تبیان، دستیار زندگی
قاسم حداد (1948م)، از چهره های برتر شعر امروز بحرین است و صاحب آثاری چون البشاره، الدم الثانی، القیامه، تعب الحب و ... . «خروج راس الحسین من مدن الخائنه» از مجموعه ای با همین نام برآمده است. مترجم این اثر معصومه شبستری می باشد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

منزلگه عشق

قیام سرحسین از شهرهای خیانت پیشه

قاسم حداد (1948م)، از چهره های برتر شعر امروز بحرین است و صاحب آثاری چون البشاره، الدم الثانی، القیامه، تعب الحب و ... . «خروج راس الحسین من مدن الخائنه» از مجموعه ای با همین نام برآمده است.

مترجم این اثر معصومه شبستری می باشد.

اگر مرغ سنگ خوار به حال خود رها شود به خواب می رود.(1)

ای همراه سر

بدون سردرگمی راه می پیماییم

سرگشتگی و حیرت به مانند قندیل های نور زیر پوست ما است.

همه ی خیابان ها را به زیر پا نهاده و راه می پیماییم.

گام های ما آذرخش همه ی گردبادهاست. اندوه و یاسمن در پی ما می آیند.

و مرگ را به یاری می طلبیم و مرگ از در درون ما، فریاد بر می آورد: نمی آیید؟!

مثل برق از شهرهای خیانت پیشه می آییم.

(شهر ما خیانت نکرده است؛ این ماییم که خیانت کرده ایم.)

و زمانی که تصاویر وحشتناک در هم فرو می آمیزند

فریاد کشیدیم و آمدیم تا پیکان فاجعه را تیز کنیم.

از شراب غرب زدگی و غربت زدگی می نوشیم.

از سنگ مرگ جامی می سازیم و سلامت باش های دوست کامی ما

از بارقه های دوستی و کینه و اقرار است.

بر زمین همه ی خیابان ها در شهرهای خفته ی انقلاب

پیشرفتیم و زمانی که کتاب آسمان را گشودیم

و زمانی که خون ها را شناختیم

نبض آهن از حرکت باز ایستاد و قیامت برای ما فرا رسید.

بدون سرگشتگی و حیرت گام می سپریم. حیرت و سرگردانی چون یک نشان

بر شکم همه ی قورباغه های شهرهای خیانت پیشه است.

ره می سپاریم و تاریخ مان را می غلتانیم و با احترام به آن لگد می زنیم.

و ما سرزمین ها را با شمشیر نگرفتیم. ما مرغ های سنگ خوار بودیم

مرکب دان های ما پر از خون بود و آن که بر ما غلبه دارد

بر سر ما پیشاب می ریزد و این ما هستیم که می گوییم متاسفیم، بریز تا بنوشیم

و پی در پی می نوشیم و مست می کنیم تا شب ها بر ما سپری شوند.

و تا باور کنیم که سکوت و خموشی، خود سخنی است.

راه می پیماییم و می فهمیم چگونه خاک را بشکافیم و در دل آن هستی را بکاریم.

و یاد می گیریم چگونه سرها را از تن جدا کنیم و آن را در گذر دوران ها در خاک نشانده و بکاریم

ما همان حسینیم آنکه از کربلا سفر آغازیده

حسینی که پاره ای از سرش به دمشق بود و پاره ای دیگر به خلیج(2)

و ما سر حسین را با خود می بریم (بر فراز دست می گیریم و بر کرانه های خشمی جاودانه آرام می گیریم)

ره می نوردیم و پرچم ما پیروزمندانه در اهتزاز است

و ما از همه ی کلبه ها بیرون می زنیم و بر زمین این خلیج پا می نهیم.

تا به همه ی قصرها و دربارها وارد شویم و بر ویرانه های آن بوسه ای شرر گرفته از خشم بزنیم.

تا گل خاکستر در بهار خطر و حرمان بشکفد.

خاکستری که شرار آتشی یا دختر بچه ای یا گرسنه ای در زیر آن نهان است.

ما در زیر این تل خاکستریم و هزار سال است که انبوه و متراکم می شویم.

