تبیان، دستیار زندگی
سحابی جدای ترجمه‌هایش آدم مهربان و دل‌نشینی بود. چندین مرتبه که از نزدیک دیدمش، خودمانی بود و گرم می‌گرفت و محبت از پشت عینک‌ به‌یادماندنی‌اش مثل نور خورشید می‌ریخت بیرون.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دنیای کتابهای دلوکا و حرف‌های مهدی سحابی


سحابی جدای ترجمه‌هایش آدم مهربان و دل‌نشینی بود. چندین مرتبه که از نزدیک دیدمش، خودمانی بود و گرم می‌گرفت و محبت از پشت عینک‌ به‌یادماندنی‌اش مثل نور خورشید می‌ریخت بیرون.


 مهدی سحابی

مهدی سحابی هم همچون سروش حبیبی بود برای من. باید اعتراف کنم که سحابی و حبیبی را بیش از هر مترجم دیگری در ایران دوست می‌دارم. دیگر استادهای ترجمه‌ی ایران همچون مرحوم رضا سیدحسینی و ابوالحسن نجفی و نجف دریابندری را هم دوست دارم اما سحابی و حبیبی برای من در جایگاه دیگری قرار دارند. علت علاقه‌ی زیادم به این دو شاید به‌خاطر انتخاب‌های بی‌نظیرشان باشد و همچنین پرکاری و دقت و ظرافت هر دو. خیلی کلیشه‌است که بگویم سحابی را به‌خاطر ترجمه رمان بلند «در جستجوی زمان از دست رفته» نوشته مارسل پروست دوست دارم. اغلب آدم‌هایی که «در جستجو» را خوانده باشند، حتما عاشق مهدی سحابی هم هستند. برای من اما خواندن ترجمه‌ی سحابی از پروست همان‌قدر لذت‌بخش است که خواندن فرانسوی خود پروست. این را یک‌بار به خود سحابی هم گفتم. چقدر مهربان بود و چقدر وقت گذاشت و برایم از دشواری‌های ترجمه‌ی پروست حرف زد. ماه‌ها پیش که برای آخرین بار سحابی را دیدم، یادم است که چقدر نگران «مرگ قسطی» بود، این‌که چرا نسبت به بقیه‌ی کتاب‌هایش کمتر درباره‌ی این کتاب صحبت می‌شود و حالا که دارم «مرگ قسطی» فردینان سلین را می‌خوانم افسوس می‌خورم که چرا زودتر نخوانده‌ بودمش و زودتر درباره‌اش با سحابی گفت‌وگو نکردم.

سحابی جدای ترجمه‌هایش آدم مهربان و دل‌نشینی بود. چندین مرتبه که از نزدیک دیدمش، خودمانی بود و گرم می‌گرفت و محبت از پشت عینک‌ به‌یادماندنی‌اش مثل نور خورشید می‌ریخت بیرون. سحابی را هم مثل حبیبی جدای ترجمه‌اش به شخصه دوست داشتم و از نشست و برخاست با او لذت می‌بردم. وقتی در جمع می‌دیدمش دوست داشتم کنار او شام بخورم، کنار او بنشینم و خلاصه با او هم‌کلام شوم. این فرصت اما زیاد برایم پیش نیامد و حالا مدام باید افسوس بخورم که کاش بیشتر و بیشتر می‌رفتم به دیدنش. اولین باری که با مهدی سحابی تماس گرفتم وقتی بود که به‌خاطر کتاب «مونته دیدیو، کوه خدا» که سحابی آن را به فارسی ترجمه کرده، با «اری دلوکا» نویسنده‌ی ایتالیایی این کتاب گفت‌وگو کردم و بعد از سحابی خواستم که در کنار گفت‌وگوی من یادداشتی بنویسد تا در روزنامه‌ی هم‌میهن چاپ شود. سحابی محبت کرد و نوشت و حالا که دو سال از این ماجرا می‌گذرد و این یادداشت سحابی هیچ‌جا در دسترس نیست، تصمیم گرفتم که آن را از روی دست‌خط دوست‌داشتنی‌اش که همان روزها برایم فرستاد تایپ کنم.

