تبیان، دستیار زندگی
به نظر می رسد تا تأثیر از هم پاشیده شدن زندگی خانوادگی بر روحیه و بعد ادبیات چیور نقش مهمی داشته است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تجدید دیداری با یک نویسنده


به نظر می رسد تا تأثیر از هم پاشیده شدن زندگی خانوادگی بر روحیه و بعد ادبیات چیور نقش مهمی داشته است.


جان چیور

1

با وجود اینکه جان چیور در مصاحبه با پاریس ریویو، افرادی را که با شخصیت های داستان هایش همذات پنداری می کنند و یا اینکه حتی نقشی کمرنگ از خود در داستان هایشان قائل می شوند، مسخره می کند، اما مانند هر نویسنده ای در عالم، نقش دیده ها و شنیده ها و به خصوص زندگی خانوادگی اش که ظاهراً دستمایه عمده کارهای ادبی اش بوده اند، در داستان تجدید دیدار پیداست. چیور متولد کوئینی در ماساچوست است. از زمان تولد در 1912 تا 1929، زندگی آرام و عاطفی خوشایندی را تجربه کرد تا اینکه در این سال با ورشکستگی پدرش، ظاهراً زندگی روانی وی (پدرش) همانند زندگی اقتصادیش از هم پاشید و خانواده را ترک کرد. به نظر می رسد تا تأثیر از هم پاشیده شدن زندگی خانوادگی بر روحیه و بعد ادبیات چیور نقش مهمی داشته است. البته این مسئله ظاهراً وراثتی بوده چون تأثیر این بحران ها بر پدر وی که در داستان تجدید دیدار، تصویر فانتری ولی دردآلود از او ارائه شده، خرد کننده به نظر می رسد این نکته مهمی است که باید در بررسی آثار چیور و بخصوص شخصیت های مضمحل و مچاله شده داستان هایش مد نظر داشت.

2

تأثیرپذیری از فرهنگ عامه، در آمیختن آن با بن مایه های عرفانی که به ویژه از دهه 1950 میلادی به دنبال استحاله های رئالیسم در امریکا بوجود آمد و افزایش نسبی رفاه مادی بعد از بحران های جنگ و افت و خیزهای اقتصاد امریکا، سبب شد تا شکل دیگری از زندگی، توام با کسب و تجارت و رونق گرفتن زندگی در حومه شهرها پدید آید. در کنار این، ادبیات خلاق دچار دگردیسی شد و اخلاق گرایی توام با اعتراض، در قالب طنزهای سیاه ولی با لحن نرم و گاه پیچیده در ظاهری شاد، امثال جان چیور و جان آپدایک را از جمله پدیده های خاص داستان نویسی و به خصوص داستان کوتاه این برهه زمانی، به جهان ادبیات معرفی کرد.

3

چیور یک الگوی هنرمند مردمی به معنی واقعی است. نه اینکه مضامین نوشته های خود را به دلیل همراه شدن با سلیقه عمومی پایین بیاورد، برعکس نوشته های او چنانکه اشاره شد تصویرگر پسامدرنیته خاص دهه های پنجاه و شصت ادبیات ایالات متحده هستند. منتهی مردمی بودن او به سبب روحیه خاص و منش تقریبا منحصر بفرد زندگی اوست. از نظر نویسندگی البته چیور به درجات بالایی رسیده است. در دانشگاه های آیوا و پوستون و کالج بارنارد نویسندگی خلاق و داستان نویسی تدریس کرده است. برای نوشتن فیلمنامه های مشهور مدت ها مورد توجه تهیه کنندگان هالیوود بوده است.

