تبیان، دستیار زندگی
عمرى است كه اشكهایم را در كوره حسرتها انباشته‏ام و انتظار جمعه‏اى را مى‏كشم كه جویبار ظهورت از پشت‏كوه‏هاى غیبت‏سرازیر شود، تا آن كوزه و آن حسرتها را به آن دریا بریزم و سبكبار تن خسته‏ام را در زلال آن بشویم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ندبه‏هاى دلتنگى

کرامات امام زمان (عج) در جبهه‌ها

شكوه ظهور تو هنوز پرچم توفیق بر نیفراشته است و خورشید جمالت هنوز دیباى زرین خود را بر زمستان جان ما نگسترده است ، اما مهتاب انتظار در شبهاى غیبت‏سوسوزنان چراغ دلهاى ماست .

نام تو حلاوت هر صبح جمعه است و حدیث تو ندبه آدینه‏ها. دیگر از خشم روزگار به مادر نمى‏گریزم و در نامهربانیهاى دوران، پدر را فریاد نمى‏كشم; دیگر رنج‏خار مرا به رنگ گل نمى‏كشاند; دیگر باغ خیالم آبستن غنچه‏هاى آرزو نیستند; دیگر هر كسى را محرم گریستنهاى كودكانه‏ام نمى‏كنم.

حكایت ‏حضور، براى من‏یادآور صبحى است كه از خواب سیاهى برخاستم و بهانه پدر گرفتم. من همیشه سرماى غم را میان گرمى دستهاى پدرم گم مى‏كردم. كاشكى كلمات من بى‏صدا بودند; كاشكى نوشتن نمى‏دانستم و فقط با تو حرف مى‏زدم; كاشكى تیغ غیرت، عروس نام تو را از میان لشكر نامحرمان الفاظ باز مى‏گرفت و در سراپرده دل مى‏نشاند; كاشكى دلدادگان تو مرا هم با خود مى‏بردند; كاشكى من جز هجر و وصال ، غم و شادى نداشتم!

مى‏گویند: چشمهایى هست كه تو را مى‏ببنند; دلهایى هست كه تو را مى‏پرستند; پاهایى هست كه با یاد تو دست افشان‏اند; دستهایى هست كه بر مهر تو پاى مى‏فشارند.

عمرى است كه اشكهایم را در كوره حسرتها انباشته‏ام و انتظار جمعه‏اى را مى‏كشم كه جویبار ظهورت از پشت‏كوه‏هاى غیبت‏سرازیر شود، تا آن كوزه و آن حسرتها را به آن دریا بریزم و سبكبار تن خسته‏ام را در زلال آن بشویم

مى‏گویند: تو از همه پدرها مهربان‏ترى ، مى‏گویند هر اشكى از چشم یتیمى جدا مى‏شود بر دامان مهر تو مى‏ریزد.

مى‏گویند ...مى‏گویند تو نیز گریانى!

اى باغ آرزوهاى من! مرا ببخش كه آداب نجوا نمى‏دانم.

مرا ببخش كه در پرده خیالم، رشته كلمات، سررشته خود را از كف داده‏اند و نه از این رشته سر مى‏تابند و نه سررشته را مى‏یابند.

عمرى است كه اشكهایم را در كوره حسرتها انباشته‏ام و انتظار جمعه‏اى را مى‏كشم كه جویبار ظهورت از پشت‏كوه‏هاى غیبت‏سرازیر شود، تا آن كوزه و آن حسرتها را به آن دریا بریزم و سبكبار تن خسته‏ام را در زلال آن بشویم.

اى همه آروزهایم!

من اگر مشتى گناه و شقاوتم، دلم را چه مى‏كنى؟

با چشمهایم كه یك دریا گریسته است چه مى‏كنى؟

با سینه‏ام كه شرحه شرحه فراق است چه خواهى كرد؟

به ندبه‏هاى من كه در هر صبح غیبت، از آسمان دلتنگیهایم فرود آمده‏اند، چگونه خواهى ساخت؟

مى‏دانم كه تو نیز با گریه عقد برادرى بسته‏اى و حرمت آن را نیكو پاس مى‏دارى.

مى‏دانم كه تو زبان ندبه را بیشتر از هر زبان دیگرى دوست مى‏دارى . مى‏دانم كه تو جمعه‏ها را خوب مى‏شناسى و هر عصر آدینه خود در گوشه‏اى اشك مى‏ریزى.

اى همه دردهایم! از تو درمان نمى‏خواهم كه درد تنها سرمایه من در این آشفته‏بازار دنیاست.

تنها اجابتى كه انتظار آن را مى‏كشم جماعت ناله‏هاست; تنها آرزویى كه منت‏پذیر آنم، خاموشى هر صدایى جز اذان «یا مهدى‏» است .

گر بر كنم دل از تو و بردارم از تو مهر            آن مهر بر كه افكنم آن دل كجا برم؟

رضا بابایى

بخش مهدویت تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.