تبیان، دستیار زندگی
سینما حرفه بی‌رحمی است، این جمله کلیشه‌ای که بارها به شکل‌های مختلف به گوشمان خورده، جان‌مایه اصلی قصه‌های فراوانی بوده؛ قصه‌هایی که تعدادی از آنها در قالب فیلم ساخته شده و در یاد مانده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آن روی سکه

وقتی هنر تیغ بی‌رحمی بر صورت هنرمند می‌كشد


سینما حرفه بی‌رحمی است، این جمله کلیشه‌ای که بارها به شکل‌های مختلف به گوشمان خورده، جان‌مایه اصلی قصه‌های فراوانی بوده؛ قصه‌هایی که تعدادی از آنها در قالب فیلم ساخته شده و در یاد مانده است.

آن روی سکه

دوره‌ات در یک فرایند طبیعی تمام شده، یاتغییر شرایط باعث شده حکم نانوشته بازنشستگی و از کار افتادگی را دریافت کنی.

روزگاری ستاره یا دست‌کم هنرمند شناخته‌شده و فعالی بوده‌ای و حالا کم‌کم باید سراغت را فقط در گذشته‌ها گرفت؛ در خاطرات غبار گرفته عاشقان سینما، در تصاویر سیاه وسفید فیلم‌های قدیمی که در انبارها خاک می‌خورند و کسی سراغشان نمی‌رود. موضوع هم فقط محدود به اینجا نیست. جدای از اتفاق طبیعی بازنشستگی هنرمندان از اواخر دهه20 و اوایل‌دهه30 میلادی آمدن صدا به سینما خیلی از ستاره‌های سینمای صامت را به خانه فرستاد. فقط هم بازیگران نبودند که نتوانستند با موج آمدن صدا به سینما همراهی کنند و تعداد زیادی کارگردان و فیلمنامه‌نویس شاخص هم دچار افول ناخواسته شدند. این موضوع آن‌قدر اهمیت داشت و دارد که هنوز هم درباره‌اش فیلم ساخته می‌شود. در سینمای ایران مهم‌ترین اثری که به نوعی به موضوع هنرمندان فراموش شده پرداخته «ستاره بود» فریدون جیرانی است. ضمن اینکه جیرانی در «ستاره می‌شود» نیز برشی از زندگی یک بازیگر قدیمی تئاتر را با بازی عزت‌الله انتظامی به تصویر کشیده است.

سینما حرفه بی‌رحمی است، این جمله کلیشه‌ای که بارها به شکل‌های مختلف به گوشمان خورده، جان‌مایه اصلی قصه‌های فراوانی بوده؛ قصه‌هایی که تعدادی از آنها در قالب فیلم ساخته شده و در یاد مانده است. جذابیت‌های سینما، زندگی پر زرق و برق ستاره‌ها و روزگار طلایی توأم با شهرت و ثروت به هر حال نقطه پایانی دارد.

این نقطه پایان را گاه ورود تکنولوژی رقم می‌زند و گاه سالخوردگی و تغییر شرایط ظاهری بازیگران. سینما کمتر با ستارگانش مهربان بوده، معمولا بر آنها چیره شده و آنها را به حاشیه رانده است. در فیلم سینمایی «آرتیست» ساخته میشل هازاناویسیوس ستاره محبوب و مغرور سینمای صامت با ناطق شدن سینما حرفه‌اش را از دست می‌دهد، مثل بسیاری از ستاره‌های پرده نقره‌ای، قهرمان سینمای صامت (با بازی ژان دو ژردن) مقابل تحول سینما مقاومت می‌کند و باور ندارد که دوره‌اش به پایان رسیده است. آرتیست البته پایان خوش دارد، شاید به این دلیل که در نگاه کلان در ستایش سینما و عشق است. ستاره جوان سینمای ناطق دوباره رویاها را به زندگی ستاره سال‌های دور برمی‌گرداند اما کیست که نداند تحولات تکنیکی سینما ناگزیر بسیاری از ستاره‌ها و بازیگران را در ادوار مختلف خانه‌نشین کرده است.

