تبیان، دستیار زندگی
کریستین مونیو، کارگردان 39ساله رومانیایی که تا همین چند ماه پیش هیچ کس او را نمی شناخت و چهار ماه و سه هفته و دو روز ششمین فیلم بلند اوست، در سال 1968 به دنیا آمده و نیمی از عمر خود را در دوران دیکتاتوری چائوشسکو گذرانده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دوران سخت سلطه کمونیسم

قرن 21 بر پرده نقره ای/2


کریستین مونیو، کارگردان 39ساله رومانیایی که تا همین چند ماه پیش هیچ کس او را نمی شناخت و " چهار ماه و سه هفته و دو روز " ششمین فیلم بلند  اوست، در سال 1968 به دنیا آمده و نیمی از عمر خود را در دوران دیکتاتوری چائوشسکو گذرانده است. دورانی که به نظر  او وقتی سال های زیادی از آن می گذرد بیشتر خنده دار به نظر می آید تا تلخ، و او نیز مثل تمام نسل چندمی ها، دلیلی نمی بیند که با عصبانیت و تلخی از آن دوران حرف بزند.


دوران سخت سلطه کمونیسم

فیلم  وی علاوه بر دریافت نخل طلای جشنواره کن توانست به عنوان فیلم برگزیده بیستمین دوره جوایز آکادمی فیلم اروپا انتخاب شود و نام مونیو و رومانی را در عالم سینما بر سر زبان ها بیاندازد. البته امسال در بخش جنبی جشنواره کن نیز فیلم دیگری از سینمای رومانی به نام «رویای کالیفرنیا» کاری از کریستین نمسکیو است جایزه نگاه ویژه را دریافت کرد.

فیلم در ابتدا با یک نمای ثابت و طولانی از میزی کنار پنجره شروع می شود.ما هیچ چیز نه از پشت دوربین می دانیم و نه اینکه کجا هستیم و چه اتفاقی قرار است بیفتد. این تکنیکی است که فیلمساز در طول فیلم چندین بار استفاده می کند تا شخصیت ها یکی یکی وارد قاب تصویر شوند و ما به آهستگی و بدون هیچ عجله ای وارد جهان فیلمساز شویم.

آنجا خوابگاهی دانشجویی است، با اتاق های کوچک و راهروهای باریک و دانشجویانی سرد و خسته که هنگام راه رفتن  در راهرو، صدای کشیده شدن پاهایی شان روی زمین شنیده می شود و از یکدیگر سیگار طلب می کنند.اما این نماهای طولانی و بی تحرک با همراه شدن با اتلیا و خارج شدن از خوابگاه کمی پر تحرک تر می شود و ریتم آن تندتر می گردد.

نداشتن صحنه پردازی و نورپردازی، و فیلمبرداری با دوربین روی دست، باعث شده تا برچسب موج نو بودن به فیلم زده شود، موج نویی که دیگر زیاد نو نیست. و نیز با عنوان کردن تاریخ حادثه در ابتدای فیلم که مربوط به اواخر حکومت دیکتاتوری کمونیستی(چائوشسکو )رومانی است باعث برداشت های سیاسی تاریخی از فیلم شده است. ولی وقتی به تماشای فیلم می نشنیم(خصوصا" وقتی که پیش زمینه ای از فیلم نداشته باشیم.)متوجه می شویم که فیلم از روابط آدم ها حرف می زند و حادثه ای را به تصویر می کشد که می تواند در هر جای دیگری اتفاق بیفتد.

فیلم که بیشتر با پلان-سکانس های طولانی ساخته شده علاوه بر کارگردانی خوب از فیلمبرداری قابل تحسینی نیز برخوردار است؛ نماهای از پشت (گاهی دوربین جوری پشت دختر راه می رود که احساس می کنیم کسی او را تعقیب می کند و هر لحظه ممکن است اتفاق خاصی بیفتد.)حرکت هایی که به خودی خود آشفتگی شخصیت را نشان می دهد و قرار گرفتن دوربین در زاویه مناسب که حتی هنگامی که برای مدتی ثابت می ماند و بازیگران از قاب وارد و خارج می شوند هیچ تصنعی ایجاد نمی کند بلکه با به نشان ندادن و نگفتن خیلی از چیزها، حرف های زیادی برای گفتن باقی می گذارد. علاوه بر این بازی خوب بازیگران خصوصا آنا ماریا مارنیکا که با خونسردی اش مقابل دوربین تراژدی فیلم را دو چندان می کند از ویژگی های فیلم است.فیلم از فیلمنامه ی منسجمی نیز برخوردار است خصوصا"اینکه کاملا"مشخص است که روی دیالوگ های فیلم وقت زیادی گذاشته شده است، دیالوگ هایی که گاهی می توان با چشم  بسته شنید و تصاویر فیلم را تداعی کرد.

