تبیان، دستیار زندگی
اکثر منتقدان می‌گویند بهتر است روی نوشته‌های قذافی اسم داستان گذاشته نشود، چون نه شخصیت‌پردازی دارند، نه گره‌افکنی و نه نکته‌سنجی خاصی؛ صرفا روایت‌هایی جداجدا و بی‌ربطند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فرار به جهنم

بخش اول ( قلم به دستان پرزور)

بخش دوم ( معشوق کاردینال)

بخش سوم ( از کشورم برو بیرون ملعون!)

بخش پایانی (چهارم):


اکثر منتقدان می‌گویند بهتر است روی نوشته‌های قذافی اسم داستان گذاشته نشود، چون نه شخصیت‌پردازی دارند، نه گره‌افکنی و نه نکته‌سنجی خاصی؛ صرفا روایت‌هایی جداجدا و بی‌ربطند.


رمان قذافی

بین این چهار سیاستمدار/ نویسنده، احتمالا دیدن نام قذافی از همه عجیب‌تر و مضحک‌تر است. در مقام نویسنده، قذافی بیشتر با رساله‌ سیاسی‌اش به نام «کتاب سبز» شناخته می‌شود؛ کتابی که در آن شیوه‌ زندگی را به مردم لیبی دیکته کرده است.اما کسانی که بخواهند قذافی را بهتر بشناسند، سراغ مجموعه‌ داستان‌ها و مقالات او به نام «فرار به جهنم» می‌روند (البته اگر بتوانند جریان سیال ذهن بی‌منطق نویسنده را تحمل کنند. اکثر آن‌هایی که کتاب قذافی را خوانده‌اند، می‌گویند داستان‌های او از ابتدایی‌ترین عناصر طرح و محتوا بی‌بهره‌اند و بی‌منطقی عجیبی بر آن‌ها حاکم است. کسانی که در مورد زندگی قذافی نوشته‌اند، معتقدند بهترین منبع شناخت قذافی نه زندگی‌نامه‌های او و نه حتی «کتاب سبز» که مجموعه‌ «فرار به جهنم» است، کتابی که در ابتدا قرار بود مجموعه ‌داستانی برای کودکان باشد اما پوچ‌ گرایانه ‌بودن نوشته‌ها و البته شخصیت عجیب ‌و غریب قذافی باعث شد کتاب هیچ‌ وقت در گروه سنی مورد نظر نویسنده خوانده نشود.

قذافی در یکی از پوچ‌ترین داستان‌هایش به نام «خودکشی فضانورد»، داستان فضانوردی را روایت می‌کند که ابتدا به ماه سفر می‌کند و چون آن‌جا چیزی پیدا نمی‌کند، تصمیم می‌گیرد به زمین برگردد.

در زمین هم متوجه می‌شود نمی‌تواند خودش را با زندگی عادی مطابقت دهد و به همین خاطر خودکشی می‌کند. در یکی دیگر از داستان‌هایش هم ثابت می‌کند کسی که آمریکا را کشف کرده، شاهزاده‌ای عرب بوده نه کریستوفر کلمبوس. اکثر منتقدان می‌گویند بهتر است روی نوشته‌های قذافی اسم داستان گذاشته نشود، چون نه شخصیت‌پردازی دارند، نه گره‌افکنی و نه نکته‌سنجی خاصی؛ صرفا روایت‌هایی جداجدا و بی‌ربطند.

«فرار به جهنم» است، کتابی که در ابتدا قرار بود مجموعه ‌داستانی برای کودکان باشد اما پوچ‌ گرایانه ‌بودن نوشته‌ها و البته شخصیت عجیب ‌و غریب قذافی باعث شد کتاب هیچ‌ وقت در گروه سنی مورد نظر نویسنده خوانده نشود.

«شهر این است: آسیابی که ساکنانش را له و لورده می‌کند و کابوسی برای سازندگانش. شهر مجبورت می‌کند ظاهرت را تغییر بدهی و ارزش‌هایت را جابه‌جا کنی. آخرش یک شخصیت شهری پیدا می‌کنی که نه رنگ دارد نه مزه... . شهر مجبورت می‌کند صدای کسانی را بشنوی که دلت نمی‌خواهد کاری به کارشان داشته باشی. مجبوری نفس‌هایشان را استنشاق کنی... . بچه‌ها به مراتب از بزرگ‌ها بدترند و تا آخر عمرشان در گمراهی سیر می‌کنند... . خانه‌ها حس و حال خانه را ندارند... بیشتر شبیه سوراخ موش و غارند... .

دیروز پسر جوانی را که داشت در آن خیابان بازی می‌کرد زیر گرفتند. پارسال هم یک ماشین با سرعت کوبید به دختر بچه‌ای که داشت از خیابان رد می‌شد و تکه‌تکه‌اش کرد. دست و پای دخترک را با لباس مادرش جمع کردند. چند جنایتکار حرفه‌ای یک بچه را دزدیدند و چند روز بعد جلوی خانه‌ای پیاده‌اش کردند. البته قبلش یکی از کلیه‌های دختر بچه را درآورده بودند. هم‌بازی‌های یک پسربچه او را برای بازی در یک جعبه‌ مقوایی گذاشته بودند اما یک ماشین از راه رسید و جعبه را تصادفا زیر گرفت.

بخش ادبیات تبیان


منبع: مجله داستان همشهری- شماره پنج