تبیان، دستیار زندگی
حاجی همین‌طور پر انرژی و خندان، مشغول صحبت با «احمد کاظمی» بود و حضار؛ ناباور و متحیر، به او خیره شده بودند. چنان با روحیه بالایی داشت صحبت می‌کرد که هر کس از حال و روز ما خبر نداشت، خیال می‌کرد او 15 گردان رزمنده تازه نفس حاضر و قبراق برای ادامه عملیات د
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

همت با ماست پس مشکلی نداریم

روایت شهید مهتدی از عملیات خیبر


حاجی همین‌طور پر انرژی و خندان، مشغول صحبت با «احمد کاظمی» بود و حضار؛ ناباور و متحیر، به او خیره شده بودند. چنان با روحیه بالایی داشت صحبت می‌کرد که هر کس از حال و روز ما خبر نداشت، خیال می‌کرد او 15 گردان رزمنده تازه نفس حاضر و قبراق برای ادامه عملیات در اختیار دارد.


همت

این مطلب خاطره کوتاه و ناب از فرمانده دریا دل لشکر27 محمدرسول الله (ص) سردار شهید حاج «سعید مهتدی» از عملیات بی - خاکی خیبر که به محضرتان تقدیم می کنیم. خوشا به سعادت او و یاران سفر کرده اش در ن پرواز جاودانی به سمان قرب ربوبی، رسیدن شان به سدره المنتهای سعادت ابدی و نشستن بر سفره ضیافت الهی.

گوارایشان باد

... عمده نیروهای رزمنده لشکر 27 محمد رسول‌الله(ص) طی عملیات خیبر، در محور «طلائیه» مستقر شده بودند. از رده‌های بالا، دستور دادند یکی دو گردان لشکر 27 را به جزیره جنوبی بفرستیم. چند روز بعد از این که گردان‌های «مالک اشتر» و «حبیب بن مظاهر» به جزیره جنوبی اعزام شدند، قرار شد برای بررسی موقعیت نیروها، در معیت «حاج همت» فرمانده لشکر 27، برویم نجا. با رسیدن به جزیره جنوبی، ابتدا رفتیم پیش بچه‌های دو گردان مالک و حبیب.

بچه‌ بسیجی‌ها به محض مشاهده حاجی، از خوشحالی کم مانده بود بال در‌ورند، فوج، فوج به سمت او هجوم بردند و دست و صورت‌اش را می‌بوسیدند. با هزار مکافات توانستیم، ن‌ها را کمی رام کنیم تا حاجی بتواند برای‌شان صحبت کند. حاج همت مثل همیشه با ن شور و دلربایی‌اش قدری برای بسیجی‌ها حرف زد، از دستاوردهای عملیات گفت و این که چرا بایستی بچه‌ها سختی‌ها را تحمل کنند. خیلی مختصر و مفید ن‌ها را توجیه کرد. با کلماتی که فقط مختص خودش بود و خوب می‌دانست چطور و در کدام لحظه می‌تواند با گفتن‌شان، حساس‌ترین تار شعور و عواطف رزمنده‌ها را مرتعش کند و ن‌ها را به هیجان بیاورد.

با یک لحن محکم و پرصلابت گفت:

«برادران رزمنده، بسیجیان با ایمان! درود به این چهره‌های غبار گرفته‌تان، درود به اراده و شرف شما دریادلان، جنگ سخت است، سختی دارد، شهادت دارد. اسیر شدن دارد، مفقودالاثر شدن دارد، این‌ها را همه ما می‌دانیم. اما ای عزیزان؛ ما نباید گول ظاهر این چیزها را بخوریم، نبایستی فراموش کنیم با چه هدفی توی این راه قدم گذاشته‌ایم. ما برای جهاد در راه خدا و اطاعت از اوامر امام‌مان به جبهه مده‌ایم. تا وقتی نیت‌مان خالص باشد، هر قدمی که در این راه برداریم، اجر این قدم در پیش خدا محفوظ می‌ماند. امام عزیزمان دستور داده‌اند جزایر را بایستی حفظ کنیم. ما دیگر چاره‌‌ای نداریم، مگر این که به یکی از این دو شق تن بدهیم، یا این که از خودمان ضعف نشان بدهیم، پرچم سفید ذلت و تسلیم به دست بگیریم و کاری کنیم که حرف امام‌مان بر زمین بماند، و یا این که تا خرین نفس مردانه بمانیم و بجنگیم و شهید بشویم و با عزت از این امتحان سخت بیرون بیاییم. حالا، بسیجی‌ها! شما به من بگویید، چه کنیم؟ تسلیم شویم یا تا خرین نفس بجنگیم؟»

