تبیان، دستیار زندگی
رمان‌نویسی، بین تمام انواع فعالیت‌های ادبی، از همه «هستی‌شناختی»تر است، به این معنا که تامل در وجود بیش از هر جا در رمان رخ داده است و خواهد داد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حکایت تکراری بی‌رمانی ما


رمان‌نویسی، بین تمام انواع فعالیت‌های ادبی، از همه «هستی‌شناختی»تر است، به این معنا که تامل در وجود بیش از هر جا در رمان رخ داده است و خواهد داد.


حکایت تکراری بی‌رمانی ما

برخلاف اغلب کشورهای دنیا، در تاریخ ادبیات مدرن ایران داستان کوتاه گوی سبقت را از رمان ربوده است. حجم داستان کوتاه‌های خوب و قابل اعتنای نویسندگان فارسی‌زبان در این یک قرن اخیر به مراتب بیشتر از رمان‌های خوب‌ این قرن بوده است. دلایل این ویژگی جای تامل و تدقیق دارد، به خصوص که در مجموع، با وجود کمیت پایین‌تر و کیفیت نازل‌تر، بازار فروش رمان در ایران بهتر از داستان کوتاه بوده و رمان‌ها خوانندگان بیشتری داشته‌اند، مثل همه جای دنیا. با این حال، اغلب نویسندگان بزرگ ما که آثاری سنت‌ساز و بنیان‌گذار خلق کرده‌اند، اوج تبحرشان را در داستان‌ کوتاه به نمایش گذاشته‌اند. دو استثنایی که رمان‌هایشان مورد بحث و توجه آیندگان خواهد بود و نه داستان‌های کوتاه‌شان، احمد محمود و محمود دولت‌آبادی بوده‌اند و شاید رضا براهنی، که کاش وقت و انرژی‌ای را که صرف شعر کرد پای رمان نوشتن می‌گذاشت. براهنی نثرنویسی کم‌نظیر بود و حتی در شعر هم نقاط اوجش آنجایی است که به نثر می‌گراید (ظل‌الله و اسماعیل و بعضی شعرهای خطاب به پروانه‌ها). اما دیگر ستون‌های ادبیات مدرن فارسی، بی‌شک تبحرشان در داستان کوتاه و حداکثر داستان بلند بود.

به نظر می‌رسد دلیل این ویژگی تاریخی ادبیات داستانی ما دو وجه دارد؛ یکی به شرایط مادی و فیزیکی زندگی نویسندگان و سانسور این صد سال برمی‌گردد و دیگری به تاریخ فرهنگی و اجتماعی ما، که مهم‌ترین خصلتش غیاب تفکر انتقادی و هستی‌شناختی است. خلق رمان به حداقل‌هایی از توسعه سیاسی و اقتصادی نیاز دارد و اگر چنین زمینه‌ای مهیا نباشد جز چند از جان گذشته استثنایی که حاضرند به خاطر ادبیات به زمین و زمان پشت پا بزنند، کس دیگری برای رمان نوشتن زندگی‌اش را در معرض خطر قرار نخواهد داد. بدیهی است در شرایط امروز ایران چنین شرایطی وجود ندارد، چه بسا جز چند سال استثنایی هرگز چنین شرایطی وجود نداشته است. نویسنده‌ای که قصد کند یک سال از زندگی‌اش را وقف نوشتن رمانی کند، اگر پشتش به ثروت خانوادگی گرم نباشد، بی‌شک در همان چند ماه نخست از گرسنگی تلف خواهد شد. با این شرایط نوشتن داستان کوتاه معقول‌تر است و ممکن‌تر، می‌توان زندگی را تعطیل نکرد و در حاشیه‌اش داستان کوتاه نوشت و موفق هم بود، هر چند که بی‌شک چنین اوضاعی نوشتن داستان کوتاه را نیز به مجاهدتی جنون‌آمیز بدل کرده است. رمان نوشتن به پشتوانه‌ای مالی نیاز دارد و روز به روز این پشتوانه کاهش یافته و امروز فقط در اختیار عده‌ای انگشت‌شمار است. در غرب انواع و اقسام نهادهای خصوصی و دولتی، به خصوص دانشگاه‌ها، نویسنده‌ها را حمایت می‌کنند تا احتیاج نان شب مانع نوشتن‌شان نشود و در میهن عزیزمان از این حمایت‌ها خبری نیست.

