تبیان، دستیار زندگی
در یکی از شب های تابستان یک سرسره ی سر به هوا راه افتاد که برود شهر را بگردد و جاهای دیدنی شهر را ببیند دلش باز شود آخر سرسره ی سر به هوا گردش و تفریح را خیلی دوست داشت
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سرسره ی سر به هوا

سرسره ی سر به هوا

در یکی از شب های تابستان یک سرسره ی سر به هوا راه افتاد که برود شهر را بگردد و جاهای دیدنی شهر را ببیند دلش باز شود آخر سرسره ی سر به هوا گردش و تفریح را خیلی دوست داشت.

سرسره راه افتاد تا به خانه ی بی بی هاجر رسید. بی بی سرسره را که دید خندید. یاد بچگی هایش افتاد. عصایش را زمین گذاشت. به سختی از پله های سرسره بالا رفت و سر خورد پایین.

بی بی هاجر که از سرسره بازی خوشش آمده بود، آن قدر بازی کرد تا کنار سرسره خوابش برد، سرسره راه افتاد رفت تا به یک خیابان رسید. عمو رفتگر زباله ها را جمع کرده بود. خیابان تمیز شده بود. عمو کنار خیابان نشسته بود تا خستگی اش را درکند که تلق تلق صدای سرسره را شنید. سرسره کنارش ایستاد. عمو رفتگر به یاد بچگی هایش افتاد. جارویش را کنار دیوار گذاشت. با سرسره مشغول بازی شد. بازی عمو رفتگر که تمام شد سرسره سر به هوا راه افتاد و رفت تا به یک باغچه رسید.

خانم موشه با بچه هایش آمده بودند هواخوری، سرسره را که دیدند خوش حال شدند. خانم موشه به یاد بچگی هایش افتاد. دست بچه هایش را گرفت و با آن ها مشغول بازی شد. وقتی سرسره بازی خانم موشه تمام شد سرسره هم راه افتاد و رفت تا به در یک بیمارستان رسید.

نگهبان توی اتاقک نشسته بود و به خیابان خلوت نگاه می کرد که چشمش به سرسره ی سر به هوا افتاد. خندید و آمد کنار سرسره و مشغول بازی با سرسره ی سر به هوا شد. وقتی که خسته شد و رفت توی اتاق نشست و سرسره هم خسته شده بود. دوید و رفت توی پارک سرجایش نشست و سرسره با خودش تصمیم گرفت روزها با بچه ها بازی کند و شب ها برود توی شهر بگردد و دوستان تازه پیدا کند.

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع:کیهان بچه ها

مطالب مرتبط:

یک دانه بادام

حسنی و بزغاله گرسنه

آدمک‌ها

شکار و شکارچی

قوری زیر خاک

مرغ مگس خوار

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.