تبیان، دستیار زندگی
اوّلین گام در مکتب انبیا این است که انسان ظاهرش را با ظاهر آن‎ها تطبیق دهد، تا راه به سوی باطن آنها پیدا کند. ظاهرم را با ظاهر پیغمبر اکرم تطبیق بدهم. نگاهش چه‎طوری بود؟ چه چیز را نگاه می‎کرد و چه چیز را می‎گفت حرام است؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ما هم می توانیم مثل پیامبر(صلی الله علیه و آله) باشیم


اوّلین گام در مکتب انبیا این است که انسان ظاهرش را با ظاهر آن‎ها تطبیق دهد، تا راه به سوی باطن آنها پیدا کند. ظاهرم را با ظاهر پیغمبر اکرم تطبیق بدهم. نگاهش چه ‎طوری بود؟ چه چیز را نگاه می‎کرد و چه چیز را می‎گفت حرام است؟


امام علی

مرور مباحث گذشته

بحث ما راجع به مسأله تربیت غیر بود، به این معنا که اگر کسی قصد دارد کسی را تربیت و مؤدّب به آداب الهی کند و به او روش گفتاری و رفتاریِ الهی بدهد، شرط اساسی و زیربنایی این است که ابتدا خودش مؤدّب به آداب الهی شده باشد، تا این تأدیب اثرگذار باشد و الّا تأدیب او بی‎اثر خواهد بود؛ بلکه گاهی اثر عکس هم دارد.

اعمال ظاهری ما، صورت باطنی‏مان را می‌سازد!

راه و روش تربیت در ارتباط با اعمالی است که از انسان صادر می‎شود. یعنی انسان اعمالش را بر طبق دستورات الهی انجام دهد. در روایت هم آمده بود، که انسان باید مطیع امر خدا باشد. جهت اطاعت امر الهی این است که اعمال ظاهری ما، از اعضا و جوارح ما صادر می‎شود. یعنی اعمال ظاهری که از ما صادر می‏شود، صورت باطنی ما را می‏سازد. صورت باطنی، یعنی همان صورت ملکوتیه غیبیه‎ای که فعلاً از ما پنهان و برای اولیای خدا عیان است و در عوالم دیگر، مثل برزخ و قیامت، ظاهر می‎شود. انسان‎ها در برزخ و قیامت، به همان صورت باطنی خودشان، که با اعمالشان ساخته‏اند محشور می‎شوند. لذا، عرض کردم که انسان، سازنده صورت باطنیه خودش هست. من و شما صورت باطنیه خودمان را می‎سازیم و با همان صورتی که خودمان ساختیم در نشئه برزخ و قیامت ظاهر می‎شویم.

اقسام ادب و تعریف آن‏ها

«الادب ادبان ادب السر و ادب العلانیة فادب السر طهارة القلوب و ادب العلانیة حفظ الجوارح من الذنوب»؛ ادب بر دو گونه است؛ ادب سر، یعنی باطن و ادب علانیه، یعنی ظاهر. ادب سر، یعنی طهارت دل‎ها و ادب علانیه، یعنی حفظ اعضا و جوارح از گناهان، به این معنا که انسان مراقب خودش باشد تا گناه نکند. این ادب ظاهری است، یعنی انسان مؤدّب به آداب الهی شود.

ادب در ربط با عمل

روش گفتاری؛ به روایتی که می‎خوانم دقت کنید؛ «عن علی(علیه‎السلام) قال: اقرب العباد الی الله تعالی اقولهم للحق و ان کان علیه و اعملهم بالحق و ان کان فیه کره»؛ امام علی(علیه‎السلام) فرمود: نزدیک‎ترین بندگان خدا به خداوند، کسی است که از نظر گفتاری، مقیّدتر است که خلاف نگوید. اگرچه که این گفتار به ضرر خودش باشد. ولی چون به حق نزدیک‎تر است آن را می‎گوید. این روش گفتاری است.

اوّلین گام در مکتب انبیا این است که انسان ظاهرش را با ظاهر آن‎ها تطبیق دهد، تا راه به سوی باطن آنها پیدا کند. ظاهرم را با ظاهر پیغمبر اکرم تطبیق بدهم. نگاهش چه‎طوری بود؟ چه چیز را نگاه می‎کرد و چه چیز را می‎گفت حرام است؟ چه آهنگ‎هایی را می‏شنید و چه آهنگ‎هایی را می‎گفت حرام است؟ چه حرف‎هایی را می‎زد و چه حرف‎هایی را نمی‎زد؟

