تبیان، دستیار زندگی
هوا خیلی گرم بود. آفتاب همه جا بود. گیلی گیلی با خودش گفت: باید یک سایه ی بزرگ و خنک پیدا کنم، فقط برای خودم!
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فقط برای خودم
فقط برای خودم

هوا خیلی گرم بود. آفتاب همه جا بود. گیلی گیلی با خودش گفت: باید یک سایه ی بزرگ و خنک پیدا کنم، فقط برای خودم!

این طرف رفت آن طرف رفت. یک درخت بزرگ پیدا کرد که زیرش پر از سایه بود. گیلی گیلی رفت زیر سایه ی درخت. بعد هم میوه های درخت را دید. انگورهای سبز و رسیده.

یکی خورد خیلی خوشمزه بود. به خودش گفت: همه ی انگورها فقط برای خودم است. و تند و تند خورد و خورد. دیگر وقت نداشت انگورها را بجود. شکمش پر شد. پر پر پر.

ولی درخت هنوز پر از انگور بود. گیلی گیلی خورد و خورد و خورد. تا گلویش پر از انگور شد. ولی باز هم خورد.

لپ ها و خرطومش پر شد. دیگر نمی توانست نفس بکشد. از زیر درخت بیرون آمد. به زور خرطومش را بلند کرد ولی ناگهان گرومب...

انگورها از خرطومش بیرون ریخت. فیل ها دیدند که از آسمان انگور می بارد.

همه با خوش حالی شروع کردند به انگور خوردن. گیلی گیلی مثل یک کیسه ی خالی افتاد و از حال رفت.

فیل ها داد کشیدند: آهای گیلی گیلی! همه جا پر از انگور شده، تو هم بیا بخور!

ولی گیلی گیلی با بی حالی گفت: نه، تمامش مال خودتان!

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع:رشد کودک

مطالب مرتبط:

آدم برفی مهربون

من اینجوری به دنیا اومدم

جوجه کوچولوی ترسو

داستان توپی که باد نداشت

عینک خانم موش کوره

مداد سیاه و رنگین کمان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.