخته است و از آن جمله حوادث انقلاب است.مثلا شعرى كه بتواند وضعیت ورود امام را تشریح كند.از آن روز هشتسال گذشت،هر كدام ازشما كه مثلا 24 سالتان باشد،در آن روز 16 ساله بودهاید و كسان دیگرى كه آن زمان كمتر از 16 سال داشتهاند،نمىدانم یادشان هستیا نه،خیلىها در تهران نبودید اما آنها كه بودند و مىدانند و یادشان هست،مىتوانند ترسیم كنند:منظرهى خیابانهایى كه آن استقبال شگفت آور را در خود جاى داده بود. در یك شعر بلند،یك چارپاره،مقدمات ورود امام را،ورود امام را تا رفتن به بهشت زهرا،تا رفتن به مدرسهى علوى و مدرسهى رفاه، ترسیم كنند،یك منظومهى جاودانه خواهد شد.البته اگر،همانطور كه گفتم،با هنر شایسته همراه باشد-اصلا بىنظیر خواهد شد. حوادثى كه در این انقلاب پیش آمده،حادثه روزهاى اول،كج رویها و كج رفتاریهایى كه وجود داشت،فرصت طلبىهایى كه صورت گرفت،همان مردمىها،مردم گراها!چطور روى مردم و روى رهبرى مردم شمشیر كشیدند و چه كردند.در تهران و در مناطق دور دست چه كردند.اینها موضوع منظومههاى عالى جاودانه و بلند است.سخنرانى امام در بهشت زهرا و دیگر سخنرانیها،آنها كه پیامهاى مهم همراه دارد.
مىبینید كه ما اینقدر محتواى انقلابى براى شعر امروز سراغ داریم كه حد و حصر ندارد.اگر الآن بدون هیچگونه فكر قبلى قلم بردارم و بخواهم بنویسم دهها موضوع قابل توجه كه هر كدام مىتواند یك شاعر را به خود جلب كند،كه در باره آن بگوید و بسراید، مىتوانم ارائه كنم.اینها البته باید با همان ظرافتهاى هنرى سروده شود.هنر شما چیدن كلمات به شكل مناسب است.دیدهاید كه در مینا كارى چطور مىنشینند ذره ذره آن اشیاء را با رنگها و شكلهاى متناسب پهلوى همدیگر قرار مىدهند كه نه مىتوان از هم باز كرد،نه مىتوان آنها را از هم تفكیك كرد،اصلا این چند عنصر یك چیز واحد است در نهایت زیبایى.بهترین ترسیم را باید شما در شعر به آن كلمات بدهید.و به هر یك از این دریا مطلب كه گفتم وارد بشوید،مضمونهایى زیبا را با الفاظ و قالبهاى زیبا مىتوانید بیان كنید.
این شعر انقلاب از لحاظ محتوى.اما شعر انقلاب از لحاظ قالب هم فراوان حرف دارد.و الآن متاسفانه به من یادآور شدند كه قرار بعدى دارم و ایكاش من این قرار را نگذاشته بودم و مىتوانستیم به صحبتهایمان ادامه بدهیم و بگوییم كه قالب شعر انقلاب شایسته است چگونه باشد و چگونه مىتواند باشد.اینجا جاى بحثهاى زیادى است.
انشاء الله برادرها و خواهرهاى عزیز و گرامىمان موفق باشند و من باز از این فرصت استفاده مىكنم كه از برادران عزیز دست اندركار در جهاد دانشگاهى تشكر كنم و نیز از كسانى كه شركت كردند.اینكار را ادامه بدهید و فقط هم به یك لنگرهى سالى یكبار دل خوش نكنید.بین این و آن كنگره را به هم وصل كنید.با همین نوع آثار و توصیههایى كه كردم،البته توصیههاى فراوانى نكردم ولى در ذهن و دلم هست كه ببینم كى فرصتى پیش مىآید كه عرض كنم.و السلام علیكم و رحمة الله و بركاته.
ضمیمهى 2
پیام به كنگرهى بزرگداشت هشتصدمین سال تولد شیخ مصلح الدین سعدى شیرازى.تاریخ:4/9/363بسم الله الرحمن الرحیم
برگزارى كنگرهى بزرگداشتشاعر و نویسندهى بزرگ پارسى مصلح الدین سعدى شیرازى از جمله شایستهترین اقدامات در عرصهى ادب و فرهنگ انقلابى این روزگار است.
تجلیل سعدى،تنها تجلیل شعر و نثر شیوا نیست،تجلیل اخلاق و حكمت و معرفتبلیغ و رسا نیز هست،و در این دوران كه انقلاب مبارك اسلامى پهنهى زندگى ما مردم ایران زمین را قلمرو ارزشهاى اسلامى ساخته،و حكمت و معرفت را در جایگاه شایستهى خود نشانیده،بجاست كه ذكر جمیل سعدى بر زبان ارزشگذاران آن ارزشها و یاد او در خاطر رهروان آن وادیها مكرر و مؤكد گردد.
