جذابیت پنهان رام کنندگی
در سراسر رمان جهان فلسفی شخصیتها به خواننده معرفی میشود بدون اینکه لحظهای احساس کند نویسنده دارد از موضعی بالاتر با او حرف میزند. “زمان” یا “پدر” که پشت همه چیز یک “هیچ” یا “تهی” میبیند با زیر رو کردن فیلمهای تلهشدهها به دنبال همین الگو یا هیچ است که اعتقاد دارد می تواند همهچیز را در خودش جای دهد.
روایتی از رمان رام کننده و ایده ی خیال:
جهانِ داستانی محمدرضا کاتب از رمان «هیس» تا «رام کننده» مدام در حال نمایش ایده های عجیب، خاص و از همه مهمتر تجربه های رادیکال نویسنده خود بوده است. به همین خاطر نویسنده ای مثل او را بیش از هرچیز با خلاقیت های ساختاری موفق و ناموفق اش می شناسند که باعث شده از او نویسنده ای ساخته شود که بر مدار پاستوریزه و محافظه کارانه ی ادبیات مرسوم حرکت نمی کند. او از رمان هیس شروع به نوشتن از ذهن ها و فضاهایی کرد که به شدت مجرد هستند و در عین حال سعی می کنند تاریخ مندی خود را به شکلی دیگر آشکار کنند. شاید کاتب در اولین تجربه های این چنینی کمی هیجان زده عمل کرد، اما توفیق نسبی ای پیدا کرد. هرچند تغییر مشی او در رمان ماقبل آخرش یعنی «آفتاب پرست نازنین» تقریباً شکست خورد، ولی «رام کننده» علی رغم کندی فوق العاده روایی اش از امکانات داستانی و بینامتنی ای استفاده کرده که به شدت قابل توجه است. رمان «رام کننده» از یک برداشت سیاسی – اجتماعی خاص به وجود آمده و با نگاه های متفاوت کاتب نسبت به فلسفه اسلامی عجین شده است. شاید دراین نوشتار نتوان به برداشت های کاتب از نگاه ابن عربی نسبت به مساله ی تخیل بحث کرد، اما می توان گفت که او با اشاره های روشن تلاش می کند تا از مفهوم خیال در نگاه ابن عربی استفاده کند تا جهانی برزخی بسازد که در آن فاصله ی میان رئالیته و امر ذهنی فوق العاده کمرنگ شده است. بداعت نگاه کاتب دراین پروسه به آنجا می رسد که می تواند یک حافظه قهار به وجود بیاورد که شخصیت های داستان را در خود حس کرده و به آنها اجازه نمی دهد از جایگاه خود خارج شوند. آنها برآمده از خیال آفریننده متن هستند که به کردار، رفتار و سرنوشت آنها تسلط دارد. به همین خاطر متن جلو نمی رود، حرکت نمی کند و آن نیروی حاکم بر تخیل متن اجازه نمی دهد تا شخصیت ها یا به سوی جهنم بروند یا بهشت. در همین فرایند قصه ی رمان نیز کاملاً انتزاعی و از سویی ماجراگونه می شود و ترکیبی به وجود می آید از مفردات های شعوری که نسبت روشنی با جهان دارند ولی طی خوانش سیاسی می توان اذعان کرد که نمی توانند از وضعیت موجود فراتر روند. این ترفند روایی به شدت باید با نگاه تاویلی مخاطب همراه باشد، برای همین است که می توانیم عناصری را در متن بیابیم که با این نگاه تاویلی می توان در آنها این روند را توجیه کرد. با این حساب، رام کننده ی محمدرضا کاتب از بسیاری قابلیت ها و فرصت های روایی چشم می پوشد تا نوعی نگاه سمبولیتی نو را تجربه کند که در گنگ بودن قابل حس است. اگر این باور را که موجودات رمان محصول تخیل هستند و در هاله ای شبح وار به زیست خود ادامه می دهند، بپذیریم، می توانیم رمان را نوعی تن زدن عامدانه از رئالیسم بدانیم، برای رسیدن به سطحی از فرا واقعیت که تلاش می کند خود را رها کند و در فضای معلق میان دوزخ و بهشت باقی بماند. نگاهی به کارنامه داستانی محمدرضا کاتب به ما نشان می دهد که او همیشه این دغدغه را داشته که جغرافیایی درون متنی بسازد (اشتباه نشود نه از جنس شهرها و روستاهای خیالی و واقعی که بیشتر شکلی توریستی دارند تا ادبی) که در آن پاره های شهری و زیستی انسان ایرانی کاملاً وجود دارد، ولی به قول فلاسفه اسلامی مجرد هستند. این دستاورد جغرافیایی با این که گاهی کاملاً با رویدادهای روشن تاریخی نیز همراه می شود، اما همیشه آن وضعیت مجرد و در عین هول آورش را حفظ می کند.
