تبیان، دستیار زندگی
می خواستم شعری بگویم شعری برای انقلابم دیدم که او دریاست و من یک قطره ی ناچیز آبم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شعری برای انقلابم
شعری برای انقلابم

می خواستم شعری بگویم

شعری برای انقلابم

دیدم که او دریاست و من

یک قطره ی ناچیز آبم

دیدم که باید ابر باشم

از صبح تا شب هی ببارم

تا شاید اشک مادران را

در بیتی از شعرم ببارم

دیدم که باید رعد باشم

غرنده و پرشور و غوغا

آن وقت در شعرم بگویم

تکبیرها، فریادها را

دیدم که باید دشت باشم

دشتی پر از لاله، شقایق

تا از شهادت ها بگویم

از قلب های گرم و عاشق

دیدم که باید من نباشم

از من جدا گردم شوم ما

آن وقت شاید شعر من هم

رودی شود جاری به دریا

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع:رشد نوجوان(شکوه قاسم نیا)

مطالب مرتبط:

كوچه‌ی ‌ زیبای ما

معجزه‌ی قلب

خودکار آبی من

فراتر از ادراک

گلی بر روی دیوار

دوست غریب

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.