اینجانب فراهم آورندگان و دستاندركاران این مجمع تحقیقى و ادبى و هنرى را صمیمانه سپاس مىگویم،و این ابتكار را بزرگ و ارجمند مىشمارم.
بىشك سعدى یكى از پایههاى بناى استوار ادب پارسى و محصول شعر و نثر او تشكیلدهندهى یكى از برازندهترین اندامهاى پیكرهى شكوهمند فرهنگ كنونى ماست.پند سعدى كه مایه گرفته از معارف قرآن و حدیث است همواره نقش زرین خاطر پند آموزان،و بیان فصیح و صریح او،راز گشاىگنجینههاى معانى براى ملتهاى جوینده و مشتاق بوده است.و امروز مانند همیشه عزیزترین هدیهى احباب سخن و ارباب خرد را مىتوان در بدایع طیبات دیوان او و زیباترین گلهاى اندیشه بشرى را در گلستان مصفاى نظم و نثر او جست و یافت.
شرف سعدى بر بسیارى از سرایندگان پارسى در آن است كه قدر سخن را نشكسته و آنرا دست مایهى تقرب و ارتزاق نساخته است. بسى اندكاند زبان آورانى كه گوهر آسمانى سخن را در پاى اهریمنان زمانه نریخته و تیغ ستم را بدان صیقل نداده باشند.سعدى یكى از این نادرگان است كه اگر گاه زبان به ستایش گشوده،در ساغر زرین مدح خود جز داروى شفا بخش و گاه تلخ پند و اندرز نریخته است.
شعر و نثر فاخر این جهاندیدهى انسان شناس صادق،همواره پیامى را با خود حمل كرده است،یا از منبع وحى و گنجینهى قرآن و حدیث و یا از پرتو دل و احساس صاف و بىغش خود او.
شیوهى سخن بىتكلف و شفاف او نیز امتیاز دیگر این آموزگار بزرگ مردمى و محبت است.كلام او چون جوى آب زلالى،ذره ذرهى جان مستمع را سیراب مىكند و بىهیچ غبار تصنع،بر دل او مىنشیند.بسیارند آنها كه در هر دو قلمرو نظم و نثر،سمند فصاحت تاختهاند،اما فقط سعدى است كه شعرى روان چون نثر و نثرى آهنگین چون شعر پدید آورده و آمیختهى شگفت آورى از مضمون و تركیب و معنى و لفظ در هر دو عرصه فراهم ساخته است.
بارى اینك،بهانهاى براى ابراز شیفتگى به این سخن ساز معنى پرداز فراهم آمده و بجاست كه كلام او كه قرنها خاطر حزین و شاد را به خود مشغول كرده و از عشق و جوانى تا ضعف و پیرى را در برگرفته و آداب صحبت را به پیر و برنا آموخته و رازهاى تربیت را براى عالم و عارف گشوده،امروزه حد آن نگهداشته و حق آن گزارده شود و این حق گزارى بدون معرفت درست او،ممكن نخواهد شد.
این كنگره باید گوشههاى ناشناختهى شخصیتسعدى و درخشندگى هنر او را بشناساند و راه بهرهجویى نسل انقلابى امروز از این گنجینهى قیمتى را هموار سازد.شایستهترین تجلیل سعدى همین است و جمهورى اسلامى این را براى همهى چهرههاى جاودانهى هنر و ادبیات سالم مردمى،كارى لازم و وظیفهاى حتمى مىشناسد.
ادبیات انقلاب بر آن نیست كه بناى فرهنگ و ادب تاریخى این كشور را از جاى بركنده،بجاى آن چیزى از نو تدارك بیند.
گذشتهى ادب و هنر ما،میراث ارزشمندى است كه باید ادبیات انقلاب را مایه و توان ببخشد.مشعل هدایتگر شعر و هنر انقلابى، بر بام این قلعهى شكوهندهى (22)استوار خواهد توانست تا همه آفاق هنرپذیر و سخن شناس را بپوشاند و نورافشانى كند.اگر چه در این میان سعدى شیراز از آن رو كه غالبا زبان و دل را پر بار از ارزشهایى مىداشته كه امروزه به بركت انقلاب،فضاى زندگى مردم را فرا گرفته است،از امتیازى ویژه برخوردار است،لیكن حمایت از آفرینشهاى شعرى و هنرى در نظام جمهورى اسلامى،چیزى الهام گرفته از قرآن و روش پیامبر خدا و پیشوایان معصوم علیهم السلام است،و انقلاب اسلامى در محتواى خود جانبدار و حق گزار هنر و ادبیات است.
ادبیات و هنر به عنوان زبانى براى تعبیر والاترین اندیشههاى اسلامى،در تاریخ اسلام جایگاهى ممتاز داشته و امروز نیز باید داشته باشد.