در این فیلم هیچ کدام از شخصیت ها را نمی توان شخصیت اصلی دانست و محور روایت فیلم را روی آن در نظر گرفت؛ گابیتا که ناخواسته باردار شده و قرار است به زودی با پدرش ملاقات کند، اتلیایی که برای رفع مشکل  گابیتا خودش نیز دچار تناقضاتی در رابطه با نامزدش می شود.

در این فیلم هیچ کدام از شخصیت ها را نمی توان شخصیت اصلی دانست و محور روایت فیلم را روی آن در نظر گرفت؛ گابیتا که ناخواسته باردار شده و قرار است به زودی با پدرش ملاقات کند، اتلیایی که برای رفع مشکل  گابیتا خودش نیز دچار تناقضاتی در رابطه با نامزدش می شود. کودکی که به دنیا نیامده، کشته می شود و از بالای ساختمان بلندی به میان آشغال ها پرتاب می شود.

اما چیزی که در طول فیلم کاملا" به چشم می آید، جهان زنانه و همچنین ضد مردانه ی فیلم است. زنانی که همه تحت سیطره مردانی هستند که یا آن ها را به چالش می اندازند و رها می کنند(نامزد گابیتا) یا در عین وابستگی شان، دایم از آن ها طلبکارند و می خواهند طبق خواسته یشان با آن ها رفتار شود . یا آن ها را آشپز های شماره یکی می خواهند که باید تمام تلاش شان را بکنند تا جای مادرشان را برایشان پر کنند.

در انتهای فیلم هنگامی که گابیتا و اتلیا کارشان تمام شده و در رستوران هتل در حال شام خوردن هستند در مقابل شان جشن عروسی ای برپاست و قرار است جنایت دیگری رخ دهد، بیرون برف می بارد و ما در حالی که منتظریم آن دو بعد از این حادثه حرف های شان را بزنند، کات می شود و تیتراژ پایانی می آید، تا فیلمساز دوباره تماشاگر تنبلش را به فکر وادار کند.

دوران سخت سلطه کمونیسم

مردان فیلم مونیو مردان خودخواهی اند که زنان برای شان برده هایی هستند که نیازهای آن ها را برآورده می کنند. فیلم به هیچ وجه نه به فکر شخصیت پردازی است و نه قبول و رد کردن چیزی یا کسی، بلکه واقعیت تلخی را به تصویر می کشد و مابقی را به عهده تماشاگرش می گذارد.عدم قضاوت،چیزی است که ما از همان سکانس اول فیلم متوجه آن می شویم، با آن شکل مستند وار فیلم، عدم صحنه پردازی و دوربین روی دستی که مثل شخصیت ساکتی فقط ماجرا را به تصویر می کشد.در تمام طول فیلم دوربین دایم به دنبال اتلیاست( دوست گابیتا که نقش آن را آنا ماریا مارنیکا بازی می کند)، به همراه او می دود و حرکتش تندتر می شود، با او به میان تاریکی شهر و ساختمان ها می رود(در هیچ کجا ما نورپردازی خاصی نداریم) و با آرامش  او آرام می شود.

چهار ماه، سه هفته و دو روز ))فیلمی است که با سبکی روان و دکوری طبیعی، بدون هنرنمایی و اغراق در صحنه پردازی، با بازی خوب بازیگر انش داستان تکان دهنده ی را روایت می کند که می تواند تجربه ای برای هر فرد و جامعه ای باشد که هنوز با خوش بینی، آرمان سازی می کند و واقعیت های تلخ جامعه را بیماریی می داند که یا باید بهبود بیابد و یا حذف شود.

"چهار ماه، سه هفته و دو روز"، صرفنظر از نامش، فیلمی است که تمام اتفاقات آن در یک روز دلخراش به وقوع می پیوندد و تاثیر این وقایع به حدی است که بیننده را به گونه ای در حالت معلق نگاه می دارد. کریستین مونگیو در این کار از هیچ حقه ای استفاده نمی کند و فیلمش را به شیوه ای بسیار صریح و روان نشان می دهد، بطوریکه در بیشتر اوقات دوربین در جایی ثابت است و تنها مشاهده می کند. موضوع فیلم هم موضوعی انسانی و درباره ستم حاکم در زمان حکومت دوران کمونیسم در رومانی است و به مانند بسیاری از فیلم های سیاسی کاملا روی پردازش شخصیت تمرکز یافته است. ماجرای فیلم در سال 1987 و آخرین روزهای دیکتاتوری نیکولا کاوچنکو اتفاق می افتد. عنوان فیلم اشاره دارد دقیقا به زمانی که گابیتا باردار می شود، حقیقتی که او به طور احمقانه ای از آن مرد که مسئول سقط بچه است، پنهان می کند. باب، گابیتا را در اتاق هتلی که قبلا رزرو شده بود می بیند. بازی ایوانف در نقش باب که جایزه بهترین بازیگر مرد نقش دوم را از اتحادیه منتقدان لس آنجلس را هم از آن او کرد، در چنان سطحی بسر می برد که قادر است تا خون بیننده را در رگ هایش منجمد کند.

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع:سینمای ایران /هامون قاپچی