تبیان، دستیار زندگی
شانس شیرخوارها برای اینكه پدر و مادری پیدا كنند زیاد است اما بزرگتر كه می‌شوند این شانس هم كمتر می‌شود بهترین حالت سرپرست‌هایی است كه ماهی دو سه بار سربزنند، كمك هزینه‌ای بدهند و شب عید بچه‌ها را به خریدی ببرند و شاید هم سالی یكی دو بار، چند روزی پیش خود
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : زهره سمیعی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خواب های کودکی


شانس شیرخوارها برای اینكه پدر و مادری پیدا كنند زیاد است اما بزرگتر كه می‌شوند این شانس هم كمتر می‌شود بهترین حالت سرپرست‌هایی است كه ماهی دو سه بار سربزنند، كمك هزینه‌ای بدهند و شب عید بچه‌ها را به خریدی ببرند و شاید هم سالی یكی دو بار، چند روزی پیش خود نگه دارند.


خواب های کودکی

ملیحه و پانته‌آ را خواباندم. مجبور شدم جایشان را عوض كنم. سمیرا را كه خواب بود بغل كردم و جای ملیحه گذاشتم. پانته‌آ دو سه روزی است كه پانته‌آ شده، سه شب پیش بود كه تلویزیون فیلمی نشان می‌داد، دختر بچه‌ی فیلم اسمش پانته‌آ بود چشم‌های آبی و موی بلوندی داشت.

پانته‌آی ما هم دلش خواست كه اسمش را عوض كند. اسم قبلی‌اش را هم از روی فیلمی برداشته بود كه دو، سه ماه پیش همه با هم دیده بودیم. فیلم تلویزیون نبود مریم جان مسئول آمفی تئاتر مركز برای بچه‌ها گذاشته بود. سه شب پیش وقتی خواستم پانته‌آ را بخوابانم وقتی خواست گونه‌ام را ببوسد و شب به خیر بگوید در گوشم گفت كه از فردا صبح سمانه صدایش نكنیم. اسمش از فردا پانته‌آس. گفت كه وقتی بزرگ شود مثل خاله فهیمه مربی نقاشی مركز لنز آبی می‌گذارد و موهایش را هم رنگ می‌كند. وقتی دیرتر از همه‌ی بچه‌ها می‌خوابند با ملیحه از همین حرف‌ها می‌زنند.

حرف روزهایی كه بزرگ شده باشند روزهایی كه مادر بشوند. از بزرگ شدن، مادر شدنش را می‌گویند. اسم‌هایی كه برای پسرها و دخترهایشان خواهند گذاشت. 8 سال پیش كه پانته‌آ را پیدا كرده بودند و آورده بودند این جا یك پلاك طلای پِرپِری به قنداقش سنجاق كرده بودند و رویش اسم شیما حك شده بود. ما هم همان اسم شیما را توی شناسنامه‌اش گذاشتیم.

چون فردا تاسوعاست و بچه‌ها مدرسه نمی‌روند ناچار نیستم به مشق‌های فردا صبح‌شان برسم. شیفتم ساعت 8 صبح تمام می‌شود اما دلم می‌خواهد بمانم. تاسوعا و عاشورا، غذای نذری زیاد هم می‌آید. از بین خیرین، آن‌ها كه قدیمی‌ترند از قبل برای روزهای خاص می‌آیند و ثبت نام می‌كنند و تعداد را دوباره می‌پرسند و تعداد پرس‌هایی را كه می‌فرستند خبر می‌دهند. بعضی‌ها، هم كه آداب نذری دادن به این جا را نمی‌دانند، بی‌خبر می‌آیند و كلی غذا می‌آورند و اول خیلی مشتاق و با هیجان از ثوابی كه می‌كنند كه ماشین یا وانت غذاها را نشان می‌دهند و وقتی قبول نمی‌كنیم كلی دلخور می‌شوند و كم كم عصبانی كه حالا با این همه غذا چكار كنند حالا بیا و توضیح بده كه آقای عزیز، خانم محترم غذا به اندازه‌ی كافی هست و این غذاها را باید نگه داریم كه اگر جای نگه داشتن هم داشته باشیم درست نیست تا چند روز به بچه‌ها غذای مانده و تكراری بدهیم.

قدیمی‌ترها غذا را داخل یكبار مصرف نمی‌ریزند، خورش جدا، برنج جدا. حتی خانمی هست كه كلی ظرف چینی كرایه می‌كند بعضی از قدیمی‌ها هم، غذاهای معمول را نمی‌آورند. غذایی می‌آورند كه بچه‌ها كمتر خورده باشند ببخشید بیشتر دلشان می‌خواهد اما خانم لطیفی مدیر مركز اصرار دارند كه خصوصا برای تاسوعا و عاشورا غذای معمول این روزها را بیاورند.

خانم لطیفی دیر عروسی كردند. با این كه حالا در آستانه بازنشستگی‌اند و چین و چروك‌هایی هم به صورتشان افتاده، ولی هنوز هم معلوم هست كه جوانی زیبایی داشته. شرطشان برای عروسی بچه‌دار نشدن بوده، می گفتن تا موقعی كه این جا بچه‌ای هست، بچه دار شدن معنی نداره.

حالا دو تا دختر بزرگ دارند و گاهی هم دخترهایشان سری به این جا می‌زنند. فردا كه روز تاسوعاس، خانم و آقایی كه برای نیمه شعبان، خرج داده بودند می‌آیند و ملیحه را می‌برند پانته‌آی طفلك تنها می‌شود. ملیحه شانس آورد كه این خانم و آقا، پیدا شدند.

شانس شیرخوارها برای اینكه پدر و مادری پیدا كنند زیاد است اما بزرگتر كه می‌شوند این شانس هم كمتر می‌شود بهترین حالت سرپرست‌هایی است كه ماهی دو سه بار سربزنند، كمك هزینه‌ای بدهند و شب عید بچه‌ها را به خریدی ببرند و شاید هم سالی یكی دو بار، چند روزی پیش خود نگه دارند.

روز تاسوعا ملیحه را كه بردند پانته‌آ به روی خودش نیاورد كه غصه‌ می‌خورد حالا سعی می‌كرد با سمیرا كه كنار تختی جدیدش بود حرف بزند ولی سمیرا زود خوابش برد و پانته‌ا هم ناچار شد بخوابد.

وقتی رفتم شب به خیرش را بگویم و ببوسمش خواب بود و بالشش خیس اشك شده بود. نیت كردم خواستگاری پیدا كنم كه او هم مثل شوهر خانم لطیفی شرط مرا برای بچه‌دار نشدن قبول كند.

مجتبی شاعری

بخش ادبیات تبیان