تبیان، دستیار زندگی
آقای لامپ چاق و پر خور آن بالا وسط اتاق آویزان بود و داشت برای خودش انرژی مصرف می کرد و خوش می گذراند. او تا می توانست برق می خورد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

لامپ چاق و پرخور
لامپ چاق و پرخور

آقای لامپ چاق و پر خور آن بالا وسط اتاق آویزان بود و داشت برای خودش انرژی مصرف می کرد و خوش می گذراند. او تا می توانست برق می خورد. مینا گوشه اتاق نشسته بود و حواسش پیش لامپ چاق بود. مینا با خودش می گفت: « ... چه شکم گنده ای دارد. به طور حتم صبح تا شب برق های داخل سیم را قورت می دهد. از بس داغ کرده، لپ هایش حسابی قرمز شده است.»

مینا آهی کشید و گفت: « ... طفلکی بابا که مجبور است از صبح تا شب کار کند و پول قبض برق را بدهد. با این همه برقی که این لامپ شکمو هر روز می خورد حتماً یک عالمه برق مصرف می شود.»

لامپ پرخور از آن بالا مینا را نگاه کرد. او از این که می دید مینا نگاهش می کند خوش حال شد و به همه پز داد و گفت:بله! چی فکر کردید. من لامپ بزرگ خانه ام. معلوم است مینا از همه بیشتر به من توجّه می کند. من از همه بهترم و بلند بلند خندید.

قاب عکس قدیمی روی دیوار لبخندی زد و گفت: « ... امّا من که فکر نمی کنم این طور باشد. همین مهتابی لاغر و استخوانی را ببین. با این که خیلی لاغر است، امّا نورش از تو خیلی قشنگ تر است.»

لامپ چاق عصبانی شد و گفت: « ...  چی گفتی؟!. مهتابی که نور ندارد. مردم بیشتر برای قشنگی از مهتابی استفاده می کنند.»

مهتابی لاغر کنار دیوار که به طور كلّی حوصله حرف های لامپ چاق را نداشت، خمیازه ای کشید و گفت: « ... این روز ها دیگر کسی از لامپ های چاق و پرخوری مثل تو استفاده نمی کند. تازگی ها یک جور لامپ های کم مصرف جدید در بازار آمده است. این را خودم از مامان مینا شنیدم که داشت با تلفن حرف می زد. بیشتر مردم از آن لامپ ها می خرند. تو دیگر به درد نمی خوری.»

لامپ گنده که از عصبانیت مثل گیلاس قرمز شده بود، داد زد: « ...  بس کنید! این ها همه دروغ است. من از همه بهترم.»

لامپ چاق از عصبانیت آن قدر قرمز و قرمز شد که نزدیک بود آتش بگیرد. او آن قدر عصبانی بود که به طور كلّی حرف های مینا و مادرش را نشیند که داشتند درباره او حرف می زدند. حتّی حرف های مامان مینا را نشنید که داشت از پشت تلفن با بابای مینا درباره لامپ های جدید کم مصرف حرف می زد. شب که بابای مینا از سر کار آمد، یک جعبه با خودش آورد. مینا با خوش حالی پیش بابا دوید و گفت: « ... خریدی بابا!.»

لامپ پرخور چند قلپ انرژی قورت داد و گفت: « ... دوباره باز بابا برایش عروسک خریده.»

امّا وقتی بابا جعبه را باز کرد، رنگ از صورت لامپ پرخور پرید. در جعبه یک لامپ کم مصرف بود. لامپ پر خور داد زد: « ... بچه ها! یک کاری بکنید؛ مثل این که می خواهند من را عوض کنند.»

مهتابی و قاب عکس لبخندی زدند و گفتند: « ... تو که می گفتی از همه بهتری.»

لامپ پر خور با اخم گفت: « ... معلوم است که بهترم، امّا نمی دانم چه اتفاقی افتاده؟!.»

هنوز حرف لامپ پر خور تمام نشده بود که بابای مینا لامپ را خاموش کرد و بعد با یک دستمال آن را باز کرد و لامپ کم مصرف را به جای آن بست. خانه با نور لامپ کم مصرف نورانی تر و قشنگ تر شد، لامپ پر خور هم رفت در کمد کنار اتاق. الان مدّت هاست که لامپ پر خور همان جا منتظر است تا یکی بیاید و دوباره او را بردارد و سر جایش ببندد، امّا دیگر فایده ای ندارد؛ چون همه می دانند که لامپ های چاق و پر خور چقدر انرژی مصرف می کنند و به درد نمی خورد.

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع:یاران امین

مطالب مرتبط:

سرسره ی سر به هوا

جیر جیرک و موش کور

حسنی و بزغاله گرسنه

شکار و شکارچی

خانم پری قابلمه پری

عکس فرید و مارمولک

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.