تبیان، دستیار زندگی
خاله جهاد را خیلی ها می‌شناسند، وی برای همه آنانی که خاک جبهه خورده بودند مادر بود حتی برای رزمندگانی که شاید نامش را نیز نشنیدند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خاله جهاد، شیرزن هرمزگانی


"خاله جهاد" را خیلی ها می‌شناسند، وی برای همه آنانی که خاک جبهه خورده بودند مادر بود حتی برای رزمندگانی که شاید نامش را نیز نشنیدند.


خاله جهاد، شیرزن هرمزگانی

نباید چنین اندیشید که جنگی بود و در زمان ما تمام شد و حالا جنگی دیگر هست. حالا هر چند ماه و سال و قرن هم که از آن روزها بگذرد، چون گنجی پنهان، شکفته تر و درخشان تر خواهد شد. این سنت لایتغیر تاریخ است، زیرا که جنگ قطعه ای در زمین بود که حقیقت آسمان را می سرود.

هجوم زمان به حماسه ستودنی جنگ آنچنان خانمان برانداز است که ما را دستخوش نادانی کرده و ندانسته ایم که نمی دانیم، آن روزها آنقدرها هم دور نیست اما این چنین زمان ما را با خود برده که روزهایی بسیار دور و دست نیافتنی می پنداریمش و با دست خود جای پایش را میان فسانه ها، مستحکم می سازیم.

میان شعله، خون، آتش، عطش...

دفاعی که بود، مولود یک معنا بود؛ معنایی که در سرشتش با خون و آتش در آمیخته بود، تندبادی که برخاسته، می خواهد دفاع مقدسمان را تنزل دهد و با عقل ابزاری مال اندیشش، دوست تر می دارد که مدام از صلح و دوستی و گل و بوته بگوید و از حضرت لسان الغیب نیز تصدیقی بیارد که ... با دوستان مروت، با دشمنان مدارا و سمند تساهل را تندتر براند.

شب است و سکوت است و... بازهم سکوت

سکوتی از سر شرم و غفلت که ای داد باز انسانی از میان ما رفت و ما همچنان نشناخته روحش، با خواب خوش دوشین مشغولیم. این بار زنی از تبار آسمان رفت.

خاله جهاد یک مادر بود با گردانی فرزند ... نه!! ... با لشگرهایی از فرزند ن هم برومند و شیردل

خاله جهاد را خیلی ها می شناسند همان طور که خیلی ها نمی شناسند و صد حیف از غفلت آنان که می شناختند و نشناساندند و هزاران حیف از غفلت آنان که نشناختند او را، تا امروز حتی لب به دندان حسرت گزیدن هم آرامشان نکند. می گویمت ای جوان جنوبی، ای هرمزگانی تا بدانی که رفت ...

خاله جهاد یک مادر بود با گردانی فرزند ... نه!! ... با لشگرهایی از فرزند آن هم برومند و شیردل ... خاله جهاد برای همه آنانی که خاک جبهه خورده بودند مادر بود حتی برای رزمندگانی که شاید نامش را نیز نشنیدند...

خاله جاهد زنی از خطه دلیر مردان هرمزگان، زنی از تبار عشق، از نسل آسمان ...

خاله جهاد نمی توانست تفنگ به دست بگیرد اما توانست تفنگ را در دستان فرزندانش محکم کند. او که با همسرش قرار گذاشت تا مهریه اش را همه ببخشد و در عوض، همسر نیز وقت را به او ببخشد تا بتازد تا برود به همه جا به هرجایی که بشود کاری کرد تا دل رزمنده ای نلرزد.

خاله جهاد، شیرزن هرمزگانی

خیلی وقت ها از جهاد سازندگی ماشین می گرفت و به روستاهای دور و نزدیک سر میزد و برای فرزندانش در جبهه های دور از خانه، هدیه جمع می کرد حالا هرچه که باشد، می دانست باید ایستاد باید مردانه ایستاد، می دانست باید تفنگ در دستان پسران ایران محکم باشد.

خاله جهاد آنقدر در پشتیبانی جبهه تلاش کرد که خیلی ها یادشان رفت فاطمه سلطانی که مشهدی حوا می گفتنش اسمش خاله جهاد نیست اما همه به او می گفتند خاله جهاد.

زن عجیبی بود و در مقابل آن همه تلاش، واژه ها چقدر اندکند. تو که اهل همین خطه هستی؛ می توانی بفهمی رفتن به روستاها در هوای گرم و شرجی این جا با ماشین بدون کولر و یک هفته ماندن در مناطق مختلف و بار زدن آن همه هدایا یعنی چه آن هم برای یک زن.

حالا این هدیه ها می خواست قوت لایموت باشد؛ می خواست احشام باشد یا میوه ها و محصولات صیفی  که مردم با دست خودشان کاشته بودند.

تو که در این هوا نفس کشیده ای باید خوب بدانی این یعنی تا چه حد ایثار ... و بعد از روزها دور بودن از خانه و شهر برمی گشت با ماشینی پر از هدیه های مردمی.

آنقدر چهره اش گشاده بود که همه هدیه ها را هرچقدر کم با لبخند بر دیده منت می گذاشت و برای پسران ایران می فرستاد.

خاله جاهد کیسه آرد را می گرفت و برای همه نان می پخت از فرزندان رزمنده اش بگیر تا همسایه و دوستان و آشنایان . با لبخند دست بر تابه داغ می گذاشت، لذت می برد از اینکه نان دستش را به دیگران بدهد تا خوشحال شوند.

خاله جهاد نمی توانست تفنگ به دست بگیرد اما توانست تفنگ را در دستان فرزندانش محکم کند. او که با همسرش قرار گذاشت تا مهریه اش را همه ببخشد و در عوض، همسر نیز وقت را به او ببخشد تا بتازد تا برود به همه جا به هرجایی که بشود کاری کرد تا دل رزمنده ای نلرزد

نان مقدس است و خاله جهاد همیشه بوی نان می داد ... بوی تقدس ...

خاله جهاد بعد از جنگ هم خاله جهاد ماند با همان نگاه گرم آن روزها با همان دستان مهربان تا همچنان نوازش گر باشد تا همیشه بوی خدا بدهد .

تو که خاله جهاد را نشناختی شاید ندانی دل هایی که می شناختندش چقدر تنگ می شود ولی حتما میدانی دلِ تنگ چقدر گرفته است ...

خاله جهاد زود رفت اصلا هروقت می رفت زود بود برای مایی که نشناختیم او را و به جای نشستن در پای حرف هاش در بستر خواب دوشین غلت زدیم ... خاله جهاد ! هروقت می رفتی برای امثال ما زود بود.

روحش شاد و یادش گرامی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع : خبرگزاری مهر