4

در ایران، جان چیور با داستان شناگر مشهور شد. آن هم بعد از آنکه هالیوود بر اساس داستان، فیلمی خوش ساخت با شرکت برت لنکستر ساخت و البته فیلم نه چندان هستند. اما چیزی که هست، داستان هایی نظیر شناگر مدل مناسبی برای نمایش نوعی ساختارشکنی در عرصه نثر نویسی خلاق است که در زمان خود تحول برانگیز بوده است. هر انسان پدیده ای منحصر به فرد در دنیای امروز است. اما رئالیسم نخبه گرای پیش از دهه چهل، وجه ارگانیک انسان را طوری در تاروپود رئالیسم جا داده بود که انسان به عنوان یک موجود انسانی (با همه وجوه متفاوت و متناقضش) در حوزه ادبیات جایگاهی نداشت.

5

داستان تجدید دیدار، به ظاهر از سنخ داستان های دوران جوانی چخوف است. اگر ملاک ظاهر و نوع نگارش باشد، البته می توان شباهت ساختاری میان دو نویسنده برقرار کرد و اطلاق واژه چخوف جدید را برای جان چیور منطقی دانست مشروط بر اینکه سایر داستان هایش نیز چنین حال و هوای روایتی داشته باشند که البته برخی دارند و برخی خیر. به هر حال این ظاهر قضیه است. اگر به دنبال هسته اصلی داستان بگردیم دقت در این بخش ها می تواند راهگشا باشد. جایی که نویسنده با نوعی ظرافت مینیاتوری، اثر به ظاهر ساده را رنگ و لعاب تراژیک و البته هنری داده است:

الف- سه سالی می شد که او و مادرم از هم جدا شده بودند و من از آن موقع او را ندیده بودم. اما مدت زیادی نگذشت که حس پدر فرزندی را در خود احساس کردم و حس کردم که خو و گوشت و آینده و سرنوشتمان به هم سرشته است. احساس می کردم که وقتی سنم بالاتر رفت چیزی خواهم شد شبیه به او و بهتر است فعالیت هایم را با محدودیت های او تنظیم کنم...

ب- مردی بود جا افتاده و خوش لباس، و من از این که دوباره او را می دیدم با تمام وجود خوشحال بودم. ....

ج- پدرم گفت: یه لحظه صبرکن پسرم. یه لحظه صبر کن من به کم سر به سر این یارو بذارم. گفتم خداحافظ پدر و از پله های ایستگاه پایین رفتم. سوار قطار شدم و این آخرین باری بود که پدرم را دیدم.

چیور یک الگوی هنرمند مردمی به معنی واقعی است. نه اینکه مضامین نوشته های خود را به دلیل همراه شدن با سلیقه عمومی پایین بیاورد، برعکس نوشته های او چنانکه اشاره شد تصویرگر پسامدرنیته خاص دهه های پنجاه و شصت ادبیات ایالات متحده هستند. منتهی مردمی بودن او به سبب روحیه خاص و منش تقریبا منحصر بفرد زندگی اوست.

در مورد الف، به نظر می بایست این ماجرای واقعی آخرین دیدار چیور با پدرش باشد. پدری که وجود او را تا نوجوانی با تمام وجود طلب می کرده و با جدا شدن او ضربه روانی شدیدی خورده است. دقت در داستان نشان می دهد که در تمام این مدت، پدر برای پسر یک شخصیت آرمانی بوده است. اما بخش ظریف داستان در مورد الف است. جایی که راوی، به دلیلی موهوم که می توان شهودی دانست. حس می کند که در آینده به نسخه بدل پدرش تبدیل خواهد شد. به بیان داستان وقتی سنش بالاتر رفت چیزی شبیه او خواهد شد. این نکته مهمی است واژه بازگشت دوباره، اگر قدری با دقت و وسواس موشکافی شود، تنها تجدید دیدار نیست. یکی شدن مجدد است. به عبارتی به هم پیوستن دو بخش به ظاهر مجزا و یک پارچه شدن آن هاست. بخش هایی که انگار در گذشته از هم جدا شده و سپس به هم پیوسته و یکی شده اند. انگار که در تمام مدت چنین جدایی را تحمل ناپذیر می دانسته اند و در ذات خود انتظار وصل دوباره را می کشیده اند. چیزی مثل وصال در برابر هجران که در ادبیات کلاسیک ما مرسوم است.

