تبیان، دستیار زندگی
گفتگو با همایون شهنواز، کارگردان سریال دلیران تنگستان
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شنیدنیهایی درباره سریال دلیران تنگستان


گفتگو با همایون شهنواز، کارگردان سریال دلیران تنگستان


دلیران تنگستان

دیدار و گفت و گوی دیگر شما با خیری، به چه دلیل بود؟

صبح زود یکی از روزهای خردادماه که روی ایوان خوابیده بودم، ناصر برهان آزاد آمد سراغم و گفت: باید برای فیلم برداری به بوشهر بروید. پرسیدم ماجرا چیست؟ گفت مربوط به زن رئیس علی است. پیش خودم گفتم: خدایا، نکند برای او اتفاقی افتاده؟ سپس به بوشهر رفتیم و به اتفاق استاندار به آن روستا رفتیم. آن جا متوجه شدم که برای این خانم ماهیانه ای در نظر گرفته شده که باید رسما به او تحویل داده شود. چشم خیری درست نمی دید. رفتم و خودم را معرفی کردم. مرا شناخت، چون قبلاً از او فیلم گرفته بودم. بعد به استاندار اشاره کرد که در گوشه ای ایستاده بود و گفت این آقا کیست؟ گفتم استاندار بوشهر. گفت استاندار یعنی چه؟ یکی از اهالی در گوشی برایش توضیح داد که: یعنی حاکم. گفت حاکم بوشهر؟ بعد سکوت کرد و سپس ادامه داد: افسوس که دیر آمدی ای نگار سرمست. آمدی به ما سربزنی؟ استاندار، خودش را جمع و جور کرد و خیلی رسمی توضیح داد که حامل سه فقره چک، هر کدام به مبلغ یک هزار و پانصد تومان است. گفت: از اول فروردین 1354این مقرری برای شما در نظر گرفته شده و این ها مال سه ماه گذشته است و از این پس باید مادام العمر هر ماه به شما پرداخت شود. زن رئیس علی گفت: مادام العمر؟ من 96سال سن دارم و ممکن است فردا صبح از خواب بیدار نشوم. آقای حاکم! این به چه درد من می خورد؟ من به همین نان خشکی که به آب می زنم عادت دارم. بعد به بچه ها اشاره کرد و گفت: برای این هامدرسه بسازید، مریضخانه بسازید، این ها راه ندارند، آب نیست. استاندار گفت: مطمئن باشید به این جا رسیدگی می شود، اما این پول مخصوص شماست.

جالب این که بعد از آن بحث شد با این چک چه بکنند؟ یکی گفت در بانک نقدش کنیم. آقایی گفت: ای آقا اگر بانک این پول را بدهد، با امنیت جانی این پیرزن چه کنیم؟ اگر این پول به دست او برسد، دزدها شبانه سرش را می برند. خلاصه بلبشویی به پا شد. این پول در آن زمان و در آن روستا خیلی زیاد بود.

به جز دلیران تنگستان موضوع یا داستان تاریخی دیگری را برای تبدیل به فیلم انتخاب نکرده اید؟ آیا کار دیگر در رابطه مسائل تاریخی یا اسطوره ای ایران در نظر دارید که آن را به فیلم یا سریال تاریخی تبدیل کنید؟

من یک داستانی داشتم در این مورد که چطور می شود که ستم کش ها، وقتی به قدرت می رسند، بدترین ستم گران می شوند. در صورتی که با تمام وجود خودشان تلخی سیستم را حس کرده اند. داستان کیخسرو از شاهنامه را کار کردم. کیخسرو از شخصیت های عرفانی و از اساطیر شاهنامه است. پادشاهی کیخسرو، پایان بخش جنگ های ویران گر و پایان ناپذیر ایران و توران بود. او کسی است که نیای مادری و پدربزرگ خودش را می کشد، یعنی پدر فرنگیس، را که سرکرده و فرمانده نیروی اهریمنی بود. وقتی برتورانیان پیروز می شود و در مملکت داد و دهش برقرار می کند و برای این که همه جا آرامش و آبادانی برقرار کند، آن قدر درگیر می شود که مادر خودش را که همسر سیاوش بود و بسیار هم به او علاقه مند بود، پاک از یاد می برد. او وقتی بر می گردد که جنازه فرنگیس را برای خاکسپاری می بردند. این داستان را به عنوان یک داستان ایرانی در دوره آقای خاتمی پیشنهاد کردم و زنده یاد سیف الله داد هم خیلی مرا تشویق کرد و به فارابی رفتم. ولی آنها گفتند فیلمی باب روز بساز، شاهنامه لباس دارد دکور دارد. مسأله دارد.

