تبیان، دستیار زندگی
دست کشید روی گلبرگهای گل سرخ توی گلدان سفالی لب پنجره، لیوان آب را کج کرد و آب را ذره ذره با انگشتانش روی گلبرگ گل سرخ پاشید.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : عاطفه مژده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گلدان گل سرخ

گلدان گل سرخ

دست کشید روی گلبرگهای گل سرخ توی گلدان سفالی لب پنجره،  لیوان آب را کج کرد و آب را ذره ذره با انگشتانش روی گلبرگ گل سرخ پاشید.

با هر قطره ای که روی گلبرگ می افتاد گل سرخ یک تکان به خود میداد.

برنجهای توی بشقاب را وسط بشقاب جمع کرد و از لای نرده های پنجره توی باغچه ی کوچک ریخت.

چند برگ درخت کاج از روی درخت توی حوض افتادن و آب حوض شروع به تکان خوردن کرد   دایره هایی متحد المرکز که در نهایت به دیواره های حوض برخورد می کرد ند.

بشقاب را کنار گلدان درون سینی گذاشت و رفت کنار تخت برادرش نشست.

مرد جوانی که ماسک تلقی بزرگی بر روی صورتش بود آرام آرام نفس می کشید و به خواهر مهربانش نگاه می کرد.

خواهر دست بر پیشانی برادر کشید و ملحفه ی سفید ی که روی او بود مرتب کرد سپس نگاهی به قطره های سرمی که ارام ارام داشت میچکید کرد و همراه قطره های سرم گریست و یاد دوران کودکی خود و برادرش افتاد.

_اقا هیچی تخفیف نمیدید     ؟

_نه خیر بذارید به کارم برسم؟

دخترک گردنش را کج کرد و چشمانش را ریز کرد اقا نمیشه  صد تومان کم کنید   اخه منوبرادرم همش روی هم سی صد تومان بیشتر نداریم.

مرد چرخ  اش را متوفق کرد.

_خب یه  گلدان دیگه بخرید چرا میخواید این گلدان گل سرخ رو بخرید؟

پسرک دست خواهرش را گرفت و با اخم در حالی که سرفه می کرد گفت:

_بیا بریم ابجی.............

_نه اخه مامان گل سرخ خیلی دوست داره تازه......

آهنگ کلام مرد ملایم تر شد .

_اگه راست میگید پولتونو ببینم؟

دخترک و پسرک هردو دست بر  جیبهای کاپشن خود بوردن و سهم مساوی خود را پرداختن.

مرد پولها  را گرفت و شمرد.

_خیلی خب عیبی نداره  فقط برای این که بچه های خوبی هستید...

گلدان را توی  کیسه ی پلاستیکی گذاشت و به پسرک داد.

_شما دوتا د و قلویید  ؟

دخترک

_بله ولی در عوضش من سی ثانیه  بزرگترم

پسرک_ولی در عوضش من قوی ترم

مرد که خیلی بیشتر از قبل مهربان شده بود بادستان سرد و بزرگش دستی بر روی کلاه بافتنی ابی پسرک کشیدو گفت: _میتونی این گلدان رو تا خونه تنهایی ببری؟

_بله من قوییم.

_اگه نتونستی از خواهرت کمک بگیر اون همیشه با تو هست تا بهت کمک کنه.

و شروع کرد به هل دادن چرخ دستی خود و از ان دختر ک و پسرک دور شد و ان دختر و پسر چند لحظه ای  ساکت و ارام همراه باد سرد به رفتن مرد نگاه کردن و به حرفهایش فکر کردن.

دخترک_بریم دادشی دیر شد.

_بریم. پسرک گلدان را در بغل فشرد و چند قدمی راه رفت.

_اخ ...........ابجی

........داره میفته ......

.دیگه نمی تونم بگیرمش

.......دارم........

دخترک لبه ی شال گردن قرمزش را تا بینی بالا برد و دور گردنش محکم کرد و گلدان را از او گرفت.

دخترک_اول تو اون ماسکتو بزن مگه مامان نگفت  هر وقت میری بیرون  ماسکتو   بزنی  !!!!!!!