خدا گواه است تا حرف همت به اینجا رسید، بسیجی‌ها شیون‌کنان فریاد زدند:

بچه‌ بسیجی‌ها به محض مشاهده حاجی، از خوشحالی کم مانده بود بال در‌آورند، فوج، فوج به سمت او هجوم بردند و دست و صورت‌اش را می‌بوسیدند. با هزار مکافات توانستیم، آن‌ها را کمی آرام کنیم تا حاجی بتواند برای‌شان صحبت کند

«می‌جنگیم، می‌میریم، سازش نمی‌پذیریم»!

بعد هم دسته‌جمعی هجوم بردند به سمت حاجی و شروع کردند با چشم‌هایی گریان، بوسیدن سر و صورت همت، با چه مصیبتی توانستیم حاجی را از نجا خارج کنیم، بماند. بعد با هم راهی شدیم تا برویم به قرارگاه موقت عملیاتی؛ جایی که محل تجمع فرماندهان لشکرهای عمل‌کننده سپاه در جزیره بود. محل این قرارگاه، شبیه به لونک‌هایی بود که در باغ‌ها می‌سازند. اتاقک‌هایی خشتی و گلی و کوچک، که هیچ استحکامی نداشتند و بچه‌های سپاه، از سر ناچاری نجا را به عنوان قرارگاه موقت عملیاتی انتخاب کرده بودند. چون تازه وارد جزایر مجنون شده بودیم، هنوز از دل مرداب‌ها، جاده تدارکاتی احداث نشده بود تا بشود ماشین‌لات سنگین مهندسی رزمی را به این دست ب بیاوریم و یک قرارگاه مستحکم و مناسب برای استقرار فرماندهان در نجا بسازیم.

این لونک‌های خشت و گلی هم از قبل در نجا قرار داشت. نیروهای دشمن که حتی خواب‌اش را هم نمی‌دیدند ما یک روز به عمق جزایر مجنون دسترسی پیدا کنیم، ن‌ها را ساخته بودند و حالا، بچه‌های ما داشتند از سر اجبار، از این لونک‌ها به عنوان سنگر فرماندهی خط مقدم استفاده می‌کردند.

شهید سعید مهتدی

موقعی که با «همت» به قرارگاه موصوف رسیدیم، فرماندهان بقیه لشکرها هم نجا حضور داشتند. به محض ورود، حاجی خیلی گرم و خودمانی با همه حضار سلام و علیک و دیده‌بوسی کرد و بعد رفت پیش برادرمان «احمد کاظمی» فرمانده لشکر 8 نجف، کنار یکی از لونک‌ها نشست و با همان لحن شیرین خودش گفت:

«خب!‌احمد، نظرت چیه؟ اینجا چی کم داریم؟ فکر می‌کنی اگر بخواهیم این بعثی‌های شاخ شکسته رو از باقی مونده جزیره جنوبی بیندازیم بیرون، چقدر نیرو لازم داریم؟!»

حاجی همین‌طور پر انرژی و خندان، مشغول صحبت با «احمد کاظمی» بود و حضار؛ ناباور و متحیر، به او خیره شده بودند. چنان با روحیه بالایی داشت با «کاظمی» صحبت می‌کرد که هر کس از حال و روز ما خبر نداشت، خیال می‌کرد «حاج همت» هیچی نباشد، 15 گردان رزمنده تازه نفس حاضر و قبراق برای ادامه عملیات در اختیار دارد.

این درحالی بود که من خوب می‌دانستم عمده نیروهای رزمنده لشکر 27 در منطقه طلائیه به شدت با دشمن درگیر بودند و در ن موقعیت وخیم، حاجی به جز همان دو گردانی که چند روز قبل به جزیره جنوبی فرستاده بود، حتی یک نیروی قادر به رزم در اختیار نداشت. تازه، گردان‌هایی را هم که در «طلائیه» به کار گرفته بودیم، همگی ضربه خورده بودند و برای بازسازی این گردان‌ها و رساندن‌شان به سطح استاندارد رزمی سابق و انتقال‌شان به جزیره برای ادامه عملیات، به زمان زیادی نیاز داشتیم. درحالی که می‌دانستیم از بابت وقت، به سختی در تنگنا قرار داریم. با این همه، حاج همت خیلی قرص و قوی داشت با کاظمی حرف می‌زد. یادش به خیر، شهید عزیزمان «مهدی زین‌الدین» فرمانده لشکر 17 علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) که کنار من نشسته بود، با یک لبخند قشنگی داشت به حاج همت نگاه می‌کرد. وقتی زیرگوشی، قضیه نداشتن نیروهای خودمان را به او گفتم، با تبسم به بنده گفت:

«خدا به همت خیر بده،‌با وجود این که عمده نیروهاش توی طلائیه درگیرند و دستاش خالیه، ولی باز هم به فکر ماست و اومده ببینه به چه طریقی می‌تونه دشمن رو از منطقه بیرون کنه!»

در همین موقع بی‌سیم زدند - از رده‌های بالا - احمد کاظمی گوشی را برداشت. می‌خواستند بدانند وضعیت از چه قرار است. کاظمی، همان‌طور که گوشی بی‌سیم دست‌اش بود و یک نگاه امیدواری به حاج همت داشت، در جواب،‌با لبنخند گفت:

«وضعیت ما خوبه، همین که همت با ماست، مشکلی نداریم!»

حاجی همین‌طور پر انرژی و خندان، مشغول صحبت با «احمد کاظمی» بود و حضار؛ ناباور و متحیر، به او خیره شده بودند. چنان با روحیه بالایی داشت با «کاظمی» صحبت می‌کرد که هر کس از حال و روز ما خبر نداشت، خیال می‌کرد «حاج همت» هیچی نباشد، 15 گردان رزمنده تازه نفس حاضر و قبراق برای ادامه عملیات در اختیار دارد.این درحالی بود که من خوب می‌دانستم عمده نیروهای رزمنده لشکر 27 در منطقه طلائیه به شدت با دشمن درگیر بودند و در آن موقعیت وخیم، حاجی به جز همان دو گردانی که چند روز قبل به جزیره جنوبی فرستاده بود، حتی یک نیروی قادر به رزم در اختیار نداشت

زندگینامه سردار شهید سعید مهتدی جعفری

روز 19 دی ماه 1384 هواپیمای فالكن سپاه پاسداران در ارومیه سقوط كرد و مردانی از دیار عشق كه در سالهای جنگ از قافله دوستان خود جا مانده بودند سمانی شدند. شهیدانی چون: سردار سرلشكر پاسدار احمد كاظمی (فرمانده‌نیروی زمینی سپاه)، سردار سرتیپ پاسدار سعید مهتدی جعفری(فرمانده‌ لشكر ‌27 محمد رسول‌الله)، سردار سرتیپ پاسدار سعید سلیمانی(معاون عملیات نیروی زمینی سپاه)، سردار سرتیپ پاسدار نبی‌الله شاهمرادی(معاون اطلاعات نیروی زمینی سپاه)، سردار سرتیپ پاسدار خلبان عباس كربندی مجرد(فرمانده‌ی پایگاه هوایی قدر نیروی هوایی سپاه و خلبان یكم پرواز)، سردار سرتیپ پاسدار غلامرضا یزدانی( فرمانده‌ی توپخانه نیروی زمینی سپاه)، سردار سرتیپ پاسدار صفدر رشادی (معاون طرح و برنامه‌ نیروی زمینی سپاه)، سردارسرتیپ پاسدار خلبان احمد الهامی‌نژاد(فرمانده دانشكده‌ پروازی نیروی هوایی سپاه و كمك خلبان)، سردار سرتیپ دوم پاسدار حمید ذین‌پور (رییس دفتر فرمانده نیروی زمینی سپاه)، سرهنگ پاسدار مرتضی بصیری(مهندس پرواز) و برادر پاسدار محسن اسدی (افسر همراه فرمانده‌ شهید نیروی زمینی سپاه).

در میان نها سردار سرتیپ پاسدار سعید مهتدی جعفری( فرمانده وقت لشكر محمدرسول الله(ص) ) نیز حضور داشت.

ایشان از سال 1357 وارد راهی شد كه در سال 1384 با شهادتش به پایان رسید و شروع راه سمانی خرت را رقم زد. 100 ماه در جبهه بودن و 65% جانبازی، روح و جانش را چنان صیقل داد كه در كشاكش دنیا انسانی سمانی باشد.

