تبیان، دستیار زندگی
می خوام براتون یه داستان بگم. داستانی که از بچگی هام شروع میشه. وقتی بچه بودم، عروسک هام دوستام بودن. باهاشون حرف می زدم جوری که فکر می کردم واقعاً صدامو میشنون، باهاشون درددل می کردم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تجربه‌ی شیرین
تجربه‌ی شیرین

سلام، می خوام براتون یه داستان بگم. داستانی که از بچگی هام شروع میشه. وقتی بچه بودم، عروسک هام دوستام بودن. باهاشون حرف می زدم جوری که فکر می کردم واقعاً صدامو میشنون، باهاشون درددل می کردم.

وقتی ناراحت بودم و گریه می کردم به خودم می چسبوندمش تا تمام غم و غصه هام از بین بره.

ولی وقتی یه ذره بزرگتر شدم فهمیدم که اونا به حرفای من گوش نمی دادن. یعنی نمی تونستن که گوش بدن. ته ته نگاهشون هم هیچ حسی نبود. دیگه همدمم رو از دست داده بودم.

وقتی که رفتم به مدرسه خوشحال بودم از این که بین اون همه بچه می تونم یکی رو پیدا کنم که راحت باهاش حرف بزنم، بشه بهترین دوستم و بشم بهترین دوستش. فکر می کردم که جز اون و بهتر از او دیگه وجود نداره. اون کسی رو که می خواستم پیدا کردم. ولی وقتی سر یه چیز بچگانه دعوامون شد و قهر کردیم فهمیدم که نه !!! اونم کسی نیست که من دنبالش می گردم. رسیدم به راهنمایی. یه دوست جدید پیدا کردم. فکر می کردم که تو یه گروه از بچه ها که فکر می کرد خیلی باحالن راهش بدن، منو ول کرد و رفت!

از اون موقع بود که خلاء یی وجودم رو گرفت. وارد دبیرستان شدم. همون ماه های اول یک نفر نظرمو جلب کرد. از نظر اخلاقی و درسی بچه ی خیلی خوبی بود. با هم رفیق شدیم. هنوز هم با هم دوستیم. ولی بعد از یه مدت فهمیدم با این که خیلی دوستش دارم، ولی به عنوان یه پناهگاه، یه تکیه  گاه نمی تونم روش حساب کنم. خیلی وقتا علی رغم این که دلش می خواست ولی وقت نداشت که با هم باشیم یا به حرفام گوش بده یا حتی جواب پیامک هام رو بده!بعدها توی دانشگاه هم چیزی که می خواستم رو پیدا نکردم، اون ها هم همه دنبال منافع شخصی خوش گذروندن و تامین آینده شون بودن. خلاصه اش بیشتر دوستی های اون دوره هم ظاهری بودن و بس!

آخه آدم ها تو زندگی شون همیشه احتیاج به یه نفر دارن که باهاش حرف بزنن، درددل کنن، به قول معروف یه گوش شنوا. گوش شنوایی که من پیداش نکرده بودم. آدم که نمی تونه واسه حرف زدنش برنامه ریزی داشته باشه. وقتی دلت گرفت می خوای با یکی حرف بزنی، می خوای خود تو خالی کنی. اون وقت اگر کسی دم دستت نباشه دلت می خواد فریاد بزنی!!

منم همین اتفاق واسم افتاد، می خواستم فریاد بزنم: خدایا کسی هست که به داد من برسه؟ یعنی کسی پیدا می شه برای همیشه واسه من دوست وفاداری باشه؟ یعنی کسی هست که هر موقع بخوام به حرفام گوش بده؟

داشتم له له می زدم واسه یه دوست خوب. ولی همه بهم می گفتن: گشتیم نبود، نگرد نیست!

توی همین گیرو دار، از طرف یه آشنا دعوت شدم به یه جشن. با این که اصلاً حوصله نداشتم، ولی به خاطر اصرار زیادش رفتم. توی اون جشن متوجه کسی شدم که تمام این مدت در کنارم بوده و من نمی دونستم، کسی که از اول تنهام نذ اشته ولی محلش نمی ذاشتم، کسی که اسمش رو همه جا می دیدم، روی دار، دیوار، کتاب، دفتر! اما ازش سرسری می گذشتم!

اون یه دوست خوبه که همیشه کنارمه، همیشه نگرانمه، 2 تا چشم مهربون داره و همیشه نگاهم می کنه، وقتی ناراحتم ناراحت می شه، وقتی غصه دارم غصه دار می شه.

کاری نداره شبه، نصفه شبه، همیشه و همیشه می تونی باهاش حرف بزنی! اون کسیه که قدر محبت هات رو می دونه، بهت محبت می کنه حتی اگر قدرشناسش نباشی!

دائماً دعامون می کنه، نگامون می کنه، صدامون می کنه حتی اگه نامهربون باشیم. اگر دلت گرفته بود راحت می تونی باهاش حرف بزنی، تازه به خوبی و بدی ات هم کاری نداره.

در ضمن هیچ وقت بهت نمی گه وقت ندارم. دوستی که واقعاً دوسته، اون همونیه که خدا وسیله ی آرامش بندگانش قرار داده و از ما خواسته که همیشه ازش کمک بخوایم.

اونقدر بزرگه که می تونه هر مشکلی رو برات حل کنه، آخه اون امام و نماینده ی خدا رو زمینه. امام اون دور دست ها نیست، منشی و دربون نداره، هر وقت اراده کنی، هر وقت دلت از همه جا و همه کس بگیره، هر زمان بدون وقت و هم آهنگی قبلی و بی واسطه می تونی باهاش حرف بزنی. دوستی و ارتباط با اون رو امتحان کن، خیلی ماهه به خدا. هیچ وقت دیر نیست از هر راه و با هر زبونی که دوست داری!

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع:تجربه شیرین

مطالب مرتبط:

 دور شدنِ آسمان

آغاز بارانی و پایان برفی

خدای ما، خدای مهربانی‌ها!

سوار سبزپوش مهربان

پنجره ای به من ببخش

آیا زمان آن فرا نرسیده است

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.