از میدان «نبرد مدام» تا حجره‌ی «کشیش کارگر»
تا حجره کشیش کارگر و حرف‌های مهدی سحابی

مهدی سحابی: تا این اواخر در اروپا کسابی بودند که به ایشان می‌گفتند «کشیش کارگر». کشیش‌هایی معمولا از رده‌ی پایین سلسه مراتب کلیسایی که ضمن انجام حرفه‌ی روحانی‌شان به کاری هم، به طور موقت، اشتغال داشتند: کارگر کشاورز بودند یا در کارخانه کار می‌کردند و از این قبیل. هنوز هم شاید تک و توکی از آن‌ها در جاهای دورافتاده باشند، اما دیگر نسل‌شان رو به انقراض است. مثل نسل خود کارگر. دیگر چندان کارگری نمانده و در هر حال اگر هم مانده باشد دیگر به آن تعریف دو استاد ریشو در «مانیفست‌»شان نمی‌خواند که می‌گفتند: «چیزی ندارد که از دست بدهد، غیر از زنجیر‌هایش» (بخوان زنجیرهای بردگی سرمایه). الان کارگر اروپایی هیچ چیز نداشته باشد یک ماشین معمولا نو دارد، یعنی که مطابق تعریف دو استاد «خرده مالک» است، که بگذریم. البته در سرتاسر اروپا میلیون‌ها کارگر مهاجر هستند که یا از بخت بد گذارشان به آنجا افتاده یا این که آمده‌اند بخت‌شان را امتحان کنند، که در عمق یکی است. اما این کارگرها اینجا مورد بحث ما نیستند.

اری دلوکا به یکی از آن کشیش‌های کارگر می‌ماند. نه فقط به این خاطر که سالیان سال کارگری می‌کرده، به‌خصوص بنایی، حتی تا همین اواخر و بعد از آنی هم که نویسنده‌ی معروفی شده بوده. نه، منظورم از نظر حرفه‌ا‌ی عینی نیست. از جنبه‌ی ذهنی هم می‌گویم. از دیدگاه خصلت‌های فردی یک نویسنده، با تاثیر مستقیم این خصلت‌ها روی آثار او و سبک و سیاق‌شان. یا شاید هم بشود این را وارونه گفت، یعنی آثاری که ویژگی‌های اسلوبی و ضرورت‌های ذاتی تکوین‌شان نویسنده را به پیش گرفتن شیوه‌ی خاصی از زندگی واداشته یا اصلا به چگونگی شخصیت و حال و روز او شکل داده باشد.

«کشیش کارگر» بنا به تعریف زندگی ساده‌ای دارد. هر دو حرفه‌ای که دارد او را به کوشایی، قناعت، صرفه‌جویی، و مدارا و میانه‌روی در همه شوؤن زندگی می‌کشاند. همین‌طور به افتادگی و فروتنی. همین‌طور به صفا و پارسایی و درست‌کاری در رفتار فردی و اجتماعی. اما ار همه‌ی این‌ها مهم‌تر همان سادگی و قناعت و فروتنی‌است. کتاب‌های دلوکا هم همین حالت ساده و قانع و فروتن را دارند. به نظر می‌آید که نویسنده‌شان آن‌ها را در فضای کوچکی، یک اتاق کارگری یا یک حجره‌ی طلبگی (اگر نخواهم بگویم سلول، به معنی خاصی که درباره‌ی کشیش‌ها و راهب‌ها و اتاق‌شان به کار برده می‌شود)، در یک فضای حداقل نوشته و به همین یک ریزه جا راضی بوده. حتی «مونته دیدیو»، تنها کتابی که فعلا ترجمه‌اش در فارسی هست، فقط در ظاهر درباره‌ی شهر عظیم ناپل، کلان شهر بزرگ کنار دریای مدیترانه است. چون اگر خوب نگاه کنی درباره‌ی دو نوجوان است و ساختمان محل سکونت‌شان، نه حتی، فقط پشت‌بام این ساختمان و رختشوخانه‌اش، در نهایت به اضافه‌ی دکان نجاری که نوجوان کتاب در آن کار می‌کند و در آنجا با «آقا تربچه» دمخور است.