روش رفتاری

روش رفتاری؛ «و اعملهم بالحق و ان کان فیه کره» کسی که مقیّد است عملش، مطابق با حق باشد. أعمل أفعل تفضیل است، یعنی عملی که انجام می‏دهد، دستور الهی است، نه اینکه عمل به حق بکند. أعمل مثل آنجا است که در باب گفتار هم، أقوَل داشت. یعنی دنبال آن نیست که راهی پیدا کند تا کاری را مباح کند، بعد آن را انجام دهد. اباحه‏گری نمی‎کند. می‎گردد، آنکه واقعاً دستور الهی است و در آن هیچ نوع شبهه‎ای نیست را پیدا می‏کند. این را می‏گویند: «اعملهم بالحق». ممکن است بعضی‎ها، اعملهم بالحق را طوری معنا کنند که از نظر اعمالی که انجام می‎دهد، جنبه‎های کمّی‎اش را مطرح کند. مثلاً اگر ما صد تا حق داریم که باید به آنها عمل شود، هرچه عمل بیشتر باشد به آن بگویند: أعمل. نه، کیفیت مهم است. دنبال این نیست آنچه را مطابق هوای نفس خودش هست توجیه کند. آن عملی که در آن هیچ شبهه‏ای نیست را عمل می‏کند. اگرچه می‎دانم که اگر این کار را انجام دهم خوشم نمی‎آید، ولی چون متن واقع به حق است عمل می‎کنم. این هم روش رفتاری و ادب در ربط با عمل.

ضرر و زیان‏ تخلف از روش الهی

من به یکی دو تا از ضررها و زیان‎های مترتب بر کسانی که از روش الهی تخلف می‎کنند اشاره می‎کنم. بدتر از همه این است که وقتی از آنچه رضای خدا در آن بود تخلف کرد، مغبوض حق تعالی می‏شود و در معرض سخط ربّش قرار می‎گیرد.

خروج از دیوان صدیقین و ورود به دیوان ظالمین!

مطلب دیگری که اهل معرفت در این رابطه مطرح می‎کنند این است: کسی که از روش الهی تخلف کند و حدود الهی را حفظ نکند، از دیوان صدّیقین خارج می‎شود و در دیوان ظالمین قرار می‎گیرد. صدّیقین؛ یعنی کسانی که مقیّد هستند به اینکه صدق در عمل داشته باشند، تا خودشان را مورد پسند حق تعالی قرار دهند. کسانی که مقیّد هستند با صدق در اعمال، گفتار و رفتارشان، خودشان را مورد پسند خدا قرار دهند، به اینها می‎گویند: صدّیقین. البته صدّیقین مراتب دارند. چون در اعمال مراتب هست صدّیقین هم مراتب دارند، که من نمی‎خواهم وارد این بحث‎ها شوم.

عمل

آراستن خود برای خدا با صدق در عمل

روایتی است از امام باقر(علیه‎السلام)؛ «قال: و تزین لله عز و جل بالصدق فی الاعمال»؛ با صدق در عمل، خودت را برای خداوند عزّ و جلّ بیآرای. یعنی صدق در عمل، آرایش است برای عبد، تا مورد پسند ربّش قرار گیرد.

تعدّی از حدود الهی = ورود در دیوان ظالمین

حالا ظالمان را می‎گویم «و من یتعد حدود الله و اولئک هم الظالمون»؛ این هم برای داخل شدن در دیوان ظالمین. «قال رسول الله(صل‎الله‎علیه‎وآله‎وسلم): ان الله قد حد لکم حدودا فلا تعتدوها»؛ خدا، برای شما مرز قرار داده است از این مرزها تجاوز نکنید. و بالأخره عدم رعایت ادب ظاهری و حدود الهیّه، خروج از دیوان صدّیقین و ورود در دیوان ظالمین را به همراه دارد.

ادب الهیّه یعنی مرزشناسی و مرزداری الهی

ما اگر بخواهیم ادب الهیّه را خلاصه کنیم معنایش مرزشناسی و مرزداری الهی است. دو تا چیز است؛ مرزشناسی و مرزداری. مرزشناسی یعنی احکام الهیّه را یاد بگیرد. چه چیز حلال است و چه چیز حرام؟ این را می‎گویند: مرزشناسی الهی، یعنی مرزهای الهی را بشناسیم. مرزداری؛ حکم را بلد است ولی عمل نمی‎کند. مرزداری یعنی عمل به احکام الهی. ادب الهیّه عبارت از مرزشناسی و مرزداری الهی است.

مرزداری و مرزشناسی الهی، راهی برای رسیدن به معنویّت و قرب الهی!

اگر کسی بخواهد مؤدّب به آداب الهیّه شود، راهش فقط همین است که مرزشناس و مرزدار الهی شود، یعنی احکام الهی را بشناسد و به آن‏ها عمل کند. کسی با ترک واجبات و عمل به محرّمات، راهی به سوی معنویّت پیدا نخواهد کرد. راه منحصر است به همین که گفتم. راه به سوی معنویّت و راه به سوی قرب الهی، فقط به همین راه است: مرزشناسی الهی و مرزداری الهی. یعنی همین راهی که انبیا گفتند.

