تبیان، دستیار زندگی
مترقی ترین ابعاد اعتقادی یا عملی اسلام ، که آگاهی ، آزادی ، حرکت و عزت پیروان خویش را تضمین می کند و بیش از همه ، قدرت و مسئولیت اجتماعی ایجاد می کند ، عبارتند از: توحید ، ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حضرت محمد (ص)

امام صادق (ع ):ثم اغتسل بماء التوبة الخاصة ذنوبک و البس کسوة الصدق و الصفاء و الخضوع و الخشوع ، و احرم عن کل شة ء یمنعک عن ذکر الله و یحجبک عن طاعته ، و لب بمعنی اجابة صادقة صافیة خالصة زاکیة لله تعالی فی دعوتک له متمسکا بالعروة الوثقی ، و طف بقلبک مع الملئکة حول العرش کطوافک مع المسلمین بنفسک حول البیت ، و هرول هرولة من هواک و تبرء من حولک و قوتک و اخرج من غفلتک و زلاتک بخروجک الی منی و لا تتمن ما لا یحل لک و لا تستحقه ، و اعترف بالخطاء بالعرفات و جدد عهدک عندالله تعالی بوحدانیته و تقرب الیه ، و اتقه بمزدلفة ( مصباح الشریعه ) آنگاه ، با آب پاک توبه گناهانت را بشوی ، و جامه صدق و صفا و فروتنی و همواری را بر تن کن ، و خویشتن را از هر چه که تو را از یاد خدا و از طاعت او باز دارد ، در پناه احرام گیر ، و به خدا لبیک گو: لبیکی صادقانه و از سر صفا و
اخلاص و پاکی ، در اینکه همه را به سوی او بخوانی و به استوارترین دستگیره ها چنگ زنی ، و دلت را همراه با فرشتگان به گرد عرش خدا طواف ده ، همچنانکه خود همگام با مسلمانان به گرد کعبه طواف می کنی ، از هوای نفس هروله کن و بگریز ! و از حول و قوه خویش بیزاری جوی ، و با خروج از منی از دایره غفلت و لغزشهایت بیرون شو ، و آنچه را که حلالت نیست و سزاوار آن نباشی آرزو مکن ، در عرفات به گناهان اعتراف کن ، و به یگانگی خداوند هم در پیشگاه او ، یک بار دیگر اذعان نما ، و بدو نزدیک شو ، و در مزدلفه که در برابر خدا ایستاده ای ، از او بترس

بازگشت به قرآن
مترقی ترین ابعاد اعتقادی یا عملی اسلام ، که آگاهی ، آزادی ، حرکت و عزت پیروان خویش را تضمین می کند و بیش از همه ، قدرت و مسئولیت اجتماعی ایجاد می کند ، عبارتند از: توحید ، جهاد و حج ! و مترقی ترین ابعاد اعتقادی یا عملی خاص تشیع ، که رهبری انسانی ، روح آزادیخواهی و مسئولیت انقلابی را به مسلمانان علی وار الهام می دهد عبارتند از: امامت ، عاشورا و انتظار ! و دیدیم که دشمن چگونه آموزش توحید را در مکتب خانه ها پایان داد ! و جهاد را کلمه ای فراموش شده ساخت و به تاریخ سپرد ! و حج را بی منطق ترین عملی ، که در میان مسلمانان هر سال تکرار می شد ! و باز دیدیم که چگونه امامت شده بود ابزار توسل در برابر تکلیف ! و عاشورا، مکتب مصیبت ! و انتظار ، فلسفه تسلیم و توجیه ستم ، و محکومیت قبلی هر گامی در راه اصلاح ، و هر قیامی در راه عدالت ! و این همه را ، با یک سیاست به دست آوردند ، و آن سیاستی بود که قرآن را از زندگی و شهر به قبرستان بردند و نثار ارواح مردگان کردند پیداست که وقتی قرآن زندگی مسلمانان را ترک کند ، در غیبت او همه کاری می توان کرد ، آنچنان که همه کاری کردند ! پس راهی که برای ذلت ما ، دشمن انتخاب کرده است ، بهترین راهنمای ما است تا برای عزت خویش انتخاب کنیم : بازگشتن ، درست از همان راه که او ما را برده است ! باز آوردن قرآن از قبرستان به شهر ، و تلاوت آن از این پس برای زندگان ، و گشودنش در پیش روی درس ! قرآن را اگر به زندگیمان و به مذهبمان بازگردانیم آنگاه ، او ، توحید را چون
یک جهان بینی بما باز خواهد آورد و در توحید ، حج ، جهاد ، امامت ، شهادت و انتظار روح حیات بخش خویش را خواهند
یافت و ما نیز روح و حیات خویش را ! و اینک حج ، حجی در جهان بینی توحید ، و حجی که جهان بینی توحید است !
