تبیان، دستیار زندگی
که برای من انگیزه است زبان فارسی است ابزار نزدیک شدن به همه ی مفاهیمی که درباره اش حرف زدیم این زبان است که الان بزرگان ادب ما- شاید با حسن نیت- دارند خرابش می کنند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

از حرمت کلمه، تا شکوه کلام

با منوچهر انور


چیزی که برای من انگیزه است زبان فارسی است ابزار نزدیک شدن به همه ی مفاهیمی که درباره اش حرف زدیم این زبان است که الان بزرگان ادب ما- شاید با حسن نیت- دارند خرابش می کنند.


از حرمت کلمه، تا شکوه کلام

منوچهر انور مجموعه ای از توانایی ها در عرصه ی اندیشه است. او عاشق زبان فارسی است و بسیار بی ادعا، از پس گذر سال ها هچنان باعلاقه می  نویسد و ویرایش می کند و نتایج تحقیقاتش را منتشر می کند، منوچهر انور شاید یگانه مترجمی است که با تکیه بر آن چه  در رویال آکادمی لندن و در عرصه ی تئاتر و شناخت شخصیت های نمایشی خوانده وقتی ترجمه می کند نخست به شناخت درستی از شخصیت های متن می رسد و بعد دیالوگ ها را در دهان آن ها قرار می دهد و نتیجه ترجمه ای است به زلالی آب و به شیوایی میراث گران بهای زبان فارسی.

آن چه در عقاید و نظرات شما نظر را جلب می کند علاقه فوق العاده تان است به زبان. آیا این علاقه حاصل تمرکز چند سال اخیر شما بر روی مطالعات زبانی است یا نه این علاقه از ابتدا بوده، نوعی حس عاشقانه به زبان...

شاید بشود گفت الان بیشتر نسبت به خیلی از مسائل که قبلاً از کنار آن ها به راحتی می گذاشتم آگاه تر شده ام. گاهی که بر می گردم و به برخی مسایل که قبلا وجود داشته و به شدت از دیدن آن تعجب می کنم.

یعنی از کنار این نکات زبانی در آن زمان رد شده اید؟

اصلاً، اتفاقاً با دقت هم کار کرده ام اما نسبت به آن ها آگاه نبودم.

حتی در شعر خوانی ها و شما جنس این علاقه ی به زبان خود را نشان می دهد

دقیقاً همین طور است. بالاخره آخر هر کاری باید به یک چیزی برسد. این هم البته از نکاتی است که من خیلی دیر به آن رسیدم. من در زندگی ام به زمینه های مختلف پرداخته ام ولی این هاهمه یک وجه مشترک دارند که خودم می دانم. مثلا من نجاری کرده ام، گفتار متن نوشته ام، داستان نوشته ام، ترجمه کرده ام. «فیلمکی» هم ساخته ام این ها همه به یک چیز می رسد.

و آن «چیز» چیست؟

راستش را بخواهید همه ی چیزهای علم یکی است- کثرت هستی از یک وحدت برمی خیزد نمی خواهم خیلی در این ماجرا ریز بشوم من هیچ وقت به دنبال Carnier نبودم.

فارسی خون نیست که بشود دیالیزش کرد آن چه می گوییم ارزشمند است یعنی ترکیبی است از زبان و فرهنگ اگر خرابش نکنند و گرنه عربی و ترکی و مغولی و یونانی را که از فارسی خارج کنیم می شود اسپرانتو، زبان مثل دریاست که همه چیز در آن می ریزد و باز هم پاک است.

به هر حال آن چه مسلم و قبل اثبات است این که آخرالامر آدمی باید به خودش نزدیک شود. این قضیه قابل اثبات است حالا می خواهد ژان ژنه باشد یا ساموئل بکت یا مولانا این خودیابی است که مثلاً مولانا بر همین اساس می گوید:

صنعت گر نقاشم هر لحظه بتی سازم.../ وانگه همه بت ها را در پای تو اندازم.

این در جهت انکار مولویانه ی اوست و حافظ می گوید:

سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد/ آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است/ طلب از گمشده گان لب دریا می کرد

من فکر می کنم که غیر از این اصلاً چیزی نیست، یادم هست. و الگوی آن هستی که ما می شناسیم همان الگوی عجیب از لحن آفریده شدن انسان است...

