تبیان، دستیار زندگی
لولا کارسون اسمیت که بعدها به کارسون مک کالرز معروف شد، 19 فوریه ی 1917 در کلمبوس ایالت جورجیا به دنیا آمد. از 15 سالگی به بعد همیشه بیمار بود؛ نویسنده ای با مجموعه ای از بیماری های مختلف و تجربه های گوناگون در نوجوانی به تب روماتیسم مبتلا شد، در جوانی س
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تنهایی در میان جمع

درباره ی زندگی، مرگ و آثار کارسون مک کالرز


لولا کارسون اسمیت که بعدها به کارسون مک کالرز معروف شد، 19 فوریه ی 1917 در کلمبوس ایالت جورجیا به دنیا آمد. از 15 سالگی به بعد همیشه بیمار بود؛ نویسنده ای با مجموعه ای از بیماری های مختلف و تجربه های گوناگون در نوجوانی به تب روماتیسم مبتلا شد، در جوانی سکته کرد.

مک کالرز

«من با آدم هایی که خلق می کنم زندگی می کنم و این همیشه از تنهایی درونی ام کاسته است.»

کارسون مک کالرز

شاید روزی که لولای هفده ساله سوار بر کشتی از ساوانا به نیویورک می رفت. هیچ کدام از مسافران کشتی فکرش را هم نمی کردند روزگاری این دختر نحیف و ریزنقش یکی از مهم ترین نویسندگان قرن بیستم آمریکا شود؛ نویسنده ای در کنار نویسندگان مطرحی چون ویلیام فاکنر و فلانری اوکانر. آن روز لولا ظاهراً داشت می رفت تا در مدرسه ی موسیقی نیویورک نواختن پیانو را بیاموزد کاری که از ده سالگی شروع کرده بود و تا یک سال پیش از آن، با شور و شوق ادامه داده بود؛ به امید روزی که به عنوان نوازنده ی پیانو در کنسرت های معروف شناخته شود. تشویق های همیشگی مادرش هم این آرزو را برایش دست یافتنی تر می کرد. اما درست یک سال پیش از سفر به نیویورک تب رماتیسم رمقش را گرفت، آن قدر که مطمئن شد باید رویای نواختن پیانو در کنسرت را برای همیشه فراموش کند. نوشتن را در دوره ی بهبود بیماری کشف کرد، یعنی زمانی که حریصانه فقط مشغول خواندن بود. وقتی لولا کارسون به نیویورک رسید تصمیمش را گرفته بود؛ اسمش را در کلاس های «نویسندگی خلاق» دوروتی اسکاربورو در دانشگاه کلمبیا نوشت. مخارج کلاس را هم با پادویی جور کرد. اولین متنی که نوشت یک اتوبیوگرافی برای همین کلاس بود. متن خوبی بود و استاد توصیه و تشویقش کرد تا این متن را در مجله ی داستان چاپ کند. این اتو بیوگرافی آغاز سی سال نویسندگی لولا کارسون بود.

لولا کارسون اسمیت که بعدها به کارسون مک کالرز معروف شد، 19 فوریه  ی 1917 در کلمبوس ایالت جورجیا به دنیا آمد. از 15 سالگی به بعد همیشه بیمار بود؛ نویسنده ای با مجموعه ای از بیماری های مختلف و تجربه های گوناگون در نوجوانی به تب روماتیسم مبتلا شد، در جوانی سکته کرد. سی و یک ساله که بود سمت چپ بدنش به کلی فلج شد، چهل و چند ساله بود که سرطان سینه گرفت و سال های آخر عمرش را روی ویلچیر گذراند. اما فقط این ها نبود. زندگی شخصی اش هم دست کمی از حال و روز جسمی اش نداشت، بیست ساله بود که با ریوز مک کالرز ازدواج کرد اما سه سال بعد از او جدا شد و چهار سال بعد یعنی 1945، دوباره با او ازدواج کرد. یک بار در جوانی خودکشی کرد اما موفق نشد. سال 1953شوهرش پیشنهاد داد دو نفری خودکشی کنند اما لولا از این پیشنهاد عجیب استقبال نکرد. شوهر ناامید مجبور شد در روزهایی که کارسون از ترس پیشنهاد او گریخته بود، به تنهایی یک مشت قرص بخورد.

«آن ها راجع به این موضوع با هم صحبتی نکردند. شب ها وقتی آلیس خواب بود، بیف در طبقه ی پایین کار می کرد و روزها آلیس تنها رستوران را اداره می کرد. وقتی با هم کار می کردند، بیف طبق معمول پشت دخل می ایستاد و مواظب میزها و آشپزخانه بود. با هم حرف نمی زدند مگر در مورد کار ولی بیف حیرت زده به او نگاه می کرد. عصر روز هشتم اکتبر بیف صدای ناله ای از اتاق خواب شان شنید دوید طبقه ی بالا، یک ساعت بعد آلیس را به بیمارستان بردند و دکترها غده ای به اندازه ی یک نوزاد از شکمش بیرون آوردند. یک ساعت بعد آلیس مرد.»