رمان «رام کننده» از یک برداشت سیاسی – اجتماعی خاص به وجود آمده و با نگاه های متفاوت کاتب نسبت به فلسفه اسلامی عجین شده است.
شاید کاتب دراین جغرافیا به روابط زیستی مرسوم نپرداخته باشد اما می توان شخصیت هایی بسازد که مدام در حال تخریب یا تحلیل هستند. رام کننده نمود دیگر از این جغرافیاست. مکانی ناکجاآبادی را در رمان درک می کنیم که تلاش می کند شکل برزخی خود را پنهان کند. باغی بزرگ که همان کلان اسطوره های آفرینش را به یاد می آورند و هم هول آور هستند به خاطر روحیه ی طبیعت بکر و در عین حال تحت سیطره ی آن. به همین خاطر ما در رمان رام کننده باید ایده های ظریف نویسنده را شناسایی کنیم که می کوشند با استعانت از شبه اسطوره ها و اشباح شکل مالیخولیایی و ضدداستانی خود را به نمایش بگذارند. کاتب برای اینکه ایده ی محوری شکل استعاری شفاف و قابل شناسایی ای به خود نگیرد (شاید این وسواس در بخشی از رمان بیش از حد آن متکلف جلوه داده) مدام تلاش می کند و هم تن داشتن را به شخصیت ها ببخشد. رام کننده در این شمایل مدام در حال حرکت بین خوانش شبه اسطوره ای خود است که از قضا اکثر مصادیق کلانش از فرهنگ ایرانی- اسلامی برداشته شده است. پدر و پسر، مفهوم معاد جسمانی، باور به نوعی سکوت شر و خیر و ... از جمله مولفه هایی هستند که کاتب با نگاه خاص خود آنها را کنار هم پیچیده تا به یک ساختار متفاوت و خاص دست پیدا کند. این تفاوت نه به خاطر رخ نمایی تکنیکی، بلکه به واسطه ی پتانسیل جغرافیا و ماجرای هولناکی است که رمان را در برگرفته است. رام کننده هرچند از لحاظ استراتژی تفاوت زیادی با چند رمان قبلی کاتب ندارد، اما در اجرا راهی دیگر رفته که به شدت شبیه متون معنا باخته ی دهه ی شصت است. قهرمان های اصلی کتاب و فضاهای متعدد و خالی آن همگی وضعیت ابژکتیو داشته و به خصوص راوی مدام در حال سرک کشیدن برای شناخت آفریننده یا به تعبیری دیگر «رام کننده» خود است. در پی این تلاش راوی مدام اسیر وضعیت های ناشناخته ای می شود، وضعیت هایی مکاشفه وار که او را با مظاهری روبه رو می کنند که حیرت را در او برمی انگیزاند. شاید متن نیز در مواجهه با همین حیرت از حرکت طولی خود دست می شوید و دچار حرکت و پویایی عرفی می شود. یعنی می توان اینطور گفت که اگر بخواهیم براساس همان منطق فلسفه اسلامی از این قضیه خوانش داشته باشیم با حرکت به سوی شرق روبه رو می شویم. «شرق سهروردی» که استعاره ی بزرگ ناکجاآباد است، امری که کاتب نیز در خوانش مدرن خود به آن دست می یابد. نمی خواهم زیاد این تأویل غیرمتعارف را پیچیده تر کنم، اما کارکرد نشانه ها در متن رمان رام کننده چنان نزدیک به این روایت هاست که مخاطب را وا می دارد تا با نگاهی بینامتنی به این رمان نگاه کنیم. روندی که محمدرضا کاتب از رمان هیس آن را آغاز کرد در رام کننده به شکلی متفاوت می رسد، تحلیل و پریشانی انسان او در مواجهه با تاریخ و قدرتی که بر او سیطره دارد، در فرایندی خشن ( که از ارکان همیشگی روایت های کاتب است) مسأله ی خیال بودن و ابژه بودن او را یادآوری می کند.
در حاشیه ی رمان رام کننده نوشته ی محمدرضا کاتب:
نزدیک به دو هزار و چهارصد سال از زمانی که افلاطون افسانه غار را مطرح نمود و از واژه Eros برای عالم مُثُل استفاده کرد میگذرد. با این وجود هنوز هم فلسفه جهانِ آرمانی شاید مقبولترین فلسفه از دید نوع بشر باشد که ذاتا موجودی است امیدوار و آرمانگرا. در این میان، راه یافتن فلسفه به جهان داستانی و بازگویی آن از طریق داستان کاری است که تسلط زیادی از نویسنده طلب میکند. چراکه وی باید جهان فلسفی شخصیتها و درگیریهای فلسفی آنان را از طریق خط داستانی روایت کند که از این بُعد کار نویسنده به مراتب مشکلتر از کار فیلسوف است. در ادبیات نو و کلاسیک جهان نمونههای بسیار موفقی از این دست را شاهدیم. در ادبیات درون مرزی اما جای خالی این نوع داستاننویسی تا حدی احساس میشود. باید یک نکته را در نظر داشت که در این نوع نوشتن نویسنده روی لبه تیغ گام برمیدارد زیرا فلسفه هم چون موضوعات روانشناسی و یا هر مسئله دیگری باید حل شده در شخصیتها عنوان شود که در غیر این صورت داستان در بعضی نقاط از دست نویسنده خارج شده و شکل خطابه پیدا میکند.