شخصیت‌های رمان‌های ما عمدتا به «ته خط» نمی‌رسند، بالقوگی‌هایشان آزاد نمی‌شود و به جای رستگاری، معمولا در گرداب زندگی روزمره مضمحل می‌شوند و از یاد می‌روند؛

از سوی دیگر، سانسور بی‌شک در این فقدان نقش عظیمی داشته است. حاصل یکی، دو سال کار نویسنده با یک حذف به باد فنا می‌رود. اینها که ذکرش رفت حکایت «شتر بر نردبان» است، آنقدر روشن و پیداست که تکرارش بی‌مزه به نظر می‌آید و لیکن تا زمان رفعش از تکرار گریزی نیست.

اما مشکلی چه بسا جدی‌تر و عمیق‌تر در این راه وجود دارد؛ مشکلی که فراتر از سانسور و بی‌پولی است و آن به خصلت تاریخی ما برمی‌گردد. رمان‌نویسی، بین تمام انواع فعالیت‌های ادبی، از همه «هستی‌شناختی»تر است، به این معنا که تامل در وجود بیش از هر جا در رمان رخ داده است و خواهد داد. چه بسا کلام اندکی اغراق‌آمیز میلان کوندرا پذیرفتنی باشد که هایدگر در بحث‌هایش پیرامون فراموشی وجود در سیطره متافیزیک بر تفکر غرب، نکته‌ای مهم را جا انداخت؛ اینکه باری را که متفکران غربی زمین نهادند میراث دن‌کیشوت به دوش کشید و تا قرن بیستم همراه آورد. ستون فقرات تفکر هستی‌شناختی تامل در مساله مرگ و زندگی است و چه کسی می‌تواند بگوید کسی عمیق‌تر و زیباتر از نویسندگان قرن 19 روس در مساله مرگ و زندگی تامل کرده است؟ اینکه بخشی از ضعف ما در رمان‌نویسی بی‌شک برآمده از ضعف تاریخی ما در تفکر هستی‌شناختی است. آن حرکت به عمق که در «جنایت و مکافات» و «جنگ و صلح» و «موبی‌دیک» می‌بینیم، علاوه بر میراث ادبی، برآمده از میراث فکری و فلسفی مغرب‌زمین نیز هست؛ میراثی که اینجا از شکل بومی‌اش محروم مانده‌ایم. این امر در سطح تجربه زیسته شخصیت‌ها در رمان و سرگذشت‌شان در عالم کلمات نیز دیده می‌شود: انگشت‌شمارند رمان‌های ایرانی که روایت‌شان استوار بر نوعی «ادیسه زوال» باشد، به این معنا که شخصیتی محور قرار گیرد که پس از گذراندن مراحل گوناگون تکوین، سوژگی‌اش مضمحل شود و از من یک‌دست و مقتدرش چیزی نماند. «بوف کور» و «سنگ صبور» و «سنگی بر گوری» حتی «داستان یک شهر» نمونه‌هایی از «ادیسه زوال» در ادبیات ما هستند، اما هم انگشت‌شمارند و هم با وجود موفقیت نسبی‌شان، در قیاس با عظمت «موبی دیک» و «ابله» به وضوح کم می‌آورند. شخصیت‌های رمان‌های ما عمدتا به «ته خط» نمی‌رسند، بالقوگی‌هایشان آزاد نمی‌شود و به جای رستگاری، معمولا در گرداب زندگی روزمره مضمحل می‌شوند و از یاد می‌روند؛ گردابی که بیش از هر چیز بازنمایی زندگی روزمره ما و شخص نویسنده است و خواندنش در قالب رمان چندان لطفی ندارد.

بخش ادبیات تبیان


منبع: روزنامه شرق- امیر احمدی آریان