می خواستم شعری بگویم
شعری برای انقلابم
دیدم که او دریاست و من
یک قطره ی ناچیز آبم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : شنبه 1390/11/22
شعری برای انقلابم
می خواستم شعری بگویم
شعری برای انقلابم
دیدم که او دریاست و من
یک قطره ی ناچیز آبم
دیدم که باید ابر باشم
از صبح تا شب هی ببارم
تا شاید اشک مادران را
در بیتی از شعرم ببارم
دیدم که باید رعد باشم
غرنده و پرشور و غوغا
آن وقت در شعرم بگویم
تکبیرها، فریادها را
دیدم که باید دشت باشم
دشتی پر از لاله، شقایق
تا از شهادت ها بگویم
از قلب های گرم و عاشق
دیدم که باید من نباشم
از من جدا گردم شوم ما
آن وقت شاید شعر من هم
رودی شود جاری به دریا
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع:رشد نوجوان(شکوه قاسم نیا)