تبیان، دستیار زندگی
سعدی به عنوان عامل به آموزه ی جهاد افضل هم خود بارها یا به تلویح و کنایه و یا به تصریح و بی پروا زبان به انتقاد از ستم و ستمگری گشوده است و هم اینکه داستان هایی از این گونه رفتارها و گفتارهای پیران و مشایخ سلف آورده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سعدی و جهاد افضل


سعدی به عنوان عامل به آموزه ی جهاد افضل هم خود بارها یا به تلویح و کنایه و یا به تصریح و بی پروا زبان به انتقاد از ستم و ستمگری گشوده است و هم اینکه داستان هایی از این گونه رفتارها و گفتارهای پیران و مشایخ سلف آورده است.

سعدی و جهاد افضل

در میان انبوه سخنان گهربار و حکیمانه ای که از پیامبر عزیز اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) نقل شده است یکی هم این است که: افضل الجهاد کلمه الحق عندالام الجائر. یعنی برترین جهادها گفتن سخن حق نزد حاکم ستمگر است.

سعدی شیرازی یکی از رهروان و پیروان این نوع از طریقت بوده است. طریقتی که به قول او به جز خدمت خلق نیست. و سالک آن نمی تواند از کنار دردها و مصایب سیاسی و اجتماعی بگذرد و تنها در اندیشه آن باشد که گلیم خویش از امواج بحران ها و گرفتاری ها به در کشد. سعدی تصوف زهد و عرفان تجریدی بریده از سیاست و اجتماع را بارها و به شکل های گوناگون به نقد کشیده است. برای نمونه:

شیخی به مدرسه آمد ز خانقاه- بشکست عهد صحبت اهل طریق را/ گفتم میان آن و این چه فرق بود- کاختیار کردی از آن این فریق را/ گفت آن یک، گلیم خویش به در می کشد ز موج- وین، جهد می کند که بگیرد غریق را.

همان گونه که شیخ ابوسعید ابوالخیر، یکی از بزرگ ترین نمایندگان تصوف اجتماعی، در نقد و رد زهد و گوشه گیری افراطی و بریدن از خلق و پناه بردن به صوامع و گورستان ها و کوه ها و مغازه ها گفته بود که: «مرد آن است که در میان خلق نشیند و داد و ستد کند و زن خواهد و با خلق در آمیزد و یک لحظه از خدای خود غافل نباشد.» سعدی نیز بارها این نوع از مجاهده را نفی می کند و بر ضرورت درگیری در کار دنیا و مردم پای می فشارد حتی برخلاف آموزه بسیاری از زاهدان افراطی که بر ضرورت دوری از دنیا و اهل دنیا و به ویژه پرهیز از حکام و سلاطین و فرمانروایان تاکید می کردند، او یادآوری می کند که میان طریقت و حکومت و سیاست ضدیتی وجود ندارد: مراد اهل طریقت لباس ظاهر نیست- کمر به خدمت سلطان ببند و صوفی باش.

چنانکه در اشاره و انتقاد به داستان تُکله و خواست وی برای گوشه گیری و کناره گیری از کار حکومت می گوید:

طریقت به جز خدمت خلق نیست- به تسبیح و سجاده و دلق نیست/ تو بر تخت سلطانی خویش باش- به اخلاق پاکیزه درویش باش.

برای سعدی که مرد خداست و  نزد او «جز خدا هیچ نیست» و شاه و گدا را در برابر خدا و در عالم حقیقت یکسان و برابر می داند، ابایی نیست که نزد شاهان و سران گستاخی و دلیری کند و آنان را به پرهیز از منکر و عمل به معروف فرا بخواند. او یک مصلح اجتماعی است که شعر و قلم خود را همچون شمشیری تلقی می کند که بایستی در خدمت جهاد و رویارویی با ناراستی ها و نادرستی ها و خود کامگی و ستم به کار افتد. زکات هنر اصحاب قلم نقد ارباب قدرت است. از این بابت سعدی را باید در زمره کسانی دانست که پای بند ادبیات ملتزم و متعهدند و هنر و ادب را برای اصلاح زندگی سیاسی و اجتماعی می خواهند، نه صرفاً برای خود هنر و  خط و لذت صرف فردی از آن.

به همین سبب در مقدمه بوستان در ابیات آغازین مدح ابوبکر سعد زنگی می گوید: مرا طبع از این نوع خواهان نبود- سر مدحت پادشاهان نبود/ ولی نظم کردم به نام فلان- مگر باز گویند صاحبدلان/ که سعدی، که گوی بلاغت ربود- در ایام بوبکربن سعد بود.

و در همان جا تاکید می کند که اگر وی را مدح می گوید به سبب مردمداری و دادگری و فروتنی اوست: ندیدم چنین گنج و ملک و سریر- که وقف است بر طفل و درویش و پیر/ نیامد برش دردناک غمی- که ننهاد بر خاطرش مرهمی/ طلبکار خیرست و امیدوار- خدایا امیدی که دارد برآر/ کله گوشه بر آسمان برین- هنوز از تواضع سرش بر زمین.

برای سعدی که مرد خداست و نزد او «جز خدا هیچ نیست» و شاه و گدا را در برابر خدا و در عالم حقیقت یکسان و برابر می داند، ابایی نیست که نزد شاهان و سران گستاخی و دلیری کند و نان را به پرهیز از منکر و عمل به معروف فرا بخواند.