در بخش ب، پسر با اشتیاق تمام و به نوعی با تمام وجود، می خواهد وجود پدر  را احساس کند. مثل مادرش که با عشق به بوییدن گل ها می پردازد. او وجود پدرش را می بوید. می نیمالیسم افراطی چیور، هیچ گاه الکلیسم پدر را بیش از این توضیح نمی دهد و این شاید نوعی حذف افراطی باشد که بر درون مایه داستان به ویژه اگر دقیق و چند باره خوانده نشود، تاثیر خواهد گذاشت. به هر حال بعد از یک سری حوادث نه چندان خوشایند که طی آن هیمنه شخصیت پدر رویایی در رفتارهای سطح پایین و مستانه به شدت شکسته می شود ،نوعی شکست روانی تراژیک برای پسر (راوی) که با صحنه شوخی و به قول معروف سر به سر گذاشتن پدر با روزنامه فروش کامل می شود. جایی که نویسنده برای اولین بار به نوعی در رابطه با پدر، ظریف و مینیاتوری از عبارت «بگذار کمی سر به سر این ها بگذارم...» استفاده می کند و مکنونات قلبی و شخصیت مچاله شده او را به نمایش می گذارد. اینجاست  که به گفته داستان:

ج- پدرم گفت: به لحظه صبر کن پسرم، یه لحظه صبر کن من یه کم سر به سر این یارو بذارم. گفتم خداحافظ پدر و از پله های ایستگاه پایین رفتم سوار قطار شدم و این آخرین باری بود که پدرم را دیدم.

6

واقعیت آن است که چیور، تجربه پدر الکلی و مچاله شده را داشته است. در بوستون دچار عوارض روانی شده و به الکل روی آورده. حتی به مدت یک ماه در مرکز باز پروری در نیویورک تحت درمان بوده است. در یکی از رمان هایش در این خصوص نوشته است و جالب اینکه شخصیت رمان، یک شخصیت فرهیخته و دانشگاهی است که در طی حضورش در زندان، استحاله عمیق روانی پیدا می کند و دچار دگردیسی مثبت شخصیتی می شود. به هر حال چیور از مچاله شدن روانی پدرش بعد از ورشکستگی اقتصادی و ترک خانه و آخرین دیدار، به جز یک خاطره دردناک و امید به پاس بدل شده چیز دیگری با خود به یادگار نمی برد.

7

خواننده خود به قرینه درمی یابد که پدر یک کلاش و حقه باز است و نه کلوبی دارد و نه کاسبی ای (چند ضربه به پشت من زد و گفت: «سلام چارلی چطوری پسر؟ خیلی دلم می خواست می شد بریم کلوبم رو بهت نشون بدم. اما تو خیابون شماره شصته.») همانند داستان پدر چخوف، تنها با قدرت نمایی کاذب، با رفتارهای تحقیرآمیز با افرادی که به حکم وظیفه مجبورند این گونه رفتارها را تا حدی تحمل کنند، می خواهد جلوی پسرش برای خودش وجاهتی بتراشد و البته طبیعی است که پسر خرد شدن شخصیت او را در قالب این قدرت نمایی های ظاهری در می یابد و دچار غم و سرخوردگی و خشم عمیقی می شود که به جدایی دائم او از پدر می انجامد.

8

از جمله ایرادهایی که بر داستان سرایی می نیمالیستی به سبک امثال جان چیور و آن بینی و ریموند کارور گرفته اند، برهنه کردن افراطی داستان و هرس کردن بی رحمانه همه شاخ و برگ هایی است که به هر حال می تواند اگر نه حقیقت بخش بلکه زیبایی آفرین باشد. ایرادهای دیگر از جمله مطرح نکردن مفاهیم تاریخی و سیاسی و اجتماعی یا حذف ایده های بزرگ و نظیر این، هیچ گاه قابل پذیرش نبوده است اما افراط در حذف چرا.

بخش ادبیات تبیان


منبع: مجله گلستانه- شماره 114