یك پای او از پای دیگرش حدود 10 سانتی‌متر كوتاه‌تر بود. یكی از پاهایش را 13 بار عمل كردند. دستگاه گوارشش نیز در جنگ به علت اصابت تركش مشكل داشت. 7 عمل مهم نیز انجام داد تا این‌كه از دردهایش كاسته شود و بالاخره بعد از 3 سال كمی بهبود یافت.

پرواز ارومیه برای حاج سعید مهتدی پرواز به عرش الهی بود؛ او در تاریخ 19/10/1384 در سن 47 سالگی به سوی همرزم عزیزش سردار ابراهیم همت بال گشود تا در بی‌كران عشق الهی رام گیرد.

سردار شهید حاج «سعید مهتدی

وصیت نامه سردار شهید سعید مهتدی جعفری

بسم الله الرحمن الرحیم

اشهدان لااله الاالله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان علی ولی الله به نام خدایی که به ما جان داد تا طاعت او را به جا وریم ولی معصیت او را نمودیم. خداوندا گناهکار و وامانده‌ایم تو را به لطف و کرمت قسم ما را ببخش. خداوندا با نکه این جسم، لوده به گناه است ولی باز امید به تو داریم. خداوندا از عدلت با ما رفتار کن خدایا وقتی عارف بزرگ در مقابل ذات مقدس تو اینچنین مناجات می‌کند (پس وای بر من گناهکار)

خدای من! من ن کسی هستم که تو فرمانش دادی و از فرمان تو سرپیچی کرد من ن کسی هستم که تو او را از کاری بازداشتی او رفت و دست به ن زد.

عارف بزرگ: ای وای بر من! اگر زمین از گناه من خبر داشت، مرا در خود فرو می‌برد و مرا می خورد. ...

برادران و خواهران عزیز امروز نعمت بزرگی از جانب خداوند بزرگ در دست ما به رسم امانت می‌باشد. که این نعمت بزرگ امام عزیزمان می‌باشد کفران نعمت نکنیم که مورد غضب ایزد متعال قرار می‌گیریم که در این حالت وای بر ما. در این دنیا جهت به دست وردن توشه‌ برای خرت مده‌ایم ولی چه کنم که به این دنیا نچنان چسبیده‌ایم که از ن دنیا دور افتاده و بی‌اطلاعم چه خوش گفته است ن عالم بزرگوار: برادران من زندگی دنیا جز بازی و سرگرمی نیست و سرای خرت است که محل زندگی است و انسان اگر انسان باشد، در پایین‌ترین مرحله‌ی زندگی‌اش جز مادگی برای زندگی دیگر و طی راه قرب و نزدیکی به خدا وظیفه‌ای ندارد. برادران، من که نتوانستم به وظایف خود عمل کنم و با کوله‌باری از گناه به سوی پروردگار می‌روم و تنها دل به شهادت دارم تا شاید خداوند با ریختن خون من گناهانم را ببخشد و از شما عاجزانه تقاضا دارم که در حق من دعا نموده که خداوند مرگ مرا شهادت در راهش قرار بدهد.

روز 19 دی ماه 1384 هواپیمای فالكن سپاه پاسداران در ارومیه سقوط كرد و مردانی از دیار عشق كه در سالهای جنگ از قافله دوستان خود جا مانده بودند آسمانی شدند. شهیدانی چون: سردار سرلشكر پاسدار احمد كاظمی (فرمانده‌نیروی زمینی سپاه)، سردار سرتیپ پاسدار سعید مهتدی جعفری(فرمانده‌ لشكر ‌27 محمد رسول‌الله)...

برادران عزیز من به عنوان یک فرد کوچک از شما تقاضا دارم که همواره و در هر حالت حامی انقلاب اسلامی حضرت امام و روحانیت در خط او باشید.

جبهه‌ها را خالی نگذارید و در همه جا یاور رزمندگان اسلام باشید و اگر شما برادران قدمی در براندازی استکبار جهانی بردارید، خداوند به شما نصرت عنایت می‌فرماید. از کلیه افراد خانواده‌ام و دیگر برادران عزیز تقاضا دارم که مرا حلال نمایند و از حضورتان التماس دعا دارم.

والسلام علکیم و رحمه الله و برکاته

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

برادر کوچک شما سعید مهتدی 30/6/1363 ساعت 1 بعدازظهر

روحش شاد و یادش گرامی

فرآوری: رها رامی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منابع :

سایت ساجد

خبرگزاری فارس