سعدی به عنوان عامل به آموزه ی جهاد افضل هم خود بارها یا به تلویح و کنایه و یا به تصریح و بی پروا زبان به انتقاد از ستم و ستمگری گشوده است و هم اینکه داستان هایی از این گونه رفتارها و گفتارهای پیران و مشایخ سلف آورده است. برای نمونه در یکی از حکایات بوستان از درخواست پادشاهی بیمار از پیری عارف برای دعا در رفع بیماری او سخن به میان می آورد و عتاب و انتقاد صریح و تند شیخ که: شنید این سخن پیر خم بوده پشت- به تندی بر آورد بانگی درشت/ که حق مهربان است بر دادگر- ببخشای و بخشایش حق نگر/ دعای منت کی شود سودمند- اسیران محتاج در چاه و بند؟/ تو ناکرده بر خلق بخشایشی- کجا بینی از دولت آسایشی؟ / ببایدت عذر خطا خواستن- پس از شیخ صالح دعا خواستن/ کجا دست گیرد دعای ویت- دعای ستمدیدگان در پیت؟

در همین داستان سعدی به اشاره تاکید می کند که: «حق از بهر باطل نشاید نهفت» او که آموزگار حق گویی و دلیری در برابر اهل قدرت و از باب دنیاست خود در مدح بسیار معروفی که برای امیر انکیانوی مغول، که از سوی آباقا به امارت فارس آمده بود، گفته است به جای مدح و ستایش او را به اخلاق و دادگری دعوت می کند و از ناپایداری دنیا و مافیها هشدارش می دهد: پس بگردید و بگردد روزگار- دل به دنیا در نبندد هوشیار/ ای که دستت می رسد کاری بکن- پیش از آن کز تو نباید هیچ کار/ اینکه در شهنامه ها آورده اند- رستم و رویینه تن اسفندیار/ تا بدانند این خداوندان ملک- کز بسی خلق است دنیا یادگار/... این همه هیچ است چون می بگذرد- تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار/ نام نیکو گر بماند ز آدمی- به کزو ماند سرای زرنگار/... چون خداوندست بزرگی داد و حکم- خرده از خردان مسکین در گذار/ چون زیر دستیت بخشید آسمان- زیردستان را همیشه نیک دار/ عذرخواهان را خطا کاری ببخش- زینهاری را به جان ده زینهار/... نام نیک رفتگان ضایع مکن- تا بماند نام نیکت پایدار/ ملک بانان را نشاید روز و شب- گاهی اندر خمر و گاهی در خمار/ کام درویشان و مسکینان بده- تا همه کارت برآرد کردگار/ با غریبان لطف بی اندازه کن- تا رود نامت به نیکی در دیار/ زور بازو داری و شمشیر تیز- گر جهان لشکر بگیرد غم مدار/ از درون خستگان اندیشه کن- وز دعای مردم پرهیزگار/ منجنیق آه مظلومان به صبح- سخت گیرد ظالمان را در حصار/... سعدیا چندان که می دانی بگوی- حق نباید گفتن الا آشکار/ هر کرا ضعف و طمع در کار نیست- از فتا با کش نباشد وز تتار/... پادشاهان را ثنا گویند و مدح- من دعایی می کنم درویش وار...

سعدی و جهاد افضل

در مدح دیگر از انکیانو چنین از گستاخی و بی پروایی خود در حق گویی سخن به میان آورده است: بسی صورت بگردیدست عالم- وزین صورت بگردد عاقبت هم/... فریدون را سر آمد پادشاهی- سلیمان را برفت از دست، خاتم/... به نقل از اوستادان یاد دارم- که شاهان عجم کیخسرو و جم/ ز سوز سینه فریاد خواهان- چنان پرهیز کردندی که از سم/ که موران چون به گرد آیند بسیار- به تنگ آید روان در حلق ضیغم/ و ما من ظالم الا و بیلی- و ان طال المدی یوما باظلم/ سخن را روی در صاحبدلان است- نگویند از حرم الا به محرم/ حرامش باد ملک و پادشاهی- که پیشش مدح گویند از قفا ذم/ عروس زشت زیبا چون توان دید- و گر بر خود کند دیبای معلم/... چنین پند از پدر نشنوده باشی- الا گر هوشمندی بشنو از عم/ چو یزدانت مکرم کرد و مخصوص- چنان زی در میان خلق عالم/ که گر وقت مقام پادشاهیت- نباشد، همچنان باشی مکرم/ نه هر کس حق تواند گفت گستاخ- سخن ملکیست سعدی را مسلم.

و یا: به راه تکلف مرو سعدیا- اگر صدق داری بیار و بیا/ تو منزل شناسی و شه راهرو- تو حق گوی و خسرو حقایق شنو

سعدی در نقد و نصیحت ارباب قدرت، دلیر و بی پرواست و بارها به آن دلیری که حاصل وارستگی است بالیده است: دلیر آمدی سعدیا در سخن- چو تیغت به دست است فتحی بکن/ بگوی آنچه دانی که حق گفته به- نه رشوت ستانی و نه عشوه ده

و یا: از من شنو نصیحت خالص که دیگری- چندین دلاوری نکند بر دلاوران.

به سبب همین خلوص و بی غرضی است که او نصایح خود را همچون دارو می داند که اگر چه تلخ است اما درمانگر است: الا تا به غفلت نخفتی که نوم- حرام است بر چشم سالار قوم/ غم زیردستان بخور زینهار- بترس از زیردستی روزگار/ نصیحت که خالی بود از غرض- چو داروی تلخ است، دفع مرض.

سعدی همچون پزشکی است که می خواهد دردها و بیماریهای سیاسی و اجتماعی را بوسیله پند و اندرز درمان کند و به تیغ تیز هنر و ادب به جنگ خودکامگی و ستمگری برود، بنابر این باکی ندارد که نصایح تلخ و گزنده او پسند خاطر ارباب قدرت نیاید و آزردگی خاطر آنان را به دنبال داشته باشد: بگوی آنچه دانی سخن سودمند- و گر هیچ کس را نیاید پسند.

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منبع: ماه‌نامه تجربه- شماره یک