شكى نیست كه انقلاب سمت ادبیات و هنر را تغییر مىدهد و آنرا در جهتى كه پسندیده و مقبول است مىافگند.این به نوبهى خود شاعران و هنرمندان و ادیبان را به:آنان كه این دگرگونى بنیادین را برمىتابند،یا دستكم با آن به خصومتبرنمىخیزند،و آنانكه از سر دشمنى و عناد باچرخش انقلابى شعر و ادب مىستیزند،تقسیم مىكند.این ماجراى همیشگى تحولات اجتماعى در همه جاى جهان بوده و اكنون نیز هست.ماجرایى كه در این انقلاب شكوهمند اسلامى ما نیز تكرار شد،و كسانى را در بارهى سرنوشت همآوایى هنر و ادب با این انقلاب دچار تردید و نگرانى ساخت.
حقیقت آن است كه انقلاب مخصوصا آنجا كه متكى بر ذهن و دل و تلاش تودههاى انسانىستخود زایندهى شعر و ادب و هنر است زیرا كه اینها همه مقولاتى انسانى و مردمىاند.هر جا مردم هستند ادبیات هست و شعر و هنر هست،و آنچنان هست كه مردم مىاندیشند و مىخواهند و هر چه جز آن است نه دل نشین است و نه ماندگار.
انقلاب اسلامى ما علاوه بر این،فرآوردههاى ذهن و دل انسان را حرمتى عظیم مىنهد.زیرا به انسان اعتقادى عظیم دارد،از این روى حركت ادبیات و هنر در جامعهى انقلابى ما على رغم قدر ناشناسى و ناسازگارى برخى از سرایندگان و سازندگان بریده از مردم به توقف و ركود نینجامید،و روگردانى آنها كه نخواستند جوشش انقلابى مردم را بشناسند و ارج نهند،به خمود و سكون این جوشش نرسید.
جوانههاى ادب و هنر انقلابى در همان جهت كه سر انگشت انقلاب اشارت مىكرد،روییدن گرفت و بسیارى از آفرینندگان سخن به نداى انقلاب پاسخ گفتند و ما براى هنر و ادبیات فارسى آیندهاى باشكوهتر و شیواتر از همیشه را انتظار مىبریم.
نكتهاى كه ذكر آنرا مفید مىشمرم،آن است كه انقلاب براى حركتسازندهى خود در انتظار این و آن نمىماند.این رهروانند كه براى جدا نماندن از قافلهى حیات و كمال باید گردونهى انقلاب را دریابند و بدان چنگ زنند.صلاى انقلاب به همهى سرایندگان و نویسندگان و هنرمندان در حقیقت،دعوت به رستگارى و جاودانگىست و این محصول تجربههاى همیشگىتاریخ است.
در پایان سخن بار دیگر از فراهم آورندگان این كنگرهى بزرگ سپاسگزارى كرده،به همهى میهمانان ایرانى و خارجى،حضور در این مجمع را خوش آمد مىگویم و توفیق همه را از خداوند متعال مسالت مىكنم.
پىنوشتها:
1) -سخنرانى در كنگرهى شعر شاهد (در حسینیهى ارشاد) ،14/11/1365.
2) -همانجا.
3) -همانجا.
4) -سخنرانى در كنگرهى شعر شاهد (در حسینیهى ارشاد) ،14/11/1365.
5) -همانجا.
6) -همانجا.
7) -همانجا.
8) -سخنرانى در كنگرهى شعر شاهد (در حسینیهى ارشاد) ،14/11/1365.
9) -همانجا.
10) -پیام به«كنگرهى شعر و ادب نهضتسواد آموزى خراسان»،9/7/1364.
11) -پیام به«كنگرهى شعر جنگ (اهواز) »،5/9/1365.
12) -همانجا.
13) -همانجا.
14) -همانجا.
15) -همانجا.
×) -منظور غلط«ادبى»و«آكادمیك»است،از نوع ایراداتى كه در یك انجمن ادبى مىتواند مطرح شود،نه اغلاط دستورى و بدیهى.
16) -گفتگو با اعضاى«واحد فرهنگى روزنامه جمهورى اسلامى»،26/11/1360.
17) -پیام به«كنگرهى شعر و ادب نهضتسواد آموزى خراسان»،9/7/1364.
18) -پیام به«دومین كنگرهى شعر و ادب دانشجویان سراسر كشور»،27/9/1364.
19) -همانجا.
20) -در این جلسه،نخست تنى چند از شاعران خوب و با ذوق اشعار خود را به سمع حاضران رساندند كه از آن میان رئیس جمهور سخن شناس ما با دقتخاص و لذت فراوان به آنها گوش فرا دادند.
21) -گنكلاس (در فارسى منطقهى خراسان) و گنگلاج (در دیگر لهجههاى فارسى) به معناى:الكن،نارسا و مبهم و محدود است.
22) -شكوهنده به ضم«ش»یعنى هیبت دارنده و بكسر شین یعنى ترسنده،بنابر این در اینجا بضم شین خوانده شود.