حج
حج چیست ؟ حج تمامی اسلام است ، اسلام با کلمات ، قرآن است ، و با انسانها ، امام ، و با حرکات ، حج ! چنین
می نماید که خدا هر چه را که خواسته است به آدمی بگوید یکجا در حج ریخته است ! اما حج ، در یک نگرش کلی سیر
وجودی انسان است به سوی خدا و در یک کلمه شبیه آفرینش ، و در همان حال شبیه تاریخ ، و در همان حال شبیه توحید ، و در همان حال شبیه مکتب ، و در همان حال شبیه امت ، و بالاخره حج نمایشی رمزی است از آفرینش انسان و نیز مکتب اسلام که در آن کارگردان : خدا است و زبان نمایش : حرکت ، و شخصیتهای اصلی : آدم ، ابراهیم ، هاجر و ابلیس ، و صحنه ها: منطقه حرم و مسجدالحرام ، مسعی ، عرفات و مشعر و منی ، و سمبل ها: کعبه ، صفا ، مروه ، روز ، شب ، غروب ، طلوع ، بت ، قربانی و جامه ، و آرایش : احرام ، حلق ، تقصیر ، و نمایشگران ؟ فقطیک تن ، تو ! هر که هستی ،
چه زن ، چه مرد ، چه پیر ، چه جوان ، چه سیاه ، چه سفید ، همین که در این صحنه شرکت کردی نقش اول را داری هم در
شخصیت آدم و هم ابراهیم و هم هاجر چه ، اینجا سخن از تشخص نیست ، حتی جنسیت مطرح نیست ، فقطیک هرمان
هست و آن انسان ! تئاتری است که در آن یک تن نقش همه را بر عهده دارد ! همه سال ، همه انسان های ابراهیمی روی زمین به شرکت در این نمایش شگفت دعوت می شوند ! هر که بتواند از هر کجای دنیا خود را در موسم برساند ، وارد صحنه می شود و نقش اول را به عهده می گیرد ، قهرمان صحنه می شود و همه رل ها را خود بازی می کند اینجا تجزیه نیست ، درجه بندی نیست ، تشخص نیست ، همه یکی هستند و آن یکی همه ، اسلام انسانها را اینچنین می بیند: من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فی الارض فکأنما قتل الناس جمیعا ، و من احیاها فکأنما احیا الناس جمیعا
موسم
پرداختن قرض ها ، شستشوی کدورتها ، آشتی قهرها ، تسویه حسابها ، حلال طلبی از دیگران ، پاک کردن ثروتت ، اندوخته هایت ، یعنی که در اینجا می میری ، انگار می روی ، رفتنی بی بازگشت ، رمزی از لحظه وداع آخرین ، نمایشی از قطع همه چیز برای پیوستن به ابدیت ، و بنابراین : وصیت ! یعنی که مرگ ، تمرینی برای مرگ ، مرگی که روزی که تو را به جبر انتخاب می کند ! و اکنون هنگام در رسیده است ، لحظه دیدار است ، ذیحجه است ، ماه حج ، ماه حرمت ، شمشیرها آرام گرفته اند ، و شیهه اسبان جنگی و نعره جنگجویان و قداره بندان در صحرا خاموش شده است جنگیدن ، کینه ورزیدن و ترس ، زمین را مهلت صلح ، پرستش و امنیت داده اند خلق با خدا وعده دیدار دارند ، باید در موسم رفت به سراغ خدا نیز باید با خلق رفت صدای ابراهیم را بر پشت زمین نمی شنوی ؟ و أذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق در میان مردم اعلام حج کن ، با پای پیاده و بر پشت هر شتر لاغری به سراغت خواهند آمد از دوردست صحراهای عمیق به سویت می شتابند ! می بینی که سیمای حج ، بر خلاف آنچه می نماید و می بینیم ، سیمائی است مردمی و نه اشرافی ! پاسخگوی این دعوت ، در درجه اول پیاده هایند و در درجه دوم سواره ها ، اما نه سواران بر هائل هیون های جنگی و تیزتکان زرین افسار اشرافی ، که زائرانی بر ضامر ، که لاغری مرکبشان طبقه راکبشان را حکایت می کند ! و تو ای لجن ، ای که هیچ نیستی ، از تنگنای زندگی پست و ننگین و حقیر( دنیا ) ، از حصار خفه و بسته فردیت ( نفس ) ، خود را نجات ده ، روح خدا را بجوی ، از خانه خویش ، آهنگ خانه او کن ، به میقات رو ، که او در خانه اش تو را منتظر است ، تو را به فریاد می خواند ، و تو دعوتش را لبیک گوی !
