تبیان، دستیار زندگی
صحرا دو زانو نشسته و پلک‏های حیرت خویش را آن چنان گشوده که از چشم‏هایش خورشید مذاب جاری است. صدای زنگ شتران مست، صحرا را می‏لرزاند. همهمه‏ها فروکش می‏کند؛ قافله زیر سایه خورشید نفس تازه می‏کند؛ ریگزارهای سوخته بوی حادثه‏ای شگفت می‏دهند و این در دست‏های ب
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سکوت در حنجره ماه

غدیر

صحرا در پوست خویش نمی‏گنجد.

برکه اشک شوق می‏ریزد و جریان اشتیاقش را موج می‏زند.

دست‏های آفتاب و ماه در هم فرو می‏رود.

آسمان از شوق، دستی بر پیشانی می‏کشد.

ستاره‏ها بر مدار دست‏های قد کشیده می‏چرخند.

بهار پشت پنجره‏ها دف می‏گیرد. بهار پشت پنجره‏ها ایستاده است، کل می‏کشد و دست می‏افشاند.

تبریک می‏گویند و با برق چشم‏های کینه‏توزشان خنجرهای کهنه دشمنی را تیز می‏کنند. نگاه می‏کنند و در زوایای شب، به دنبال روزنه‏ای می‏گردند تا خشم دیر سالشان را فریاد بزنند.

هم‏چنان دست‏های آفتاب و ماه در هم فرو رفته است و در آسمان می‏درخشد.

هم‏چنان کوهی از صبر زیر بار سال‏ها نامردمی، آن چنان استوار ایستاده است که پژواک صدایش را آسمان نیز می‏شنود.

درهای بسته تاریخ نعره می‏زنند و سر بر قفل‏های زنگ زده می‏کوبند.

صحرا دو زانو نشسته و پلک‏های حیرت خویش را آن چنان گشوده که از چشم‏هایش خورشید مذاب جاری است.

صدای زنگ شتران مست، صحرا را می‏لرزاند. همهمه‏ها فروکش می‏کند؛ قافله زیر سایه خورشید نفس تازه می‏کند؛ ریگزارهای سوخته بوی حادثه‏ای شگفت می‏دهند و این در دست‏های به هم پیوسته آفتاب و ماه تکمیل می‏شود.

دست‏ها پیش می‏آیند، تبریک می‏گویند.

دست‏ها می‏کوشند تا به آسمان برسند.

دست‏ها در زیر آستین خویش، نفاق می‏پرورانند.

دست‏ها دست‏های شیطانی است که در مشت، حنجر می‏فشرد.

چشم‏ها لبخند می‏زنند، نظاره می‏کنند و فراموش می‏کنند.

چشم‏ها پلک می‏زنند و خواب آشوب‏انگیزِ سال‏ها کفر خویش را مزمزه می‏کنند.

چشم‏ها آن‏چه می‏بینند، کتمان می‏کنند، هم‏چنان ملائک بر تَف ریگزارها بال گسترده‏اند، دست‏های آفتاب و ماه در هم می‏پیچد و تا آسمان هفتم قد می‏کشد؛ حادثه اتّفاق می‏افتد و آن سوتر سال‏ها صبر و سکوت در حنجره ماه نطفه می‏بندد.

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان


حمیده رضایی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.