تبیان، دستیار زندگی
مردان خدا بی پالایه ترین، متواضع ترین و خاکی ترین افلاکیان زمین و نایاب ترین فرهیختگان زمانند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کوه علم، اقیانوس تواضع

علامه جعفری
مردان خدا بی پالایه ترین، متواضع ترین و خاکی ترین افلاکیان زمین و نایاب ترین فرهیختگان زمانند.

 وقتی نگاهی به زندگی سراسر ساده و مملو از عشق و صفا و معنویتشان می کنی، انگشت به دهان از این همه یکرنگی و صفا انگشت به دهان که سبحان الله این همه چگونه در یک وجود جمع شده.

و دوباره خواهی گفت کدام وجود؟ یک وجود است اما وجودش خدایی است، خلیفه الله است. جایگاهش الهی است. هر چه بگویی در او می گنجد حتی اگر اضداد باشد.

علامه محمد تقی جعفری از بزرگان علم و عرفان و سرآمد بزرگان زمان خویش بود. در بلندای علمش متواضع و در اوج اقتدارش، متخلق بود.

وقتی در حضور استاد جعفری به بازدید یک کارخانه رفتیم.ایشان اظهار داشت:کارگاه و دانشگاه،مانند مسجد عبادتگاه است.وقتی صاحب و مدیر کارخانه خواست مالیات شرعی(خمس و ….)کارخانه خود را تسویه نماید،وی گفت:قبل از تسویه حساب،نخست باید شرایط کاری و زندگی کارگران کارخانه را بررسی کنم.

پس از بازدید،ایشان به آن مدیر و همکارانش گفت:شما حقوق کارگرانتان را درست ادا نکرده اید،زیرا عموما مقروضند!و اضافه کردند:قبل از آنکه حق خدا را بدهید،بروید حقوق بندگان زحمت کش خدا را ادا کنید.(شهرام تقی زاده انصاری)

**********

سال 1360که تعدادی از دانش آموزان مدارس ابتدایی را به خدمت استاد بردم،بچه ها از فرط خوشحالی دور ایشان را گرفته بودند.آن ها به راحتی با او سخن گفته،از سر و کول وی بالا می رفتند.ایشان هم در نهایت تواضع و مهربانی،به پرسش های آنها جواب می داد و در حالی که روی زمین نشسته بود،برای بچه ها امضا می کرد و به نظر می رسید بچه ها خیلی شلوغ و پرشور شده بودند.

به همین دلیل من احساس شرم کردم و پس از چند دقیقه به آهستگی عرض کردم:استاد!شما را به خدا ببخشید.این بچه ها شما را اذیت کردند.ایشان ناگهان یک حالت جدی به خود گرفت و گفت:نخیر،این ها وقت مرا نمی گیرند.بلکه از حالا باید برای این بچه های عزیز وقت بگذاریم.(سید رسول حسینی)

**********

روزی علامه به هنگام بازگشت به منزلش متوجه می شود که دزدی از منزل ایشان فرشی برداشته و می برد.ایشان دزد را تعقیب کرده،در سرای بوعلی بازار تهران،دزد را می بیند که مشغول فروختن قالی است.

لحظه ای در مقابل حجره درنگ کرده،سپس پیش رفته و با پیشنهاد منفعت به طرفین(صاحب حجره و دزد)قالی را می خرد،ولی شرط می کند که فروشنده آن را تا منزل برایش حمل نماید.

وقتی دزد به منزل استاد می رسد،پی به اصل قضیه می برد.دزد از استاد معذرت می خواهد،استاد بدون آنکه به رویش بیاورد او را از این عمل منع می کند و می گوید:من که ندیدم تو از خانه من فرش را دزدیده باشی،من فقط قالی را از تو خریده ام و به این صورت او را به راه درست رهنمون می سازد (علی جعفری)


منبع: وبلاگ شخصی ناصر بیگ زاده مرزبانی

تهیه و فرآوری: محمد حسین امین – گروه حوزه علمیه تبیان