در فیلم سینمایی «سانست بلوار» ساخته بیلی وایلدر هم قصه ستاره‌ای روایت می‌شود که نمی‌تواند به سادگی دوران افول شهرت و محبوبیتش را تحمل کند. فیلم پیامدهای روانی تنهایی و عزلت ستاره‌ای را نشان می‌دهد که با روزگار فراموشی کنار نمی‌آید. نورما دزموند (گلوریا سوانسن) از نسل بازیگران سینمای صامت در روزگار تنهایی، به امید تکرار موفقیت گذشته به نویسنده جوان دل می‌بندد، و از او می‌خواهد فیلمنامه‌ای برایش بنویسد تا دوباره نورما را به سینما برگرداند. پایان این درام تلخ، تنها مرگ رویاهای ناممکن نورما نیست، عشق هم فنا می‌شود. فضای پر سوءتفاهم سینمای ایران کمتر مجالی فراهم می‌کند تا سویه دیگر زندگی ستاره‌ها و بازیگران نمایش داده شود، هر اشاره کوچک یا انتقادی گروهی را برآشفته می‌کند و به همین دلیل است که معمولا بسیاری از تلخکامی‌های زندگی بازیگران سینما و تئاتر راهی به پرده نداشته است. فریدون جیرانی در سه گانه «ستاره‌ها» مسائل پشت پرده سینمای ایران را با تمرکز بر زندگی بازیگران نسل‌های مختلف به تصویر کشیده است.

سینما حرفه بی‌رحمی است، این جمله کلیشه‌ای که بارها به شکل‌های مختلف به گوشمان خورده، جان‌مایه اصلی قصه‌های فراوانی بوده؛ قصه‌هایی که تعدادی از آنها در قالب فیلم ساخته شده و در یاد مانده است.

جدا از بحث‌هایی که نمایش فیلم را با مشکل روبه‌رو کرد، جیرانی در «ستاره بود» و «ستاره می‌شود» به‌طور مشخص موضوع فراموشی و بحران تنهایی بازیگران را مطرح کرده است. در ستاره می‌شود همزمان داستان تلاش پونه دختری جوان (اندیشه فولادوند) برای بازیگر شدن در کنار وضعیت بغرنج پدر (عزت‌الله انتظامی) که بازیگری قدیمی و باتجربه اما سالخورده و بیمار است روایت می‌شود. رفیع گلکار (انتظامی) با انتخاب مرگ در پایان فیلم، مهم‌ترین نقش زندگی‌اش را بازی می‌کند و به‌تنهایی، تحقیرشدن و کوشش بیهوده برای بازیگر ماندن، پایان می‌دهد. به‌نظر می‌رسد جوانی و رویاهای پونه هم برای ستاره شدن فرجامی بهتر و شیرین‌تر از آنچه رفیع برمی‌گزیند، ندارد. در ستاره بود همانطور که از نام فیلم مشخص است، قصه بازیگری روایت می‌شود که روزگار خوش شهرت، محبوبیت و توجه را پشت سرگذاشته است. ستاره بود نسبت به ستاره می‌شود فضای تلخ‌تری دارد، ابی مشرقی (خسرو شکیبایی) با چشمانی خیس و صدایی خش‌دار و رنج کشیده در طول فیلم با اندوهی فراوان شرح تنهایی‌هایی را می‌دهد که بازیگر درگذشته سپری کرده است.

گویی در فضای تاریک و راکد سالن تئاتر که روزگاری پررونق و درخشان بوده، ابی و همبازی‌های سابق او در گذشته به مراسم ترحیم همه ستاره‌هایی آمده‌اند که در کنج خلوت و در اوج فراموشی روزهای پایانی عمر را دور از برق خیره‌کننده فلاش دوربین‌ها و توجه هوادارانشان می‌گذرانند، بی‌رحمی سینما در ستاره‌ها نمودی عینی پیدا می‌کند. در این فیلم بیش از هر فیلم دیگری در سینمای ایران، تلخی‌های دوران فراموشی شرح داده می‌شود. موضوع تنهایی و فاصله گرفتن از دنیای بازیگری در فیلم سینمایی «بوی کافور، عطر یاس» به کارگردانی بهمن فرمان آرا هم مطرح شده است. در این فیلم هویت هنرمند با شرایطی معنا پیدا می‌کند که در آن به سر می‌برد. بازیگری که سال‌ها است مقابل دوربین نرفته (شیراندامی) از بیکاری و راکد بودن گلایه می‌کند و کارگردان - بهمن فرجامی - (بهمن فرمان‌آرا) که خود از نسلی است که مشکلاتی برای فعالیت در سینما دارد، از بازیگر می‌خواهد خود را برای حضور در مستندی درباره مراسم تدفین در ایران آماده کند. در بوی کافور، عطر یاس مشکلات یک نسل از سینماگران مطرح می‌شود؛ نسلی که بخشی از تجربه و عمر مفید حرفه‌ای خود را به‌دلیل مهیانبودن شرایط کار از دست داد.

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع:همشهری