این بخشی از اولین و البته معرف ترین رمان مک کالرز به نام «قلب شکارچی تنها» ست که سال 1940 در بیست و سه سالگی نوشت. عنوانش اقتباس از شعر «شکارچی تنها» ی فیونا مک لود بود. بعدها رمان معروف او را به عنوان یک کتاب ضد فاشیسم هم تعبیر کردند. داستان رمان، ماجرای یک مرد کر و لال است که سنگ صبور همسایه ها و دوستان تنها و منزوی اش می شود. آن ها با او درد دل می کنند تا آرام بگیرند. موضوع اصلی رمان «قلب شکارچی تنها»، انزوا و تنهایی آدم هاست، موضوعی که در بیشتر آثار مک کالرز به چشم می خورد. خیلی ها، از جمله خودش مدعی اند این رمان به سبک «رئالیسم جنوب» نوشته شده که ژانری است برگرفته از «رئالیسم روسی». رمان مک کالرز سال 1940 در صدر فهرست پرفروش ترین کتاب ها در آمریکا قرار گرفت. بعدها در فهرست صد رمان برتر هفته نامه ی تایم از 1935 تا 2005 نیز انتخاب شد. هر چند مک کالرز در ایران چندان شناخته شده نیست اما «قلب، شکارچی تنها» با ترجمه ی شهرزاد لولاچی و «قصیده ی کافه ی غم» با ترجمه ی احمد اخوت به فارسی ترجمه و منتشر شده اند.

کارسون مک کالرز یکی از معدود نویسندگان جنوب آمریکاست که تقریباً از روی تمام آثارش، فیلم نامه یا نمایش نامه ی اقتباسی نوشته اند. فیلمی که سال 1968 رابرت الیس میلر از روی «قلب شکارچی تنها» ساخت نامزد دریافت دو جایزه ی اسکار شد. مک کالرز یک سال بعد از نوشتن اولین رمان موفقش، «بازتاب در چشم طلایی» را نوشت و جان هوستون بیست و شش سال بعد در سال 1967، فیلم نامه ی اقتباسی از این رمان را کارگردانی کرد. دومین رمان کارسون نتوانست موفقیت رمان اول را کسب کند و حتی بعضی از منتقدان ادبی نقدهای جدی به آن وارد کردند اما «ساقدوش عروس»، چهارمین رمان مک کالرز ، دوباره توانست اعتبار گذشته اش را به دست بیاورد. او در سال 1946 ، زمانی که با بیماری دست و پنجه نرم می کرد، نمایش نامه ای هم از روی این رمان نوشت. «ساقدوش عروس» داستان دختر جوانی به نام فرانکی آدامز است که دنبال «مای من» خودش می گردد. نمایش نامه ی «ساقدوش عروس» سال 1950 در برادوی روی صحنه رفت مردم از این نمایش استقبال بی نظیری کردند و به همین خاطر پانصد و یک بار اجرا شد و جایزه ی «محفل منتقدان تئاتر نیویورک» را به عنوان بهترین نمایش نامه ی فصل و جایزه ی دونالدوسون را برای اولین نمایش نامه ی موفق یک نویسنده از آن خود کرد. سال ها بعد، فرد زینه مان هم اقتباسی سینمایی از «ساقدوش عروس» را کارگردانی کرد که نامزد دریافت جایزه اسکار شد.

او مهم ترین آثارش، یعنی «قلب شکارچی تنها»، «قصیده ی کافه ی غم»، «بازتاب در چشمان طلایی» و «ساقدوش عروس» را بین سال های 1940 تا 1946 نوشته است.

آخرین اثر مک کالرز «ساعت بدون عقربه» بود که با استقبال چندانی رو به رو نشد و آخرین کتابش مجموعه شعری برای کودکان به نام «به شیرینی سرکه، به تمیزی خوک» بود. او روزهای آخر زندگی اش سرگرم نوشتن یک اتوبیوگرافی به نام «روشنایی شب» بود که ناتمام ماند و چند سال بعد منتشر شد شاید دلگرم کننده ترین اتفاق سال های آخر عمر کارسون، موفقیت اقتباس تئاتری ادوارد آلبی از یکی داستان های او به نام «قصیده ی کافه ی غم» بود که صد و بیست و سه بار در برادوی روی صحنه رفت سی و چهار سال بعد سیمون کالو نسخه ای سینمایی از این رمان را کارگردانی کرد که آن هم فیلم موفقی از آب در آمد. مک کالرز با وجود همه ی مشکلات جسمی و روحی اش کارنامه ی درخشانی با پنج رمان، دو نمایش نامه، بیست داستان کوتاه، یک کتاب شعر کودک و یک اتوبیوگرافی ناتمام دارد و یکی از مهم ترین و تأثیر گذارترین نویسندگان نیمه ی اول قرن بیستم امریکا به حساب می آید. او مهم ترین آثارش، یعنی «قلب شکارچی تنها»، «قصیده ی کافه ی غم»، «بازتاب در چشمان طلایی» و «ساقدوش عروس» را بین سال های 1940 تا 1946 نوشته است.

بیست و نه سپتامبر 1967 لولا کارسون پنجاه ساله شده بود که بعد از یک سکته و خون ریزی مغزی شدید و چهل و هفت روز اغما درگذشت. بعد از مرگش، دوستانش خانه ی شماره 131 خیابان برادوی جنوبی را که او از سال 1945 تا پایان عمرش در آن زندگی کرده بود خریدند تا برای همیشه محل زندگی و دور هم نشینی هنرمندان و نویسندگان باشد. آن ها در خانه ی قدیمی او پنج واحد جداگانه ساختند که آن ها را به هنرمندان اجاره می دهند تا این گونه یاد او را همیشه زنده نگه دارند. خانه ای که کارسون در باره اش نوشته بود. «من همیشه دلتنگ جایی بودم که هرگز ندیده بودم. و حالا این جا را یافته ام. اینجا را، این خانه را، این شهر را.» امروز خانه ی مک کالرز به محفلی برای زندگی هنرمندان، به ویژه نویسندگان کالرز جمله ی معروفش در زمان «ساقدوش عروس» را نوشته اند «آن ها مای من هستند.»

بخش ادبیات تبیان


منبع: الف همشهری- شماره 84- لیلا حسینی