من این ها را از دید اسطوره ای نگاه می کنم و به نظرم از واقعیت بالاتر است.

منوچهر انور

در باره ی خوانش حافظ؟

حافظ اصلاً جنبه ی سمفونیک ندارد، بلکه باید شعر او را به حالت زمزمه خواند، لحن باید آرام باشد. ساختار شعر او یک ساختار محاوره است. یک اکسنت کوچک روی کلمه گاهی  کافی است. زبان گفتار در حافظ موسیقی اش در اوج است.

حافظ خودش هم متوجه هست و با این کار معجزه می کند من مولانا را در حافظ می بینم ولی حافظ در مولانا نیست. مولانا مرتب آتشفشانش در حال طغیان است و معانی  والایی را همین طور به بیرون پرتاب می کند. اما حافظ این ها را مهار کرد، حافظ مثل راکتورهای اتمی است که غبار لطیفی از آن بلند می شود ولی در داخل آن جهنمی برپاست. این در حافظ هست و یک دفعه بروز می کند «فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو براندازیم». حافظ خلوت گزیده است ولی شعریت مولانا نعره زن است. حافظ خارق العاده است حافظ از مزمه ی جویبار و نجواست و مولانا آتشفشان.

آن چه شما می گویید نوعی غرق شدن در زبان است.

چیزی که برای من انگیزه است زبان فارسی است ابزار نزدیک شدن به همه ی مفاهیمی که درباره اش حرف زدیم این زبان است که الان بزرگان ادب ما- شاید با حسن نیت- دارند خرابش می کنند.

فارسی خون نیست که بشود دیالیزش کرد آن چه می گوییم ارزشمند است یعنی ترکیبی است از زبان و فرهنگ اگر خرابش نکنند و گرنه عربی و ترکی و مغولی و یونانی را که از فارسی خارج کنیم می شود اسپرانتو، زبان مثل دریاست که همه چیز در آن می ریزد و باز هم پاک است.

با این نگرش کلمات دیگر فقط کلمه نیستند بلکه ذاتی دارند که نشان دهنده ی فلسفه ی وجودیه جوامع و وجهه ی فرهنگی افراد و انسان هاست. در واقع زبان آیینه ی جامعه است.

روزنه هایی هستند که در ترکیب با هم روزنه های بزرگ تری می شوند که در نهایت یک اثر بزرگ می شود که دروازه ایست به سمت شناخت. مسئله ی قداست زبان هم از همین جا می آید همین است که گفته می شود «در ابتدا کلمه بود» چون هیچ کس منشاء کلمه را نمی داند اما این که زبان یک امر فطری است و در انسان ها و دیعه بوده است برای همین است که آوای «اُم» در هندی مقدس است.

سال ها این قضیه ذهن من را مشغول کرده بود تا چند سال پیش که چامسکی را خواندم و دیدم چه قدر دیدگاه هایمان با هم یکسان است ولی من یک عمر با این قضیه زنده گی کرده ام و یک نگاه قوی حسی نسبت به این ماجرا دارم بیش از آن که نگاه آکادمیک داشته باشم. حتی در مورد زبان و زبان آموزی کودکان امتحاهایی کردم و به نتایجی برای خودم رسیدم که برایم جالب بود. و به این نتیجه رسیدم که شعر یعنی این، هیولای شعر همین است یعنی حافظ که باشی این است ولی ظهیر فاریابی که باشی باید مدام تصویر بسازی ولی اصل ماجرای شعر مولانا همان های و هوی طنطنانای شعر اوست همان آواهای اصلی زبان است که شکفته شده و به بلوغ رسیده معماری نامرئی حافظ که اسمش را حافظ رند و ریاضی دان گذاشته ند (که این ریاضی در شعر مولانا نیست) یا مولانا که او هم طور دیگری آتشفشان است الان برای من مسئله ی شعر تبدیل شده به امری خاص که اصل قضیه و ذات آن موسیقی است.

بخش ادبیات تبیان


منبع: آزما 81