به هر حال کیخسرو بعد از همه آن پیروزی ها، وقتی به شبستان خود می رود، سلاح و زره خود را رها می کند و داخل شبستان می شود، پرده ها را می کشد و چله نشینی او از همین جا آغاز می شود. دستور می دهد که هیچ کس حق ورود ندارد. مریدان و سرداران و پهلوانان، از جمله زال که هزار سال است فرد اساطیری ایران است نسبت به او بدگمان می شوند و او را همنشین شیطان می خوانند. حتی غذا هم نمی خورد. تمام دیالوگ این داستان را از حدود پنج هزار بیت استخراج کردم و به زبان فردوسی نوشتم. یعنی در اصل این دیالوگ ها را از زبان فردوسی است و من کاره ای نیست. غیر از دو سه بیت، هیچ دستی در آن نبردم. چون خود فردوسی میزانسن داده است؛ مثلاً در سکانس شبستان، وقتی توضیح می دهد وتوصیف می کند، هر کدام با زبان و گویش خود سخن می گویند:

تو را وقت شادی و بر خوردن است

نه هنگام تیمار و افسردن است

بعد هم، مثلاً رستم می گوید:

بگو گه زما تا دلش خوش کنیم

پر از خون دل و رخ برآتش کنیم

هر کسی متناسب با شخصیت خود سخن می گوید. مثلاً آن مرید می گوید:

ندانیم که چرا تیره شد روزگار

چه اندیشه ای است در سر شهریار

و روزی کیخسرو همه را فرا می خواند و می گوید نگران نباشید، من آرزویی دارم که تا به آن نرسم، به این روش ادامه می دهم و نزد خدای خودم استغاثه می کنم و به نماز و نیایش می پردازم. از او می پرسند چه آرزویی داری؟ می گوید به موقع خواهم گفت. و نوید می دهد که من با اهریمن همنشین نشدم و ایران را تهدید نمی کنم. چله نشینی از همین اساطیر آغاز شده است و نکته قابل ذکر این که، اساطیر ایران یکتاپرستند ولی اساطیر دیگر ممالک چند خدایی هستند. حکایت آرزو و آرمان آن ها هم رسیدن به زیبایی و لذت بردن از زیبایی است. به هر حال روز آخر که سروش ایزدی می آید، می گوید: چه می خواهی؟ کیخسرو می گوید: تا امروز هر کاری می کردم برای ملت خودم بود، از این به بعد هر چه می کنم برای بقای خودم است. بنابراین از خداوند می خواهم که مرا در بهشت مینو جای دهد و این پادشاهی را از من بگیرد. سروش ایزدی هم به او می گوید که تو پذیرفته شدی و با ما بیا. کیخسرو هم پادشاهی را رها می کند و با تمام سرداران خود وداع می کند و می رود. رستم می گوید:

خردمند از این کار حیران شود

که زنده کسی سوی یزدان شود

و این نشان می دهد که چه نگره و جهان بینی والایی مطرح است که تا زمانی که هستی باید در خدمت خلق باشی.

آیا این علاقه به فردوسی در نگارش و ساخت دلیران تنگستان هم اثر گذاشت؟

حقیقت این است که فردوسی اثری حماسی و جهانی را خلق کرده و خارج از جنبه ادبی و طرح داستان و حماسه آفرینی های آن، انسان به عظمت این کار پی می برد که هزار سال بعد از او با همان زبان فردوسی صحبت می کنیم. دیگر این که به ما یادآوری می کند اگر سرزمینی به نام ایران هنوز باقی مانده است، نقش فردوسی در آن بسیار مؤثر بوده است. در ساخت این سریال هم خیلی در من تأثیر گذاشته بود، زیرا وقتی به آن جا رفتم، خوانینی که هنوز آن جا بودند و خودشان که نه ولی پدران شان در آن نهضت شرکت داشتند، به من یادآوری می کردند که چه پیش از جنگ و چه در جریان جنگ، شاهنامه خوانی بخشی از تدارکات جنگ بود و برای تهییج جنگجویان مورد استفاده قرار می گرفت. هر خانی یک پادو شاهنامه خوان داشت و شاهنامه همانند قرآن و حافظ و سعدی در اکثر خانواده ها و البته در تناسب با سواد آن دوره خوانده می شد. در این سریال هم چندین صحنه شاهنامه خوانی دارم. یکی از آن ها در سه قسمت اول برای مجروحین بدحال که خواهر احمد خان به آنها رسیدگی می کند شاهنامه می خواند. از بخشو هم که خیلی خوب شاهنامه می خواند، برای شاهنامه خوانی استفاده کردم، منتها نقالی نمی کند بلکه آهنگین و ملودیک می خواند.

