تبیان، دستیار زندگی
با آمدن حسن بن مثله، پیرمرد كه بعد حسن بن مثله فهمید حضرت خضر(علیه السلام) است، به او اشاره كرد تا جلو بیاید. آنقدر چهره ی جوان نورانی و با جذبه بود كه حسن بن مثله نتوانست به او چشم بدوزد و سرش را پایین انداخت. اینقدر مبهوت شده بود كه حتی نمی توانست كلمه
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جایی برای آرامش

جمکران

هزار سال قبل، نه خیلی بیش تر! سال 393 هجری قمری بود. حسن مثله در خانه اش خواب بود. حسن بن مثله جمكرانی را همه ی قصبه جمكران می شناختند. او در نیكوكاری و ایمان، بین مردم ضرب المثل بود. آن شب فراموش نشدنی، شب سه شنبه هفدهم ماه رمضان، پس از دعا و عبادت در خانه اش خوابیده بود. از سر شب حال عجیبی داشت. نمی دانست چرا اینقدر بی تاب و بی طاقت است. مدام از خواب می پرید و دوباره به خواب می رفت. انگار منتظر یك اتفاق بود. اتفاقی كه نمی دانست چیست! شب از نیمه گذشته بود كه صدایی شنید. او را با نام صدا می كردند. صدایی كه می گفت: «برخیز! حضرت بقیه ا... امام مهدی (علیه السلام) تو را طلبیده اند. باید همراه ما بیایی.»

حسن بن مثله سراسیمه از خواب بیدار شد. نمی دانست كه چه اتفاقی افتاده ! فقط می دانست كه اوضاع عادی نیست. همه ی اهل خانه خواب بودند و جز خودش كسی صدا را نشنیده بود. با عجله لباسش را پوشید و دم در رفت. چند نفر غریبه كه چهره هایی نورانی داشتند، پشت در منتظر او بودند. حسن بن مثله به آنها سلام كرد و آنها از او خواستند كه همراه آنها برود. او بدون هیچ پرسشی به دنبال آنها رفت. كمی جلوتر به منطقه ای بیابانی رسیدند كه در آن تاریكی، مثل روز روشن بود. در وسط آن منطقه تخت فرش شده ای بود و جوان با ابهتی روی آن نشسته بود.

پیرمردی هم كنار تخت ایستاده بود و برای جوان كتاب می خواند. عده ی زیادی هم كه بعضی لباس سفید و بعضی لباس سبز پوشیده بودند، مشغول نماز بودند.

با آمدن حسن بن مثله، پیرمرد كه بعد حسن بن مثله فهمید حضرت خضر(علیه السلام) است، به او اشاره كرد تا جلو بیاید. آنقدر چهره ی جوان نورانی و با جذبه بود كه حسن بن مثله نتوانست به او چشم بدوزد و سرش را پایین انداخت. اینقدر مبهوت شده بود كه حتی نمی توانست كلمه ای بگوید. حضرت (علیه السلام) او را به اسم خواند و فرمود: «حسن مثله، به دیدن حسن مسلم برو و به او بگو كه تو چند سال است كه بی اجازه دراین زمین زراعت می كنی، از این به بعد حق نداری زراعت كنی و باید پولی را كه از راه كشت و كار روی این زمین به دست آورده ای، پس بدهی تا با آن پول مسجدی در این مكان ساخته شود. به حسن مسلم بگو كه این زمین، زمین شریفی است و بر زمین های دیگر برتری دارد. اگر از این كار دست نكشی، خداوند تو را به عذابی مبتلا می كند كه حتی فكرش را نمی كنی.»

حسن مثله كه در این فاصله توانسته بود كمی بر هیجانش مسلط شود، همانطور كه سرش پایین بود، مؤدبانه گفت: «ای سید و مولای من! باید نشانه ای داشته باشم تا مردم حرف مرا قبول كنند و گرنه مرا تكذیب می كنند.»

حضرت (علیه السلام) فرمود: «نگران نباش! ما برای تو نشانه ای قرار داده ایم. اول پیش سید ابوالحسن الرض

با آمدن حسن بن مثله، پیرمرد كه بعد حسن بن مثله فهمید حضرت خضر(علیه السلام) است، به او اشاره كرد تا جلو بیاید. آنقدر چهره ی جوان نورانی و با جذبه بود كه حسن بن مثله نتوانست به او چشم بدوزد و سرش را پایین انداخت. اینقدر مبهوت شده بود كه حتی نمی توانست كلمه ای بگوید

ا برو و از او بخواه كه همراه تو بیاید و بعد او منافع زمین را از حسن مسلم بگیرد و به كار ساخت مسجد بپردازد. بقیه ی مخارج مسجد را هم از درآمد روستاهای رهق اردهال {منطقه ی مشهوری نزدیك كاشان} كه ملك ما می باشد؛ بگیرد. نصف روستای رهق را وقف این مسجد كرده ایم تا هر سال از درآمد آن برای مخارج این مسجد خرج كنند. به مردم بگو به این مسجد توجه زیادی داشته باشند. بگو اینجا چهار ركعت نماز بخوانند. دوركعت به عنوان تحیت مسجد(1) و دو ركعت به نیت نماز صاحب الزمان (2). پس از نماز تسبیح حضرت زهرا (سلام ا... علیه ) را بخوانند و سپس به سجده روند و صد مرتبه به پیغمبر و آلش، صلوات بفرستند. كسی كه این دو نماز را در اینجا بخواند، مثل كسی است كه در كعبه نماز خوانده است.»