دنیای کتاب‌های دلوکا دنیای خیلی کوچکی است چون کتاب‌هایی در شرح شهود است، توصیف گوشه‌های اعتزال‌آمیزی که نویسنده و قهرمانانش از آنجا به فضاهای عظیم، به همه‌ی دنیا نگاه می‌کنند. انگار از پنجره‌ی کوچکی در حال تماشای همه‌ی وسعت جهان. و البته در حال تامل درباره‌ی حس و حالی که با این تماشا همزاد و همراه است. فضای کتاب‌های دلوکا فضایی «روحانی» است. اینجا به معنی عام این کلمه و نه الزاما در ربط مستقیم با چیزی که در بالا درباره‌ی «کشیش کارگر» گفتم. می‌شد بگویم فضای معنوی، اما در آن صورت از قصه و رمان دور می‌شدیم. معنوی به فلسفه بیشتر می‌پردازد تا به رمان. همان بگوییم روحانی، با همه‌ی صفا و عزلتی که در این کلمه هست. نمی‌دانم خود دلوکا چه واکنشی ممکن است درباره‌ی این صفت نشان بدهد. در اروپا فعالان سیاسی چپی سابق، از نوع اری دلوکا، یعنی چپی افراطی با نیمه گرایشی به زندگی مخفی شبه چریکی، معمولا به یکی از این دو سرانجام می‌رسند: یا به تعبیری از آن طرف بام می‌افتند و به یکی از انواع گرایش‌های مذهبی، از مومن ساده تا متفکر عرفانی می‌گروند یا این که، ضمن «حفظ موضع» ماتریالیستی‌ سابق‌شان، نسبت به امر روحانی برخوردی معتدل، توام با تسامح و مدارا در پیش می‌گیرند و قبول می‌کنند که نگرش روحانی، به همین دلیل که از قلمرو فردی است، به هر شکلی که خود فرد می‌پسندد و انتخاب می‌کند در بیاید و در هر حال، دیگر از هیچ نظر با حوزه‌ی امور عام اجتماعی (چه دموکراتیک حال و چه «انقلابی» سابق آن‌ها) برخورد نکند. موضع دلوکا اینجا روشن نیست، این که زبان عبری قدیم می‌خواند تا به گفته‌ی خودش به سرچشمه‌های سنت و فرهنگ اروپایی نزدیک‌تر بشود به خودی خود الزاما به معنی گرایش او به نوع اول نگرشی که گفتم نیست. چون در همین مصاحبه‌ای که دوستان روزنامه‌ حاضر کرده، در جواب مقایسه‌ای با اینیاتسیوسیلونه نکته‌ی بسیار جالبی می‌گوید. می‌دانیم که سیلونه تا قبل از خروج از حزب کمونیست ایتالیا در اوج دوران استالین، از مسئولان اصلی این حزب بود. در مقابل اری دلوکا عضو گروه چپ افراطی «نبرد مدام» بود که به تصمیم خودگردانندگانش، به توجه به شرابط روز در سال 1975 تعطیل شد. دلوکا می‌گوید: «این سیلونه بود که حزبش را ترک کرد، در حالی که من، برعکس، حزبم من را ترک کرد.» یعنی که اگر گروهش تعطیل نشده بود او همچنان چپی (افراطی آن زمان یا معتقد به تحولات بعدی؟) باقی می‌ماند.

فضای روحانی کتاب‌های دلوکا منطق مضاعفی دارد. از یک طرف حاصل طبیعی خلاصه‌گی، بی‌پیرایگی و سکونی است که ذاتی نگرش شهودی است، طبیعی موضع عزلت و کناره‌گیری و تاملی است که باید با تماشا و نظاره همراه باشد. از طرف دیگر، فضای کتاب‌ها روحانی است به این خاطر که نویسنده، کاملا به عمد، نقطه‌ی دیدی را در شرح واقعی انتخاب می‌کند که بیشتر به عمق بشر، به روح انسان متمرکز می‌شود. به تعبیر عکاس‌ها روی آن بخش از آدم‌ها «فوکوس» می‌کند که آن طرف ظواهر خودشان، و نمودهای بدیهی زندگی روزمره، قرار دارد. اگر فقط منطق اولی را می‌گرفتی، می‌شد دلوکا را به حاشیه‌نشینی متهم کنی. که با توجه به سابقه‌ی سیاسی‌اش کار راحتی هم بود: شاید هنوز هم کسانی باشند که کتاب‌های او را کار یک آدم «بریده» بدانند، به مفهموم دقیقی که در فرهنگ سیاسی خودمان می‌شناسیم. اما منطق دوم، به نظر من، این اتهام را نفی می‌کند. پرداختن به وجه روحی و اندرونی آدم‌های قصه از هر نقطه نظری که بخواهیم، با توجه به شرایط و سابقه‌ی کار و زندگی نویسنده، آن هم در چارچوب دوران خاصی که او گذرانده و می‌گذراند، رویکردی کاملا منطقی و اصیل است. نویسنده‌ای پا به سن، کنار افتاده از تلاطم دورانی توفانی، در عصر تزلزل بسیاری یقین‌ها و ابطال عملی و علمی بسیاری فکرها که زمانی مسلم و اثبات‌پذیر جلوه می‌کردند. اما فقط این واکنش به گذشته توجیه کننده‌ی همه‌ی موقعیت نویسنده نیست. نمی‌شود فقط به استنتاجی «شبه مکانیکی» از این سابقه و زمینه اکتفا کرد. باید این را هم در نظر آورد که این شرایط گذشته، چه عینی و چه ذهنی، چه فردی و چه اجتماعی، تجربه بسیار گرانبهایی را به دنبال آورده‌اند، نه فقط نگرشی تازه به انسان، بلکه حتی آدم تازه‌ای را مطرح کرده‌اند. و فقط کمی فروتنی یا بیشتر، کمی از خودگذشتگی و به‌خصوص خیلی صداقت می‌خواهد که با همه‌ی دلبستگی به یقین‌های گذشته، مفهوم وضعیت‌هایی را بپذییری که با وضعیت‌های گذشته نه فقط متفاوت بلکه شاید اغلب متضاد باشند.