رمان “رامکننده” اثر “محمدرضا کاتب” که توسط نشر چشمه به چاپ رسیده به خوبی توانسته بر این مشکل غلبه کند. در سراسر رمان جهان فلسفی شخصیتها به خواننده معرفی میشود بدون اینکه لحظهای احساس کند نویسنده دارد از موضعی بالاتر با او حرف میزند. “زمان” یا “پدر” که پشت همه چیز یک “هیچ” یا “تهی” میبیند با زیر رو کردن فیلمهای تلهشدهها به دنبال همین الگو یا هیچ است که اعتقاد دارد می تواند همهچیز را در خودش جای دهد. افتادن تصویر تلهشدهها بر روی پرده سرداب و اندیشیدن در باب آنها مخاطب را به یاد غاری میاندازد که افلاطون از افتادن سایهها بر دیوار آن صحبت میکرد. تلهشدهها هم دیگر وجود ندارند و آنچه راوی و “پدر” میبینند تنها تصویری (سایهای) از آنها است که پدر سعی دارد به هر طریقی با گذاشتن وسایل یکی در کنار صدای دیگری و تصویر شخصی سوم به الگوی مشترک -جوهری اصلی- همه آنها برسد. او به دنبال عالمی (مدینه فاضلهای) است که وجود ندارد و زمانی که نیامده است. کسی است که یاد گرفته برای فرار از درد و ناامیدی و غم دور خودش بچرخد؛ آنقدر که همه چیز درهم شود و از آن میان به آن جهانی که میخواهد برسد. از نظر او آدمهای چرخنده کسانی هستند که همواره مخالف جریان آب حرکت میکنند و این تعریفی است که تاریخ همواره از فیلسوفان ارائه داده است. شخصیت “پدر” بسیار خِردگرا است و سعی دارد به راوی بفهماند که “همه چیز” یا آن “تهی” را باید با عقل درک کند. حتی وجود آن موجود بیمار در ته باغ را. اتفاقی که در مقابل میافتد این است که راوی رفتهرفته از میان گفته های “پدر” به فلسفه خودش دست مییابد. او را می توان شاگردی دانست که برای کشف دنیایی که افلاطون در برابر چشمانش گشود و برای درک مسائل علاوه بر عقل از احساس نیز بهره میجوید. به مرور پرسش و پاسخی بین او و “پدر” شکل میگیرد که پرسشها در ذهن راوی مطرح شده و پاسخها از زبان “پدر” داده میشود. این پرسش و پاسخها بیشباهت به آنچه باختین دیالوگهای سقراطی یا استاد-شاگردی میخواند نیست. راوی بعد از آن همه چرخ زدن بین مسئلههای پدر در نهایتا به جایی میرسد که میتواند از آن باغ بیرون برود اما وقتی بعد از چند روز به خودش میآید درمییابد که دور خودش میچرخیده. این موضوع و بازگشت دوباره او به باغ رجوع دوباره او به عالمی است که در درون خود تمایل به بازگشت به آن را داشته. پس به این نتیجه میرسد که برای درک این عالم همچون آن چرخنده بزرگ یعنی “پدر” باید بچرخد تا آن “هیچ” یا “چیز” را دریابد. در مقابل نتیجهای که میگیرد از نتیجه پدر متفاوت است. به عقیده او در آن جا چیزی جز مشتی رنگ نیست .چیزی جز یک چیز شفاف و بزرگ که ترتیب و اندازه رنگهایش دست خود او است. که این نتیجه خواننده را به یاد نتیجه سابژکتیو سقراط میاندازد.
رامکننده به خوبی از عهده مطرح کردن مسائلی این چنینی برآمده بدون اینکه لحظهای داستانگویی را فراموش کند. علاوه بر این نقطه قوت، میتوان به چگونگی ادغام شدن جذابیت و باورپذیری در داستان پرداخت. نویسنده خیلی حرفهای داستانی جذاب -که با توجه به موضوع این رمان کار آسانی نیست- را برای مخاطبش باورپذیر میکند. در مجموع این امر در کنار آنچه بدان اشاره شد و نکات مثبت بسیاری میتواند این رمان را در زمره رمانهای خوب سال هشتاد و نه قرار دهد.
فرآوری: مهسا رضایی بخش ادبیات تبیان
منبع: ماهنامهی تجربه