وقتی حضرت (علیه السلام) نحوه ی خواندن نمازها را به حسن مثله آموزش دادند، لحظه ای سكوت كردند و بعد به حسن بن مثله اجازه مرخصی دادند. اما هنوز چند قدم دور نشده بود كه حضرت (علیه السلام) صدایش كردند و گفتند: «در گله ی چوپانی به نام جعفر كاشانی، بزی هست كه باید آن را بخری. فردا شب كه شب هجدهم ماه رمضان است. بز را در این جا بكش و گوشتش را به كسانی كه بیماری سختی دارند بده تا خدای تعالی او را شفا دهد. این بز هفت علامت دارد.»

حضرت (علیه السلام) نشانی های بز را دادند و بعد از آنكه سخنانشان تمام شد. به حسن بن مثله اجازه مرخصی دادند. تا صبح نماز خواند. صبح با طلوع آفتاب به طرف خانه سید ابوالحسن الرضا رفت. وقتی به در خانه او رسید، متوجه شد كه خدمتكاری بیرون در ایستاده است. خدمتكار با دیدن او جلو دوید و پرسید: «آقا، شما همان كسی هستید كه از ده جمكران می آیید؟»

حسن مثله گفت: «آری.»

خدمتكار با خوشحالی گفت: «سید ابوالحسن از سحرگاه منتظر شماست.» بعد حسن مثله را نزد سید راهنمایی كرد. سید ابوالحسن با دیدن او به استقبالش رفت و رویش را بوسید و گفت: «خوش آمدید! منتظرتان بودم. شب گذشته در عالم رؤیا شخصی به من گفت كه مردی از جمكران به نام حسن مثله نزد تو می آید. به او اعتماد كن و هر چه گفت: انجام بده چون سخن او سخن ماست. بعد از خواب بیدار شدم و تا الان منتظر شما بودم.»

وقتی حضرت (علیه السلام) نحوه ی خواندن نمازها را به حسن مثله آموزش دادند، لحظه ای سكوت كردند و بعد به حسن بن مثله اجازه مرخصی دادند. اما هنوز چند قدم دور نشده بود كه حضرت (علیه السلام) صدایش كردند و گفتند: در گله ی چوپانی به نام جعفر كاشانی، بزی هست كه باید آن را بخری. فردا شب كه شب هجدهم ماه رمضان است. بز را در این جا بكش و گوشتش را به كسانی كه بیماری سختی دارند بده تا خدای تعالی او را شفا دهد. این بز هفت علامت دارد

حسن مثله تمام اتفاقات شب قبل را برای سید ابوالحسن تعریف كرد. سید دستور داد تا اسب ها را زین كنند و بعد همراه حسن مثله به راه افتاد و نزدیك ده جمكران، جعفر كاشانی را دیدند كه همراه گله اش می رفت. بز با همان نشانی هایی كه حضرت (علیه السلام) گفته بود، به دنبال گله می رفت. حسن مثله از اسب پیاده شد و بز را بغل كرد و به چوپان گفت: «خواهش می كنم این بز را به من بفروش!»

چوپان با صداقت گفت: «این بز مال گله من نیست. امروز دنبال گله ام راه افتاده است. هر چه خواستم بگیرمش، فرار كرد. عجیب است كه شما توانستید این حیوان را بگیرید.»

حسن مثله گفت: «حالا این بز را چند می فروشی ؟»

چوپان گفت: «مال من نیست كه آن را بفروشم.»

حسن مثله بز را بغل كرد و همراه سید به محلی كه شب قبل احضار شده بود، رفتند و هنوز زنجیرهایی كه دور محوطه كشیده بودند، باقی مانده بود. سید كسی را دنبال حسن مسلم فرستاد. ساعتی نگذشته بود كه حسن مسلم رسید. وقتی پیغام حضرت (علیه السلام) را شنید، به حال زار خودش گریه كرد و گفت: چشم! تمام منافع این زمین را بر می گردانم.»

سید ابوالحسن به دستور حضرت (علیه السلام) با پول زمین مسجدی در آن منطقه ساخت تا محلی برای عبادت خدا و تجمع دوستداران اهل بیت و جایی برای آرامش دلها باشد. هنوز هم بعد از هزار سال سه شنبه شب ها، مردم عاشق از همه جا در جمكران جمع می شوند و دعای توسل می خوانند كه شاید آن حضرت زودتر بیاید. آمین!

پی نوشتها:

1. طبق فرمایشات حضرت (ع) در این نماز دوركعتی، ذكرهای ركوع و سجده و سوره توحید هر كدام در جای خود ولی هفت بار خوانده می شوند.

2. در این نماز در هر ركعت، آیه «ایاك نعبد و ایاك نستعین» صد بار گفته می شود. ذكرهای ركوع و سجده هم، هر بار هفت دفعه خوانده می شوند.

بخش مهدویت تبیان


منبع:

بحارالانوار جلد 53، نجم الثاقب، تاریخ قم و كتاب مونس الحزین

نشریه شاهد نوجوان، شماره 64.

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.