رسیدن به چنین نقطه‌ی دیدی، به‌خصوص از سوی کسی مثل اری‌ دلوکا، مفهوم و بعد خیلی سنگین‌تر و مهم‌تری دارد. دلوکا و جنبش «نبرد مدام»، به تعبیر سیاسی خاص اروپایی سال‌های دهه‌ی 60 و 70، اهل «عمل» بودند. گرایش‌شان بیشتر به حرکات تند سیاسی بود تا به تئوری. شاید حتی با کمی مسالحه بشود گفت که تئوری‌شان، در عمق، همان تحرک سیاسی بود. یا به‌عبارت درست‌تر «تحریک» سیاسی. حرکات برانگیزنده‌ای که تصور می‌شد کارگر اروپایی را، با رشد فکری و آگاهی و آمادگی‌ای که به او نسبت داده می‌شد، به رویارویی با «دشمنان طبقه‌اش» تشویق کند. حال، دلوکا از آن تلاطم و تب و تاب به این تامل و نظاره رسیده. آن تجربه‌ی «بیرونی» را وسیله و سرمایه‌ی شرحی «درونی» کرده. به تعبیری، از آدم توی کوچه و خیابان، به آدم کنج خلوت تنهایی رسیده. از میدان «نبرد مدام» به زاویه‌ی طلبگی پا گذاشته. نه فقط در بعد فیزیکی این حرکت. بلکه بیشتر در بعد ذهنی و فکری‌اش. در نظاره و مکاشفه‌ای متکی بر تجربه‌ای که از حادترین گرایش‌های «عملی» (بخوان حتی «عملیاتی») به‌دست آمده.

برخی از منتقدان دلوکا و نویسنده‌های همنوع او این نتیجه را زیادی عاطفی می‌دانند. معتقدند که این اندازه عزلت نویسنده و آثارش به نوعی ملودرام گاهی سوزناک منتهی می‌شود. در سخت‌ترین قضاوتی که در این باره شده به این نوع آثار لقب «کیچ در زمینه‌ی الهیات» داده‌اند. باید دید که این لقب نیش‌آلود را اول چه کسی داده. در عرصه‌ی پر از کشمکشی که دلوکا در آن زندگی می‌کرده و می‌کند همچو سئوالی کاملا به‌جاست. این نکته‌ی خنثی‌تر هم هست که به هر حال نقطه‌نظرها فرق می‌کند. مکان‌ها هم. از دید ما در این طرف دنیا، دلوکا و آثارش را می‌شود به کلیدهایی کاملا مجزا بررسی کرد. تامل و نظاره، سکوت و شهود، سکون دور از «عمل» و پرداختن به اعماق برکنار از ظواهر روزمره‌ی عمل‌زده، نتیجه‌گیری جسورانه از تجربه‌ی حرکات و «تحریکات» گذشته. در یک کلمه آدمی تازه شدن و آدم تازه را دیدن. همه‌ی این‌ها بسیار مغتنم است. یک کمی انصاف و کمی بیشتر تواضع و خیلی بیشتر شهامت می‌خواهد. گذشته‌ها شاید خیلی متفاوت بوده باشند. اما حال هم هست و آینده، آینده!

بخش ادبیات تبیان


منبع: سایت سیب گاز زده