تبیان، دستیار زندگی
بگذار چشم هایم نبیند؛ تن تب دار سجاد علیه السلام را که به آب اشک چشمان زینب علیهاالسلام ، سوز تب خویش را فرو می نشاند!
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

برادرم! مرا دریاب!

امام حسین

برادرم! حسین! ای مولای من! مرا اذن فرما. آهنگ میدان کرده ام. دیگر تاب شنیدن صوت اندوهگین فرزندان حرم را ندارم.

برادرم! ای پسر فاطمه! مرا اجازه فرما تا به سوی علقمه رهسپار شوم. نگاه کن، کودکان فریاد "العطش" غریبانه شان بر آسمان بلند است. نگاه کن! دل فرشتگان کهکشان از خشکی لبان دخترکان حرم، آتش گرفته است. این دل عباس است که می جوشد. این غیرت حیدر است که در سینه اش می خروشد. برادرم! مگذار این عقده بر دلم برجای ماند. مگذار شرمنده روی زینب گردم. مگذار ناله های اهل حرم، بیش از این آتشم زند. بگذار راهی شوم. نگاه کن، این توشه من است. اشکی روان از گونه هایم و تیغی بران چون ذوالفقار پدر و سینه ای توفان زده از یاد مادر.

نگاه کن. شریعه را بسته اند. آب از جریان افتاده است. نه! این قلب عباس است که از تپش ایستاده است. برادرم. بگذار شرمنده روی اهل حرم نگردم.

دیگر طاقتم به سر آمده است. اذنم ده. به فرمان توام ای مولای من! اگر دیگران به تو مولا می گویند; تو هم مولای منی هم برادرم. و اگر چنین است پس بگذار حق برادریمان را اداکنم. برادرم! دیروز آن دنیازده دون صفت، امان نامه برای خاندان بنی کلاب آورده بود. آن هنگام که امان نامه او دیدم، قلبم آتش گرفت. قلبی که جز شراره عشق تو در آن زبانه نمی کشد.

برادر جان! حسین! ای مولای من! بگذار روانه شریعه شوم. می خواهم آب بیاورم.

ای آب تو اینجا چه آرام نشسته ای، ای آب تا ابد از روی آسمان شرمنده ای.

ای آب چگونه از کنار خیام آل الله می گذری و قلب خسته آنان را می دری.

برادرم! ای پسر فاطمه! مرا اجازه فرما تا به سوی علقمه رهسپار شوم. نگاه کن، کودکان فریاد "العطش" غریبانه شان بر آسمان بلند است. نگاه کن! دل فرشتگان کهکشان از خشکی لبان دخترکان حرم، آتش گرفته است. این دل عباس است که می جوشد. این غیرت حیدر است که در سینه اش می خروشد. برادرم! مگذار این عقده بر دلم برجای ماند. مگذار شرمنده روی زینب گردم

ای آب تا ابد گریه کن، حسین تشنه است و فرزندانی که در اضطراب و واهمه اند و تنها امیدشان حسین است و عباس که آمده است تا آب بیاورد.

ای آب، چه گوارا بر دستان من می غلتی. چه هوسناک بر کف دستانم بر من می خندی.

نه! مباد که از تو بنوشم و حسین و فرزندانش نوای العطش گویند.

بریده باد دستانم اگر از تو بنوشم و حسین تشنه باشد.

خدایا! تو شاهد باش. این آب ارزانی فاطمه است. پس چه سان از فرزندان او دریغ می کنند. مهریه ای را که در آفرینش زمین به نام فاطمه رقم خورده است.

خدایا تو شاهد باش. عباس از این آب ننوشید.

ای مشک خالی از آب. چه زیبا نجوایی دارد. صدای پر شدن تو. سریع تر خیام در انتظار تواند و چشم به راه من.

ای اسب تیزتر برو. چون ابر در آسمان، نگاه حسین به علقمه است. نمی دانم در دل او چه می گذرد؟

خدایا! این لشکر چرا با ما آن می کنند که با کفار حربی می کنند.

خدایا! چون باران بر من سنگ فرود می آید، تیر به سویم.

اگر نبود مشکی که بر دوشم نهاده اند و سقایت برترین بندگان آفرینش که بر عهده ام گذارده اند، می نگریستند که عباس در برابرتان ایستاده است. منم! عباس!

فرزند همان مردی که در فراز فرود شمشیرش دل کوه آب می گشت. منم از تبار سلسله جبال غیرت و مردی. منم فرزند حیدر کرار! به آفریدگار سوگند! دست از حسین برنمی دارم. بیایید تا تیغ ذوالفقارم ارزانی تان باشد. بیایید تا نعره حیدری ام صاعقه وار بر پیکرتان فرود آید.

و این دستم ارزانی حسین! و آن دستم ارزانی زینب! و چشمم ارزانی مادر! و این جسمم فدای دردانه پیامبر!

اما مشک را نزنید! بگذارید قطره ای به کام تشنه حسین برسد.

خدایا! ببین با فرزند مرتضی چه می کنند. ببین دستی در بدن ندارم.

ببین با صورت بر زمین می آیم. برادرم! مرا دریاب! حسینم!

عباس را کشتند. برادرم! بیا!

خدایا این قوم دل رقیه را شکستند. دل دخترکان حرم را و فرزندان پیام آور عشق را. خدایا! اینان دل زینب را آزردند. حسین چشم به راه من است. حسین جان! بیا! مرا کشتند.

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان


حسن طاهری

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.