احرام در میقات
بر سر راه کاروانهایی که از جهت های مختلف زمین آهنگ خدا دارند ، نقطه های معینی ، نامش میقات ! و اینجا میقات است ، لحظه شروع نمایش ، پشت صحنه نمایش ، و تو که آهنگ خدا کرده ای ، و اکنون به میقات آمده ای ، باید لباس عوض کنی لباس ! آنچه تو را ، توی آدم بودن تو را در خود پیچیده ، پوشیده ، که لباس ، آدم را می پوشد ، و چه دروغ بزرگی که آدم لباس را می پوشد ! لباس نشانه است ، حجاب است ، نمود است ، رمز است ، درجه است ، عنوان است ، امتیاز است ، رنگ و طرح و جنس آن ، همه یعنی : من ! و این من ، نژاد است ، قوم است ، طبقه است ، گروه است ، خانواده است ، ارزش است ، فرد است و انسان نیست مرزها در کشور انسان بیشمارند انسانیت تقسیم شده به نژادها و نژادها به ملتها و ملتها به طبقات و طبقات به قشرها و گروه ها و خانواده ها و درون هر یک ، باز عنوان ها و حیثیت ها و درجه ها و لقب ها و ریزه و ریزه تا یک فرد ، یک من ! تیغ جلادان سه گانه تاریخ ( بنی قابیل ) ، در میانه بنی آدم افتاده و توحید بشری را قطعه قطعه کرده است : ارباب - نوکر ، حاکم - محکوم ، سیر - گرسنه ، غنی - فقیر ، خواجه - بنده ، ظالم - مظلوم ، زورمند - ضعیف ، زرمند - کارمند ، خواص - عوام ، مالک - مملوک ، سفید - سیاه ، شرقی - غربی ، متمدن - عقب افتاده ، عرب - عجم ! و این همه را در لباس نمایشگر در میقات بریز ، کفن بپوش ، جامه ای که در آغاز سفرت به سوی خدا می پوشی ، در آغاز سفرت به سوی خانه خدا بپوش من ها در میقات می میرند و همه ما می شوند ، هر کسی از خود پوست می اندازد و بدل به انسان می شود و تو نیز فردیت و شخصیت خود را دفن می کنی و مردم می شوی ، امت می شوی ، چنانکه ابراهیم یک امت شده بود: إن ابراهیم کان امة ، و تو اکنون می روی تا ابراهیم شوی !
نیت

در آستانه ورودی ، در مرز یک دگرگونی بزرگ ، یک تغییر و تحول انقلابی ، جابه جا شدن از حالتی به حالت دیگر ، یک انتقال ! ، از خانه خویش به خانه خدا ، از زندگی کردن به عشق ، از خود به خدا ، از اسارت به آزادی ، و از نفاق و ریا و درجه و نشان و طبقه و نژاد و به صدق و صمیمیت ، از خفا به عریانی ، از جامه روزمره گی به جامه ابدی ، از دثار خودپائی و لاابالیگری و اباحه به ردای ایثار و تعهد و احرام ! می خواهی حج را آغاز کنی ، نیت کن ! چه ، اینجا ، همه چیز به نیت وابسته است دیگر اعمال ، بی نیت ، خود بالذات چیزی است در روزه اگر نیت نداشتی ، بهر حال آثاری از آن را می یابی ، در جهاد اگر نیت نداشتی ، بهر حال یک سربازی ، اما در حج اگر نیت نباشد هیچی ! و تو پیش از هر چیز باید نیت کنی تا بدانی و بفهمی که چه می کنی و چرا می کنی ، تا آنچه را آغاز کرده ای احساس کنی همچون خرمائی که دانه می بندد ، ای پوسته ، ای پوک ، بذر آن خودآگاهی را در ضمیرت بکار ، درون خالی ات را از آن پر کن ، همه تن مباش ، دانه بند ، حج معانی کن ، نه حج مناسک ، بودنت را پوستی کن بر گرد هسته ایمانت ، هستی شو ، هست شو ، همه حباب مباش ، در دل تاریکت ، شعله را برافروز ، بتاب ، بگذار پر شوی ، لبریز شوی ، بدرخشی و شعشعه پرتو ذات ، بی خودت کند ، خودت کند ای همه جهل ، همیشه غفلت ، خداآگاه شو ، خلق آگاه شو ، خودآگاه شو ای که همیشه ابزار کار بوده ای ، ای که همه جا ناچار بوده ای و کار تو را انتخاب می کرده است ، کار می کرده ای اما با عادت ، به سنت ، به جبر اکنون ، نیت کن ، خودآگاه ، آزاد و آشنا انتخاب کن ، سوی تازه را ، کار تازه را ، بودن تازه را ، خود تازه را ، راه تازه را ، راهی را که در آن همسفرت و نگهدارت خداست !!