سپس هر دو دسته ای از کیسه ی پلاستیکی را گرفتن و به مسیر خود ادامه دادند کوچه ها را از پی هم میگذراندند و به دخترها و پسرهای هم سن و سال خودشان که در میان این کوچه ها در حال بازی بودند نگاه میکردند و به همراه ان بچه ها میخندیدن.

-میگم ابجی لابد مامان خیلی نگران شده. -اره باید زود برسیم. دخترک قدمهایش را اهسته کرد.

چرا وایسادی بیا دیگه؟!!!

دیر شد.

-یه چیزی بگ راستشو میگی؟.........................تو هم مثل مامانی؟

- نه خیرم من فقط آسم دارم. سرفه پشت سرفه و به نفس زدن افتاد .

دخترک ایستاد باهم گلدان را روی زمین گذاشتن.

دا....داش..ش  داداش.......اسپریت کجاست؟

پسرک با دستانش به جیب کاپشنش اشاره کرد.

دخترک- کجاست پیداش نمی کنم؟!

گونه های پسرک قرمزشده بود دستش را گذاشت روی سکوی کنار خانه ای و روی ان نشست دخترک که بد جوری هل شده بود و با نگرانی به  این طرف و ان طرف می دوید ناگهان پایش به گلدان سفالی خورد و گلدان درون کیسه شکست و چند تکه شد.

اشک در چشمان سیاه پسرک حلقه زد دخترک ارام گریست و به سمت برادر رفت و اسپری سبز رنگ را از که در جیب کناری کاپشن برادرش بود در اورد ماسک برادر را کنار زد و اسپری را در دهان او فشرد.

هردو  کنار تکه های سفالی گلدان زانو زدن قطره اشکی از چشمان دخترک پایین افتاد و یکی از گلبرگهای گل سرخ را لرزاند. بخار نفس پسرک توی هوا ناپدید شد.

-داداشی یعنی همه ی پولمون هدر رفت؟

-نه ابجی میریم میزاریمش توی یه گلدون دیگه غصه نخور دخترک روسریش را مرتب کرد و پسرک دوباره ماسکش را روی صورت گذاشت و هردو یکی از دسته های کیسه را گرفتن و به سمت خانه راه افتادند.

دخترک زنگ را فشرد. مادر در را باز کرد  و بلند گفت: -تاحالا کجا بودید دلم هزار راه رفت......

اما به سرفه افتاد و کنار در ورودی خانه نشست و سپس شمرده شمرده نفس کشید.

-حالا کجا بودید؟

هردو نگاهی به هم کردن و کیسه ای که در ان گلدان شکسته ی گل سرخ در ان بود را جلوی مادر گرفتن.

-مامان تولدت مبارک.!

اشک در چشمان دخترک حلقه زد.

دخترک- مامان تقصیر من بود که شکست.

پسرک-نه خیرم تقصیر من بود.

- تقصیر منه.

- تقصیر منه.

مادر فرزندان را در اغوش گرفت: خب باشه اصلا تقصیر هیشکی نبود اونجا رو ببینید.

بچه ها به  کنار پنجره نگاه کردند 3 تا گلدان سفالی جدید کنار پنجره بود 2 گلدان گل سرخ و یک گلدان گل شمعدانی صورتی مادر-بابا این گلدانهارو برای ما خریده این دوتا گلهای سرخ را برای منو داداشیت و اون گلدون صورتی هم برای دختر خوشگلم که رنگ صورتی خیلی دوست داره.

پسرک-مامان جون یعنی منم؟؟!!!

دخترک مثل مادر به برادرش لبخند زد .

مادر- اره عزیزم این هدیه ی جنگه. دخترک وقتی به خودش امد که از اون سالها خیلی می گذشت حالا جلوی تخت برادرش نشسته بود و تن نحیف برادرش داشت به سختی نفس میکشید.

دوباره نگاه به گلدان گل سرخ کنار پنجره کرد گل سرخ پژمرده شده بود و داشت کم کم خشک می شد.

نگاهی به سف سفید اتاق انداخت و یاد ان یکی گلدان گل سری که سالها پیش خشک شده بود افتاد.

و با ذکر فاتحه ایی روح مادر شهیده اش را شاد کرد.

عاطفه مژده

 بخش ادبیات تبیان