تبیان، دستیار زندگی
این‌ها تصویرها و زاویه‌هایی ست که یک پزشک نویسنده‌ی روسی نوشته است. چشم‌های او دیده است و تمامی موجودیت یگانه‌اش آن‌ها را تجربه کرده‌اند.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : زهره سمیعی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خاطرات پزشک جوان


این‌ها تصویرها و زاویه‌هایی ست که یک پزشک نویسنده‌ی روسی نوشته است. چشم‌های او دیده است و تمامی موجودیت یگانه‌اش آن‌ها را تجربه کرده‌اند.


خاطرات پزشک جوان

خاطرات پزشک جوان. میخاییل بولگاکف. ترجمه‌ی فهیمه توزنده‌جانی. تهران: کتابسرای تندیس. چاپ نخست: 1390. 1500 نسخه. 224 صفحه. 5000 تومان.

«لامپی روشن در آباژور با حرارت می‌سوخت. روی میز عمل، دختری را بر روی مشمای سفید و تمیز دیدم.

موهای سرخ‌رنگش از روی میز آویزان بود. دامن چیتش پاره و خون ریخته‌شده بر روی آن چندرنگ شده بود، مقداری خاکستری، مقداری زرد و مقداری سرخ. روشنایی لامپ چهره‌ی رنگ‌پریده‌ی دختر که به سفیدی کاغذ می‌مانست با دماغ تیز و کشیده‌اش را نمایان کرد.»[1]

این‌ها تصویرها و زاویه‌هایی ست که یک پزشک نویسنده‌ی روسی نوشته است. چشم‌های او دیده است و تمامی موجودیت یگانه‌اش آن‌ها را تجربه کرده‌اند.

میخاییل ‌آفاناسیویچ بولگاکف یا همان بولگاکف خودمان که او را با مرشد و مارگاریتا بیش از هر چیز دیگر می‌شناسیم، در 49 سال عمر خود، تبدیل به نمایشنامه‌نویس و نویسنده‌ای نام‌آشنا شد. نویسنده‌ای که با طبابت شروع کرد و کمی بعد به نویسندگی تمام‌وقت روی آورد. نویسنده-پزشک‌های اهل روسیه کم نیستند؛ از آن جمله می‌توان به چخوف همیشه در اوج و توانا اشاره کرد. حالا بولگاکف در خاطرات پزشک جوان از شغل دوم خود برای پرداخت شغل نخستینش سود می‌برد.

از این نویسنده‌ی توانا، تاکنون آثاری چون دست‌نوشته‌های یک مرده (با ترجمه‌ی همین مترجم و توسط همین نشر)، دل سگ، نفوس مرده، مرشد و مارگاریتا، گارد سفید، تخم‌مرغ‌های شوم و برف سیاه در ایران ترجمه و منتشر شده‌اند.

این مجموعه که در یک کتاب با عنوان خاطرات پزشک جوان گرد آمده است شامل «خاطرات پزشک جوان»، «مرفین» و «ابلیس» است.

داستان نخست کتاب، یعنی «خاطرات پزشک جوان»، هفت اپیزود دارد که در فاصله‌ی سال‌های 1925 تا 1926 در یکی از مجله‌های مسکو با اسم مستعار چاپ شده بود. داستان‌ها در بین سال‌های 1916 تا 1918، در سالی که بولگاکف تحصیل پزشکی را تمام کرده بود و در دوران سربازی به‌عنوان پزشک به روستای نیکلسکی اعزام شده بود، رخ داده‌اند.

این داستان‌ها به‌ویژه برای پزشکان می‌توانند بسیار جالب باشند و با شگفتی می‌توان گفت که حتا می‌توانند همانند خاطره‌هایی باشند که هر پزشک دیگری از نخستین ماه‌های پس از فارغ‌التحصیلی به غنیمت آورده است.

نام بولگاکف به‌اندازه‌ی کافی برای در دست گرفتن کتاب و ورق زدن و خواندن آن، ایجاد انگیزه می‌کند، حال اگر کتاب از زبان اصلی هم به فارسی برگردانده شده باشد که این لطف دوچندان خواهد شد.

در مجموعه‌ی «خاطرات پزشک جوان»، خود نویسنده به‌عنوان قهرمان اصلی داستان ایفای نقش می‌کند، ولی بولگاکف این بار در داستان «مرفین»، به‌عنوان دوست قهرمان اصلی، خاطرات او را روایت می‌کند.

نام بولگاکف به‌اندازه‌ی کافی برای در دست گرفتن کتاب و ورق زدن و خواندن آن، ایجاد انگیزه می‌کند، حال اگر کتاب از زبان اصلی هم به فارسی برگردانده شده باشد که این لطف دوچندان خواهد شد. بااین‌وجود با ترجمه‌ی یکدست و گیرایی از کتاب روانه‌ی کتابفروشی‌ها نشده است، علاوه‌بر آن، جابه‌جای متن پر از اشکال‌های تایپی، نگارشی و دستوری است به‌طوری که خوانش متن را دچار سکته می‌کند و لذت خواندن را به کناری وا می‌نهد.

درهرحال، نگاه بولگاکف در این مجموعه، قابل توجه است. بیشتر از این روی که او با چشم یک پزشک می‌بیند و با چشم یک پزشک به مقوله‌ی تراژیک مرگ، بیماری و نقصان می‌نگرد.

«چه اتفاقی ممکن است برای این زن و بچه‌اش با وضعیت نامناسبش افتاده باشد؟ اوم... شاید بچه درست نچرخیده است... یا شاید لگن زن مشکل دارد و یا شاید هم چیزی بدتر از این‌ها اتفاق افتاده است. چه مسأله‌ی حادی بوده؟ چرا او را مستقیم به شهر نبردند؟ البته حق هم داشتند، راه‌حل عاقلانه‌ای نبوده! همه می‌گویند این‌جا دکتر خوبی وجود دارد، بله نمی‌توانستند این کار را بکنند، نه! می‌بایست خودم کاری بکنم. اما چه کاری! خیلی وحشتناک خواهد شد اگر زن از دست برود، آبرویم جلوی ماما می‌رود. نه، باید بروم اول سری بزنم ببینم چه خبر است. نباید قبل از دیدن نگران شوم....»[2]

پی نوشت:

[1] صفحه‌ی 20 کتاب – داستان حوله‌ای با خروس گلدوزی‌شده

[2] صفحه‌ی 41 – داستان غسل تعمید با چرخش

فاطمه شفیعی

بخش کتاب و کتابخوانی تبیان