نماز در میقات
در میقاتی ، نیت می کنی ، جامه ات را هم از تن می ریزی ، خود را می تکانی ، عریان می شوی و احرام می پوشی و سپس به نماز می ایستی نماز احرام : عرضه خویش در جامه تازه ات بر خدا ، یعنی که اینک من ، ای خدا ، نه دیگر بنده نمرود ، بنده طاغوت ، که در هیأت ابراهیم ! نه دیگر در جامه گرگ زور ، روباه فریب ، موش سکه پرست و نه میش ذلت و تسلیم ، که در هیأت انسان یعنی که بنده تو شده ام ، به طاعت ! که آزاد از هر چه و هر که جز تو شده ام ، به عصیان ! یعنی که به سرنوشت نهایی حیات بخش خویش تا بدینجا آگاهی دارم ، آنچه را تقدیر بر آدمی نوشته است ، من خود ، اکنون انتخاب می کنم ، آن را تمرین می کنم و شگفتا که نماز در میقات ، در کفن سپید احرام ، در آستانه میعاد ، معنی دیگری دارد ، گویی کلمات تازه ای می شنویم ، تکرار یک فریضه نیست ، داریم با او حرف می زنیم ، وزن حضور او را بر خویش لمس می کنیم : ای رحمن ، که دوست را می نوازی ، ای رحیم ، که آفتاب رحمتت از مرز کفر و ایمان گذشته است ، جز تو دیگر کسی را نخواهم ستود که حمد ویژه تو است ، جز تو دیگر کسی را ارباب نخواهم گرفت که رب همه توئی ، که ملک و مالک روز دین توئی ، از هیچ قدرتی جز تو دیگر یاری نمی گیرم ، ای تنها و تنها معبود و مستعان من ! ما همه را که این چنین بر بیراهه های جهل و گمراهیهای جور افتاده ایم ، بازیچه های ضعف های خویشیم و بازیچه قدرتهای غیر تو و غیر خویش ، به راه آر ، به راه کسانی که دوستشان داشته ای و نعمتشان داده ای ، نه آنها که بر آنان خشمگینی و نه آنها که گمراهانند و هر رکوع و هر سجود ، و هر قیام و هر قعود ، در نماز میقات ، پیامی است و پیمانی که از این پس از خدای توحید ! هیچ رکوعی و سجودی ، و هیچ قیامی و قعودی ، جز برای تو و جز به روی تو ، نخواهد بود
محرمات
در جامه احرامی ، احرام چه چیزها را از تو منع می کند ؟ چه چیزها را بر تو حرام می کند ؟ هرچه تو را به یاد تو می آورد ،
هرچه دیگران را از تو جدا می کند و هرچه نشان می دهد که تو در زندگی چکاره ای ، و بالاخره هرچه نشانی از تو است و
نشانی از نظام زندگی و نظام جامعه تو ، هرچه یادگار دنیا است ، هرچه می پنداشته ای که در زندگی نمی توان ترک کرد ، هرچه انسانی نیست ، هرچه بویی از زندگی پیش از میقاتت دارد و هرچه تو را به گذشته مدفونت باز می گرداند: 1- به آینه نگاه مکن تا چشمت به خودت نیفتد ، تا بودن خویش را از یاد ببری 2- عطر مزن ، تا دلت یاد زندگی نکند ، میل ها در تو سر بر ندارند ، بوی هوس در سرت نپیچد و لذتها را تداعی نکند ، که اینجا فضا سرشار از عطر دیگری است ، رائحه خدا را
استشمام کن ، بگذار تا بوی عشق مستی ات بخشد 3- به هیچکس دستور مده ، برادری را زنده کن 4- به هیچ جانوری آزار مرسان ، در این نظام قیصری چند روزی اینجا مسیح وار بزی 5- گیاهی از زمین حرم مکن ، صلح را در رابطه با طبیعت نیز تمرین کن 6- صید مکن ، قساوت را در خود بمیران 7- نزدیکی ممنوع ، به هوس نیز منگر ، تا عشق بر تمام
