تبیان، دستیار زندگی
هوا خیلی سرده، مامان مریم این روزا به سختی راه میره و همش دستشو میگیره به کمرش وقتی موهامو شونه میکنه و برام 2 تا دمبه موشی میبافه بهم میگه اگه دختر خوبی باشی به زودی زود برات یه آبجی کوچولو میارم.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : عاطفه مژده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مثل امام این آقا هم مهربونه

مثل امام این آقا هم مهربونه

هوا خیلی سرده، مامان مریم این روزا به سختی راه میره و همش دستشو میگیره به کمرش وقتی موهامو شونه میکنه و برام 2 تا دمبه موشی میبافه بهم میگه اگه دختر خوبی باشی به زودی زود برات یه آبجی کوچولو میارم.

وقتی میخوام برم تو حیاط بازی کنم مامان مریم میگه نرو زهرا جان هوا سرده سرما میخوری بشین همینجا و کارتون تماشا کن.

این روزها هوا خیلی سرد شده و من همش منتظرم برف بیاد بریم تو حیاط آدم برفی درست کنم.

از مامان مریمم قول گرفتم اگه برف آمد اجازه بده برم تو حیاط بازی کنم البته به شرطی که لباس گرم بپوشم و مواظب باشم سرما نخورم.

تلویزیون این روزها کمتر کارتون نشون میده البته همیشه کم نشون میده من تام و جری و مدرسه موش ها رو خیلی دوست دارم تازه جوجه جوجه طلایی نوکش زرد و حنایی رو هم دوست دارم هی تو خونه راه میرم و میخونمش.

این روزها تلویزیون یه آهنگ دیگه هم میزاره که من خیلی دوستش دارم زود زود یادش گرفتم و میخونمش،

ای ایران ای مرز پر گهر

ای خاکت سرچشمه هنر

دور از تو اندیشه بدان

پاینده مانی و جاودان

ای … دشمن ارتو سنگ خاره ای من آهنم

جان من فدای خاک پاک میهنم

مهر تو چون شد پیشه ام

دور از تو نیست اندیشه ام

در راه تو ، کی ارزشی دارد این جان ما

پاینده باد خاک ایران ما

تازه یه شعر دیگه هم هست که من خیلی دوستش دارم اما هنوز یادش نگرفتم:

خمینی ای امام خمینی ای امام

این روزا تلویزیون عکس و فیلم یه آقای مهربونی رو هی نشون میده شبیه بابا بزرگاست من وقتی نگاهش میکنم یاد بابایی حسین می افتم  آخه بابایی حسینم رفته پیش خدا اون موقع ها که پیشمون بود ما هر وقت با مامان مریم وبابا مجتبی میرفتیم خونه بابایی اینا، بابایی از تو جیبش بهم آب نبات ترش میداد و من آب نبات های ترش بابایی رو خیلی دوست داشتم.

یه روز از مامان مریمم پرسیدم مامان مریم این آقای پیرمرد مهربونه کیه؟

مامان مریم بهم گفت: امام خمینی (ره).  به مامان مریمم گفتم مامان مریم چرا تلویزیون عکس امام خمینی رو هی نشون میده؟ مامان مریم داشت کار میکرد و اصلا حوصله جواب دادن به من رو نداشت با بی حوصلگی گفت: چون دهه ی فجره.

بهش گفتم چون دهه ی فجره یعنی چی؟

یذره عصبانی شد گفت زهرا آنقدر سوال نکن من کار دارم.

منم دیگه ازش سوالی نپرسیدم و به تصویر امام خمینی تو تلویزیون نگاه کردم. کلی سوال تو ذهنم بود چرا تو این تصاویر همه هی دعوا میکنند بعد امام خمینی رو نشون میدن که همه دوستش دارن و میان سمتش و همه به حرفاش گوش میکنند. با خودم گفتم خوب امام دیگه، مثل امام علی امام حسین همه دوستش دارند. مامان مریم بهم امام حسین رو یاد داده یعنی داستان زندگی شو یاد داده تازه عاشورا و تاسوعا رو هم گفته چیه و منو برده عزا داری تازه وقتی برد عزا داری عاشورا تاسوعا یه لباس سفید با مزه هم تنم کرد. فکرم خیلی مشغول بود همش سوال داشتم. مامان مریمم که کار داشت نمیشد برم سوال بپرسم. همه بهم میگن خیلی بچه کنجکاوی هستم ،من دقیقا نمیدونم کنج کاو یعنی چی؟ فکر کنم به خاطر این که هی سوال میکنم بهم گفتن کنج کاو، تازه وقتی دندونم هم افتاده بود همه بهم میگفتن دندوناتو موش خورده.منم با عصبانیت میگم نه موش نخورده دندونام شیری بوده لق شده بود افتاد قراره جاش دندون دایمی در بیارم که باید تا آخر عمر مواظبش باشم.