اگر کسی بخواهد مؤدّب به آداب الهیّه شود، راهش فقط همین است که مرزشناس و مرزدار الهی شود، یعنی احکام الهی را بشناسد و به آن‏ها عمل کند. کسی با ترک واجبات و عمل به محرّمات، راهی به سوی معنویّت پیدا نخواهد کرد

اوّلین گام مکتب انبیا، تطبیق ظاهر خود با ظاهر آن‏ها است!

مکتبی غیر از مکتب انبیا، باطل محض است و هیچ راهی به سوی حق ندارد، هر مکتبی می‎خواهد باشد. فقط مکتب انبیا مکتب حق است. اوّلین گام در مکتب انبیا این است که انسان ظاهرش را با ظاهر آن‎ها تطبیق دهد، تا راه به سوی باطن آنها پیدا کند. ظاهرم را با ظاهر پیغمبر اکرم تطبیق بدهم. نگاهش چه‎طوری بود؟ چه چیز را نگاه می‎کرد و چه چیز را می‎گفت حرام است؟ چه آهنگ‎هایی را می‏شنید و چه آهنگ‎هایی را می‎گفت حرام است؟ چه حرف‎هایی را می‎زد و چه حرف‎هایی را نمی‎زد؟ دست و پایش و ظاهرش چطور بود؟ در مکتب انبیا اوّلین گام این است: تطبیق دادن ظاهر خودمان با ظاهر انبیا. خود انبیا هم روی همین هم تأکید می‏کردند. اوّلین گام این است تا آنجا که راه پیدا کنید به سوی باطنی که انبیا داشتند.

مگر می‏شود به سوی باطن پیغمبر راه پیدا کرد؟!

مگر هر کسی می‎تواند به سوی باطن پیغمبر اکرم یا امام علی(علیه‎السلام) و امثال اینها راه پیدا کند؟ اصلا و ابدا. اوّل باید ظاهر خود را با ظاهر آن‏ها تطبیق دهد، یعنی مرزشناسی و مرزداری الهی. مرزهای الهی را انبیا به ما گفتند و خودشان هم به این‎ها عمل می‎کنند. انبیا هم مرز شناس هستند و هم مرزدار. این‎ها الگو هستند، پیغمبر اکرم اسوه بود، در بین مردم هم زندگی می‏کرد. ما هم هیچ عذری نداریم، چون پیغمبر عین ما است، تمام قوای درونی که در ما وجود دارد در او هم همان بوده است. واهمه داشت، شهوت داشت و غضب هم داشت. هیچ عذری هم نمی‎توانیم بیاوریم.

توسّل

امام علی(علیه‎السلام) نماز ظهر را در مسجد خواند. از مسجد بیرون آمد. در بین راه پرستاران حضرت زهرا(سلام‎الله‎علیها) را دید که سراسیمه و دوان دوان، دارند می‎آیند. من در تاریخی دیدم که گریان بودند و وحشت زده. علی(علیه‎السلام) چشمش به آن‎ها افتاد، روکرد به آن‎ها «و قال لهن»؛ به اینها گفت: «ما الخبر»؛ چه شده است؟ «مالی اراکن متغیرات الوجوه و الصور»؛ چرا من چهره‎های شما را این طور درهم می‎بینم، وحشت زده می‎آیید، چه خبر است؟ چه شده است؟

گفتند: علی زودتر خودت را به زهرا برسان، گرچه بعید می‎دانیم که تو زهرا را زنده درک کنی. در تاریخ دارد که علی(علیه‎السلام) خودش را با عجله به خانه رساند. وارد حجره شد، دید زهرا در بستر است. عمامه از سر برداشت و کنار گذاشت، عبا از دوش برداشت، نشست و سر زهرا را به دامن گرفت. اوّلین جمله‏ای که گفت این بود: یا زهرا با من صحبت کن. ولی دید هیچ حرفی نمی‎زند، جواب نیامد «یا بنت محمد»؛ ای دختر پیغمبر با من صحبت کن. جواب نیامد. ای دختر کسی که زکات را برای فقرا به اطراف ردائش پخش می‎کرد. شروع کرد خصوصیّات پیغمبر را مطرح کرد. ولی دید هیچ جوابی نیامد. بالأخره این جمله را گفت: یا فاطمه! با من سخن بگو، من پسر عمّه‎ات علی بن ابی طالب هستم. در تاریخ می‎نویسند؛ تا اسم علی را شنید چمانش را باز کرد. هر دو شروع کردند به گریه کردن.

پی نوشت :

[1]. بحارالأنوار، ج89، ص214

بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان


منبع :‌پایگاه اطلاع رسانی حاج آقا مجتبی تهرانی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.