تبیان، دستیار زندگی
خاطرات و مخاطرات پیرامون هنر تعزیه بارها مورد توجه نمایش­نامه­نویسان و کارگردانان تئاتر واقع شده است. این بار هم سیدمحمد مساوات در نمایش این روبان سیاه به حواشی یک تعزیه می پردازد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آنچه سخت باور می شود

نگاهی به نمایش ”‌این روبان سیاه”‌ نوشته، طراحی و کارگردانی ”‌سیدمحمد مساوات”‌


خاطرات و مخاطرات پیرامون هنر تعزیه بارها مورد توجه نمایش‌نامه‌نویسان و کارگردانان تئاتر واقع شده است. این بار هم سیدمحمد مساوات در نمایش "این روبان سیاه" به حواشی یک تعزیه می پردازد.

نمایش ”این روبان سیاه

هر چند مبنای کار او تخیل است تا بر اساس یک گزارش واقعی خواسته باشد که چنین متنی را بنویسد و کار کند. شاید در این جاست که کمی قصه نمایش دیرباور می شود؛ چراکه مبنای واقع گرایانه آن با روابط علت و معلولی کمرنگی همسو شده است. این که مردی نقش شمر را در تعزیه بازی کند و این نقش تبدیل به عامل قتل دختری شود، چندان منطقی نمی نماید. آن دختر، مرگ یا قتل شبیه امام را باور کرده است، و حتا برخاسته تا از آن قتل جلوگیری کند و نتوانسته است. شاید همین نکته بارز است که کلیت اجرا را زیر سوال می برد.

قصه از این قرار است که سیدمرتضی در لباس شمر، بانی یک اتفاق عجیب شده است. در مراسم تعزیه، او که در لحظه ای باید سر امام را از تن جدا کند با واکنش دختر سه، چهارساله ای روبرو می شود که از قتل پدر نقش آفرینی، می خواهد جلوگیری کند. اما شمر، شمر است و درکی از نقش و بازی و دختر کوچک ندارد و این سهل انگاری منجر به مرگ آن دختر به نام ترنج شده است. ترنجی که حالا روحش در این خانه اعیانی سرگردان است و ترنج فرش   بانو شده، و اوست که در خیال خود با این دختر زندگی می کند. اما کرشمه در لباس سیاه به این خانه پا نهاده تا انتقام دختر خود را از شمر یا همان سیدمرتضا بستاند. زمانی این خانواده متوجه حضور اسماعیل شیرازی یا همان کرشمه می شود که لباس قرمز شمر از صندوق ربوده شده و به جای آن لباس سبز امام جایگزین شده است. ردگیری آنان درست در می آید، اما او آمده که انتقام بگیرد و می گیرد. یعنی سید مرتضی به دست اسماعیل شیرازی کشته می شود! درک این داستان کمی مشکل است چراکه کسی که تعزیه بازی می کند، باید از شان و منزلتی برخوردار باشد.

کارگردان بر آن بوده در فضاسازی موفق بنماید و تلاش مضاعفی را مبذول داشته است. بازیگران هم در برخی لحظات و مواقع موفق می نمایند و در جاهایی هم دچار افراط و تفریط در القای حس و عمل می شوند.

در ضمن باور شمر تا سر حد جان فنا شدن امری محال می نماید. شنیده ایم که شمرخوان ها و یزیدیان بعد از اجرا یا در زمان اجرای تعزیه مورد بی حرمتی و ضرب و شتم واقع شده اند؛ چراکه باور مردم این بوده که در لحظه، شاهد قاتل امام و مولای خود بوده اند. اما این که باعث قتل یک دختربچه شود و از سوی دیگر موجبات انتقام گرفتن پدری را فراهم کند، کمی از قاعده و منطق بیرون است. چراکه اسماعیل شیرازی خود هم بازیگر است و می داند که در زمان نقش آفرینی، حس باورپذیرانه ای به تماشاگر انتقال می شود. ولو او مقصر باشد در قتل ترنج، بازهم سید مرتضی بی گناه است، چون سهون موجبات قتل را به وجود آورده است.