بعد هم رجزخوانی بود. فردوسی بخش هایی دارد که شاهکار رجز خوانی محسوب می شود و اشارات آن بسیار ظریف و مؤثر است. مثلاً در صحنه نبرد اشکبوس با رستم، اشکبوس که اسب بسیار زیبا و نازنینی هم دارد، دور میدان می گردد و به رستم می گوید که چرا پیاده آمده ای و بر سر بی تنت چه کسی خواهد گریست. رستم می گوید: مرا مادرم مرگ نام تو کرد. بعد می گوید: به شهر شما شیرو ببر و پلنگ/سواره بیایند هر سه به جنگ و بعد از آن می گوید توس مرا فرستاد که اسب را از تو بگیرم و همین کار را هم می کند. بخشی که من بعد از شاه خاموش ساختم، دوازده اپیزود بود که دنباله همین ماجرا بود. منتها آنان گفتند شما نمی توانید روزی چهار دقیقه فیلم بگیرید اما یکی پیدا شده است که روزی شش دقیقه فیلم می گیرد و برای ما کمیت مهمتر از کیفیت است. من هم به آقای لاریجانی شکایت کردم که بابت خرید داستان، پول مرا پس بدهید و اصلاً نمی خواهم این فیلم را بسازم. هر اپیزودی صد و هفتاد هزار تومان به من دادند که خرج حروف چین هم نمی شد. بالاخره آن کار را از من گرفتند و گفتند که دوازده قسمت باقی مانده را شما بسازید و جالب است که سریالی را باید بسازم که هشت قسمت اول آن حذف شده است. ساختن کارهای تاریخی نیازمند بلندنظری و عزم ملی است، چون از آن ملت است.

آن دوازده قسمت چه بود؟

زندگی یکی از قهرمان ها به نام شیخ حسین چاه کوتاهی که خیلی هم آن را دوست دارم و نام آن را «باغ پردرخت» گذاشتم.

من یک داستانی داشتم در این مورد که چطور می شود که ستم کش ها، وقتی به قدرت می رسند، بدترین ستم گران می شوند. در صورتی که با تمام وجود خودشان تلخی سیستم را حس کرده اند. داستان کیخسرو از شاهنامه را کار کردم.

تمام دوازده قسمت درباره شیخ حسین چاه کوتاهی است؟

بیشتر آن درباره اوست. نقش شیخ را امیر دژاکام بازی کرد در سریال دلیران تنگستان کامران نوزاد نقش او را بازی کرده بود.

چرا برخلاف نام کتاب آدمیت که دلیران تنگستانی بود، شما «دلیران تنگستان» را برای سریال انتخاب کردید؟

برای این که من کل منطقه را می خواستم به تصویر بکشم.

آیا واسموس آلمانی هم جزو دلیران تنگستان بود؟

نه، این طور نبود. من به خوبی نشان دادم که او مأموریتی داشت ولی موقعی به تنگستانی ها و دشتستانی ها می رسد که دست خالی است. انگلیسی ها تمام چیزهایی را که با خود داشت از او گرفتند و در واقع واسموس به تنگستانی ها پناهنده شد من سندی دیدم که نشان می دهد ده هزار تومان به غضنفرالسلطنه بدهکار است و خیلی هم تلاش می کند تا از دولت آلمان این پول را دریافت کند و بدهی خود را بپردازد.

در کتاب های «زیر آفتاب سوزان»و «به سوی شرق» آمده است که آلمان ها در جریان جنگ جهانی اول دیدند که فعالیت آنان در اروپا با مقاومت شدید کشورهای عمده مثل انگلیس و روس و فرانسه مواجه می شود. می خواستند آن نیروها را متوجه شرق کنند، این است که چندین گروه می فرستند. مثلاً یک گروه فرستادند. برای انفجار پالایشگاه آبادان که من هم یک داستان دارم به نام برج های قلعه تدبیر که از «روزهای به یادماندنی» حذف شد یا مثلاً اسکارخان حتی تا هرات کابل می رود و با پادشاه افغانستان ملاقات می کند و با قبایل آن جا دیدار می کند تا به هندوستان نفوذ کنند و هندی ها را برای رهایی از تسلط انگلیسی ها تحریک کنند.

کدام برجستگی های شخصیت رئیس علی شما را علاقه مند کرد.