هنوز تو ذهنم کلی سوال بود به خاطر همین تلویزیون رو خاموش کردم و رفتم تو آشپزخانه بدون این که حرفی بزنم به مامان مریمم نگاه کردم و دستم رو به صورت اجازه بردم بالا

مامان مریمم منو نگاه کرد خندش گرفت ولی زود خندشو جمع کرد و گفته : چیه باز سوال داری؟

گفتنم :آره فقط یدونه.

گفت:آره نه بله.

- بله فقط یدونه.

- خب باشه زود بپرس که کار دارم.

- (منم با حالتی مات و مبهوت گفتم)مامان مریم چرا تلویزیون عکس و فیلم امام خمینی رو نشون میده ولی عکس امام حسین و امام علی رو نشون نمیده مگه نگفتی امام حسین و امام علی هم مهربون بودن پس چرا عکس و فیلم امام حسین رو تلویزیون نشون نمیده؟

مامان مریم چرا تلویزیون عکس و فیلم امام خمینی رو نشون میده ولی عکس امام حسین و امام علی رو نشون نمیده مگه نگفتی امام حسین و امام علی هم مهربون بودن پس چرا عکس و فیلم امام حسین رو تلویزیون نشون نمیده؟

مامان مریمم کلی خندید و بعد به سختی خم شود و منو بغل کرد و بوسید و گفت: قربون دختر باهوش و کنجکاوم بشم. قبلنا نه خیلی قدیم زمانی که من اندازه تو بودم یه آدم بدی بود به اسم شاه که مارو اذیت میکرد ما با راهنمایی های آقای خمینی تونستیم این آدم بد رو از کشورمون بیرون کنیم شاید اگه آقای خمینی نبود نمیشد ما با اون آدم بد بجنگیم و چون آقای خمینی مارو مثل امام علی و امام حسین راهنمایی میکرد و چون روحانی بود ما همگی بهشون گفتیم امام خمینی.

اون آدم بد امام خمینی رو از خونه اش و از کشورش بیرون کرده بود. بعد ما کلی با اون آدم بد جنگیدیم تا امام خمینی رو دوباره برگندوندیم. از روز ورود امام خمینی به تهران همین جا که ما زندگی میکنم تا زمانی که ما از شر اون آدم بد راحت شدیم رو میگن دهه ی فجر.

فردا هم 22بهمن روز برنده شدن ما جلو اون آدم بده. بهش میگن روز پیروزی انقلاب اسلامی.

حالا که تو آنقدر دوست داری بیشتر بدونی به بابامجتبی ات میگم تورو ببره راهپیمایی 22 بهمن.

من شب با یه ذوقی خوابیدم آخه قرار بود بابا مجتبی  منو ببره راهپیمایی. صبح که شد بابامجتبی منو صدا کرد صبحانه خوردیم و لباس گرم پوشیدم و رفتیم بیرون.تازه اون چادر مشکی که مامان مریمم عاشورا دوخته بود هم سرم کردم. مامان مریمم بوسم کرد و گفت مواظب باش چادرت زیر پات گیر نکنه و بخوری زمین دست بابا مجتبی ات رو هم ول نکنی گم بشی اونجا شلوغه.

وقتی از در آمدیم بیرون سوز سردی به صورتم خورد و کلی تو راه بندون موندیم تا رسیدم به میدون آزادی.تا حالا میدون آزادی رو آنقدر شلوغ ندیده بودم، کلی آدم آمده بودن و کلی پرچم وعکس دستشون بود تازه عکس امام خمینی هم بود من به بابا مجتبی گفتم بابا یه عکس امام خمینی هم برا من بگیر تا منم دستم بگیرم بابام تا رفت عکس بگیره تموم شد و از یه آقای دیگه یه عکس دیگه رو گرفت اما تا من عکسو دیدم تعجب کردم؛ این که یه آقای مهربون دیگه نبود به بابام گفتم بابا مجتبی این که عکس امام خمینی نیست. بابام خندید گفت بله ایشون آیت الله خامنه ای هستن مثل امام خمینی این آقا هم مهربونه.

و من اون روز با آیت الله خامنه ای هم آشنا شدم .

عاطفه مژده

بخش ادبیات تبیان