نمایش ”این روبان سیاه

درک این مساله برای یک بازیگر امری عادی است و اگر یک نفر دیگر که با قاعده  بازی و نمایش آشنا نباشد و بخواهد انتقام از کسی بگیرد، به دلیل وقوع چنین اتفاقی، شاید امری پذیرفتنی تر باشد! البته آن هم باز نیاز به دلایل و پیچ و خم های دیگری دارد تا به جریانی انتقام جویانه مبدل شود. شاید کرشمه یا اسماعیل شیرازی تصمیم به قتل می گرفت، اما در پایان از این بازی بازهم به دلیل همان تاثرپذیری از تعزیه، دست می شست. این گونه بهتر می شد مساله را باور کرد. یعنی به جای انتقام نیاز به تحول و پویایی و تغییرپذیری اسماعیل است. بنابراین مشکل عمده در پردازش قصه این نمایش است که در حال حاضر با درجه پایینی از باورپذیری روبرو می شود. هر چند گروه در اجرا توجه و عنایت ویژه ای به فضاسازی و ضرباهنگ کرده و در القای فضاهای فراواقع تلاش مضاعفی را به کار گرفته است. هم چنین خود نمایش با کدهای جلو رونده و عقب رونده بافت کلی اثر را دچار افت و خیزهای بسیار می کند. یعنی نمایش علاوه بر فضاهای سورئال از پیچیدگی قصوی برخوردار است و این اساس کار را کمی قرص و محکم می کند. اما مشکل عمده به همان روابط سست برمی گردد که باورپذیری آدم ها و اتفاقات را کمرنگ می کند. متاسفانه در جشنواره های مناسبتی این نوع پردازش های غیرمنطقی به دلیل سهل انگاری های رایج و البته کمبود متن های قرص و محکم از سوی داوران و انتخاب کنندگان مورد توجه قرار می گیرند. بنابراین حضور در یک جشنواره یا حتا پس از آن اجرای عمومی، دلالت بر استاندارد بودن آن اثر نخواهد کرد.

نمایش ”این روبان سیاه

در عین حال کارگردان بر آن بوده در فضاسازی موفق بنماید و تلاش مضاعفی را مبذول داشته است. بازیگران هم در برخی لحظات و مواقع موفق می نمایند و در جاهایی هم دچار افراط و تفریط در القای حس و عمل می شوند. شاید حضور برخی از نقش ها چندان جلوه و تاثیری در فرآیند نمایشی شدن آن نکرده باشد. مثلن شخصیت مرد خل و چل هیچ کارکرد خاصی ندارد، حتا جلوه سرگرم کننده و مفرحی هم ندارد که بخواهد دلیل غیرمنطقی اش را این گونه توجیه کند. همین روند مانع از تحقق یک بازی کاملن درست خواهد شد. بخشی از این بازی در متن، لطمات و صدمات خود را دیده و بخشی هم به جریان هدایت بازیگران و حس و حال خود بازیگر برمی گردد که از ورود به مرحله کامل شدن منع شده است. البته کارگردان در به کار گرفتن اشیا و وسایل صحنه تا حد زیادی موفق است و لحظاتی که از ترکیب بازیگران و اشیا تصویر و فضا می سازد، باز هم دامنه این موفقیت افزون تر می شود. بنابراین در اتکای به کلمات است که کاملن کم می آورد و آسیب اساسی را از همین ناحیه می خورد.

نمایش ”این روبان سیاه

موسیقی هم جزیی از خود اجراست که بین زنده و پلی بک در آمد و شد است. موسیقی زنده آنجا که متکی بر ساز و نوای ترومپت است لحظات گیرایی را در حد لازم موجب خواهد شد. موسیقی ضبط شده هم در القای لحظات خاص خود به کار گرفته شده است. شاید زنده بودن تمام موسیقی بر لطف و اعتبار اجرا می افزود. به هر تقدیر اجرای زنده موسیقی با دردسرها و هزینه های نسبتن بالای خود همراه است و مطمئنن یک گروه جوان و تازه کار از پرداخت چنین دستمزدی بر نمی آید. به همین سادگی اجراهای ما پذیرنده خطاها و اعتبارات پایین می شوند که این هم نکته ای قابل تدبیر است!

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع:ایران تئاتر / رضا آشفته