هستی ات خیمه زند 8- همسر مگیر و در عقد ازدواج دیگری شرکت مکن 9- آرایش منما ، تا خود را آنچنانکه هستی ببینی -10 بدزبانی ، جدال ، دروغ و فخرفروشی هرگز -11 جامه دوخته یا شبیه دوخته مپوش ، نخی نیز بر احرامت
نباشد تا راه بر هر تشخصی بسته شود -12 سلاح بر مگیر -13 سرت را از آفتاب سایه مکن -14 روی پاهایت را به جوراب یا به کفش مپوش -15 زینت مکن ، زیور مبند -16 سر را مپوش -17 مو نزن -18 به زیر سایه مرو -19 ناخن مگیر -20 کرم مزن
-21 تن خود یا دیگری خونی مکن ، خونی مگیر -22 دندان نکش -23 سوگند مخور -24 و تو زن ! رو مگیر !

وداع با مدینه
با همه این تلخیها و شیرینیها و زشتیها و زیباییها ، مدینه محبوب ماست ، چرا که محبوب ما در آن نهفته است
چاره ای جز رفتن نیست ولی دل کندن از مدینه مشکل است چه می دانیم ؟ شاید دیگر هرگز تو فیق باز آمدن به دیار یار را نداشته باشیم چه شبهایی که در غربت بقیع گریستیم چه روزهایی که کبوتر حرم پیامبر بودیم صدای اذان به سوی نماز و نیازمان می خواند رواقهای نورانی حرم الرسول ، کهکشانی از معنویت و شوق را در سینه داشت که فروغ از مرقد نبوی می گرفت شبها همه شب ، تلألؤ نور را در حریم حرم به تماشا می نشستیم و روزها همه روز ، گنبد سبز روضه پیامبر
دلهامان را می رویاند و می شکوفاند از بقیع چه بگویم ؟ آری بقیع ، این بقعه مقدس ولی بی سایبان ، برای ما معنای دیگری داشت شهدای احد ، مسجد قبا ، ذو قبلتین ، بیت الأحزان بی نشان و ویران ، محله خراب شده بنی هاشم ، خانه فاطمه ، محراب تهجد ، منبر و محراب پیامبر ، ستون توبه و حنانه ، صفه و روضه ، همه و همه را می گذاریم و می رویم اما دل کندن ، بسی مشکل است روزهای اقامتمان در مدینه ، ما را به تاریخ صدر اسلام می برد ، گریه های بقیع ، رنجهای اهل بیت را در خاطرمان تجدید می کند نخلهای شکسته و خشکیده مدینه ، نجواها و نیایشهای علی علیه السلام را به یادمان می آورد اما چاره ای نیست باید با مدینه و آثارش ، مساجدش ، مزارهایش ، بقیع و حرمش ، خداحافظی کرد و دعوت ابراهیم و خدای ابراهیم را لبیک گفت ما می رویم ، ولی دلمان آکنده از غمهای مدینه است اشکهامان امان نمی دهد آیا باز هم مدینه را خواهیم دید ؟ ای خدا! ما دلبسته این آب و خاکیم ما از اول هم اهل مدینه بوده ایم دلمان گواهی می دهد احساسمان با این سرزمین گره خورده است یا فاطمة الزهرا! می رویم ، اما دریغ که مزار پنهانت را نیافتیم ولی دل هر یک از ما مزار توست تو در قلب سوخته مایی از این پس ، ما هر جا که برویم ، آنجا را مدینه می بینیم
ای مدینه الوداع ! باز هم ما را بخوان تا با اشتیاقی بیشتر به سویت بشتابیم رفتم ولی هوای تو از دل نمی رود ما جملگی ای مدینه ، بیمار توییم رفتیم ، ولی عاشق دیدار توییم هر چند تو را گران فروشند به ما باکی نبود ، باز خریدار توییم

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.