و دریا ما را بی باد و بادبان بر پشت خود می برد

دریا مرواریدهایش را از قلب های ما صید می کند.

جمجمه های ما توپ هایی می شود

که نقشه ی همه ی شهرها به گاه گرسنگی بر آن رسم شده است.

و عشق و محبت آتش می گیرد؛ و مرگ آبشخوری ست.

و آن گاه که گرسنه می گردیم. استخوان های اجدادمان مواد معدنی می شوند.

قاشق هایی از طلا و سرب می گردند

به آیینه ها و چاه های نفت تبدیل می شوند

(سالی نگذشته که خلیج گرسنه نباشد)

و گرسنگی به پیشواز سر حسین می آید و شعله وری آتش را به رویش می گشاید.

تا سر حسین وارد گردد...

سرزمین مان را عروسی می شود که هزار کودک و هزاران عاشق دارد.

عشق و محبت در همه جا می گسترد و عشق است که از پای می افتد در هنگام رویارویی

سعی می کنیم تا سحرگهان  را از شب باز شناسیم؛ آن گاه که همه چیز در هم می آمیزد.

در اندوه و عزای این دو مرده، خیمه های عروسی را بر پا می کنیم

و کلمه ی عشق و کینه را در صورت بازپرس تف می کنیم

در درون همه ی زندان ها دست افشانده و به رقص در می آییم.

زمانی که کلیدهایمان را در قفل ها می اندازیم

و دیوارهای همه ی فاصله ها می ریزد

می بینی که ما به عقب باز گشته ایم.

سرزمینی که جنگ و گریز در آن به خوبی آموخته می شود

همانند دختری است که وی را به زور شمشیر ربوده اند.

و خونش از بشکه های نفت، شهد و بلدرچین(3) جاری شد.

ما در سفری دریایی از همه ی سرزمین ها تا همه ی دریاها را در می نوردیم

به شهرهای خونین و صحراهای سراسر زندان

همراه با هم راه می سپاریم؛ زنان نازا، ترانه می زایند.

راه می سپاریم و به همه زبان های نا آشنای بیگانه سخن می گوییم.

ما عاشقی هستیم که راه منزلگه معشوقه  را می شناسد.

ره می سپریم، زمان زیادی در انتظار ماندیم

زمان میعادمان دیر شد از این رو کشته شدیم

و دیگر بار از گور قد افراشته و برخاستیم و باز به قتل رسیدیم

و دوباره برخاستیم و ایستادیم ولی نگریختیم و شکست نخوردیم.

و همراه با سر حسین

به سوی هر سرزمینی و همه گونه زندگی سفر کردیم.

بی سرگردانی راه می پیماییم.

دیگر حتی تار مویی، یا گل خاکستری بین ما فاصله نمی افکند.

از رخ زمانه پرده بر می گیریم

و سر حسین را که در سرزمین های بیگانه محاصره گشته، با خود به همراه می آوریم.

به سوی شهرهای آتش ره می سپریم، باروها را آتش می زنیم و خود می سوزیم.

و دور مچ دست کودکان آن شهرها می نویسیم:

منزلگه عشق.

و بی آنکه لحظه ای سرگردان بمانیم براه خویش می رویم.

با همدیگر راه می سپاریم: به دنبال مان بیایید

در دماغه ی خلیج همدیگر را خواهیم دید

راه می سپاریم و به همه ی زبان های نا آشنا سخن می گوییم.

ما عاشقی هستیم که راه منزلگه معشوقه را می شناسد.

پی‌نوشت‌ها:

1- این ضرب المثل معروف را امام حسین (علیه السلام) خطاب به حضرت سکینه فرمود زمانی که ایشان از امام خواست تا به مدینه برگردد. منظور امام (علیه السلام) از این ضرب المثل این است: که اگر اهل کوفه با تقاضای قیام حجت را بر ما تمام نمی کردند از حرم حضرت پیامبر خارج نمی شدیم.

2- دوستان عرب زبان ما خلیج را بدون پسوند و نام اصلی آن، ذکر می نمایند.

3- «من و سلوی» از نعمت های خدا برای بنی اسرائیل، در قرآن ذکر شده است.

بخش ادبیات تبیان