آن طور که من از همرزمان او شنیدم، رئیس علی انسان مقبولی بود. کسی بود که بسیار شخصیت جذابی داشت و گاهی اوقات تند خو بود، رئیس علی آن کارها را نکرد که در زمان خودش و یا بعد از خودش قهرمان شناخته شود. او در یک جریان تاریخی قرار می گیرد و صادقانه ایفای نقش می کند. این همان چیزی است که من به محمود جوهری القا کردم. برعکس خیلی ها که می خواهند قهرمان آن مبارزه شناخته شوند، هدف این شخص ادامه مبارزه است و نه حتی رسیدن به پیروزی در زمان خودش. این که می گویند «دستش از خاک بیرون است» منظورشان همین است. چه گوارا می گوید: کسی که انقلاب می کند و به پا می خیزد، در واقع به جایی می رسد که فکر می کند شرایط تحمل ناپذیر است و در این شرایط شروع می کند به عکس العمل نشان دادن و به این فکر نیست که نیروی کافی ندارد. به این نمی اندیشد که شهید می شود و به این فکر نمی کند که دشمن خیلی نیرومند است و حتی داخل کشور علیه او توطئه می کنند. عزمش جزم مبارزه است. در همه جای دنیا این اتفاق می افتد. لومومبا، زاپاتا، چه گوارا و رئیس علی هم همین گونه هستند. یکی دیگر از ویژگی های اخلاقی رئیس علی این بود که بین جمع بزرگان مثل خوانین یا سرداران و رهبران، بسیار ساکت و فرزانه وار خاموش بود. فقط یک هدف داشت و آن هم ادامه مبارزه. انگلیسی ها هم خوب می دانستند چه کسی را باید از سر راه بردارند. در زندگی شخصی- طبق روایت دیگران-سه همسر و به قولی هم دو همسر داشت که خیری همسر آخر او بود. بسیار محبوب بود و اهل گردآری مال و ثروت نبود. ادعا نمی کنم که بر دانش سیاسی زمان خود اشراف داشت، ولی مشروطیت براو تأثیر داشت و علاوه بر حس سیاسی، کمی هم سواد داشت.

مردم ما رئیس علی را با چهره زنده یاد محمود جوهری می شناسند، این مسأله در شما که خالق این اثر هستید، چه حسی به وجود می آورد؟

ما خیلی کار کردیم تا چهره جوهری درست شود. جوهری سیمای جذاب و چشمانی نجیب داشت. کارش صادقانه بود. اهل نماز هم بود. هر کدام از این ویژگی ها عالمی دارد. من چه می توانم بگویم وقتی او در جوانی درگذشت و کار خودش را هم درست و حسابی ندید؟

شاید یکی از دلایل جاودانگی جوهری مرگ نابهنگام او بود. مردم بعد از این سریال او را در هیچ نقشی ندیدند.

جوهری تازه ازدواج کرده بود. گاهی اوقات که می خواست از بوشهر به تهران برگردد، شخصاً خجالت می کشید به من بگوید و هاشم ارکان را واسطه می کرد تا دو سه روز مرخصی بگیرد. من هم در حدی که زیاد به کارمان لطمه نخورد به او مرخصی می دادم، چون بعضی ها می رفتند و در بازگشت ریش و سبیل اصلاح کرده داشتند و از ما کاری ساخته نبود.

اگر می ماند، ستاره می شد؟

هر چند اهل شهرت طلبی و ثروت نبود ولی حتماً ستاره می شد. خلوص و فداکاری او و دیگران در این سریال واقعاً مثال زدنی است. در این دوره من یک فیلم خواستم بسازم اما نابودم کردند. یک شخصی برایم نامه نوشت که آقای شهنواز من حاضرم سر صحنه فیلم شما جاروکشی کنم، بعد که با او قرارداد بستم، گفت: من فقط در صحنه هایی حاضر می شوم که دیالوگ داشته باشم در غیر این صورت نمی آیم. محمود جوهری اهل این حرف ها نبود. من با او قرارداد چهل هزارتومانی بستم. و قرارداد هم برای شش یا هفت ماه بود در حالی که دو سال تمام رفت و آمد کرد، ولی در پایان من برای او پیشنهاد پاداش کردم و چهل هزار تومان پاداش برای او دریافت کردم و به او پرداختم. و او هم با این پول یک اتومبیل پیکان جوانان قرمز رنگ خرید و با همان به مسافرت رفت و تصادف کرد و کشته شد. یک نفر به من گفت که تو باعث شدی که او ماشین بخرد، چون تازه رانندگی یاد گرفته بود. البته آن جاده، جاده خطرناکی است و هنوز هم قربانی می گیرد.

همسر او هم در این تصادف کشته شد؟

بله! فقط فرزند او زنده ماند و الان در کرج زندگی می کند. پدر مرحوم جوهری نیز چند سال پیش فوت کرد.

بعد از گذشت این همه سال و این همه اقبال از این سریال، اگر بخواهید این سریال را دوباره بسازید، چگونه می سازید؟

من دیگر نمی خواهم این سریال را دوباره بسازم. آن قدر قهرمان در این مملکت داریم که کسی نام آن ها را هم نشنیده است، پس چرا این کار را بکنم. گذشته از آن، اگر کاری مقبولیت دارد چرا دوباره آن را تکرار کنم؟

بخش سنما و تلویزیون تبیان


منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 52