تبیان، دستیار زندگی
«شعر گفتن آن ناگفتنی است. بالاتر از این شعر در حد اعلای خود شی‌ای است هنری، شی‌ای که با کلمه‌ها ساخته می‌شود.» اگر چیزی را نتوانیم بگوییم، به قول ویتگنشتاین باید در مورد آن سکوت کنیم اما مساله این است که شما گاهی یک شعری را می‌نویسید اما آنچه در شعر گفته
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آوازهای گزیده‌ای

همراه با ضیاء موحد به مناسبت انتشار «آواز‌های آبی»


«شعر گفتن آن ناگفتنی است. بالاتر از این شعر در حد اعلای خود شی‌ای است هنری، شی‌ای که با کلمه‌ها ساخته می‌شود.» اگر چیزی را نتوانیم بگوییم، به قول ویتگنشتاین باید در مورد آن سکوت کنیم اما مساله این است که شما گاهی یک شعری را می‌نویسید اما آنچه در شعر گفته می‌شود، در برابر آن چیزی که به کلمه در نیامده ناچیز است


آوازهای گزیده‌ای

«آوازهای آبی» دفتر شعر جدید ضیاء موحد است که به‌تازگی توسط نشر هرمس منتشر شده است. این کتاب گزیده‌ای از دفتر‌های «بر آب‌های مرده مروارید»، «غراب‌های سفید»، «مشتی نور سرد» و «نردبان اندر بیابان» است و همچنین در پایان کتاب چند شعر چاپ نشده نیز از موحد آورده شده است. شعر‌های تازه این کتاب، بخش کوچکی از اشعار این سال‌های موحد است که خود می‌گوید تعداد آنها حدود 50، 60 تاست و خود دفتر جداگانه‌ای خواهند بود. «آواز‌های آبی» کتابی دو‌زبانه است که سعید سعیدپور اشعار آن را به انگلیسی برگردانده است. موحد در این باره می گوید: برخی شعر‌ها اصلا ترجمه‌پذیر نیستند و من هم در این گزیده این شعر‌ها را انتخاب نکردم. زبان در این اشعار بازی‌هایی دارد که نمی‌توان آنها را در زبان انگلیسی هم به وجود آورد و در برخی جا‌ها هم کلماتی هستند که نمی‌توان آنها را همان‌گونه که در زبان اصلی هستند به زبان دیگر برگرداند یا در برخی اشعار مساله وزن و قافیه اهمیت پیدا می‌کنند. در مورد قافیه، من یکی، دو مورد در ترجمه این دفتر دخالت کردم، زیرا قافیه در آن نقش اساسی داشت و بهتر بود در ترجمه هم حفظ شود. یعنی قافیه از مواردی بود که در فارسی از درون متن جوشیده بود. اینکه در ترجمه تا چه اندازه برای خواننده انگلیسی‌زبان این قافیه‌ها همان حالت طبیعی را پیدا کنند که در فارسی دارند، مساله‌ای است که باید از اهل زبان پرسید. اما در مورد این کتاب باید بگویم که روی ترجمه آن واقعا کار شده است. حتی بعد از ترجمه که خود من هم بر آن نظارت داشتم، دو شاعر- فیلسوف که زبان مادری‌شان انگلیسی است این ترجمه‌ها را خواندند و مقداری پیشنهاد و ویرایش در کار کردند.

در مقدمه کتاب «آوازهای آبی» آورده‌ام که «شعر گفتن آن ناگفتنی است. بالاتر از این شعر در حد اعلای خود شی‌ای است هنری، شی‌ای که با کلمه‌ها ساخته می‌شود.» اگر چیزی را نتوانیم بگوییم، به قول ویتگنشتاین باید در مورد آن سکوت کنیم اما مساله این است که شما گاهی یک شعری را می‌نویسید اما آنچه در شعر گفته می‌شود، در برابر آن چیزی که به کلمه در نیامده ناچیز است. در اینجا باید همکاری خواننده در کار باشد تا دریابد مراد شاعر از آنچه می‌خواسته بگوید و به آن نزدیک شده، چیست؛ وگرنه اگر چیزی به کلی ناگفتنی باشد تلاش برای گفتن آن هم بیهوده خواهد بود.

شعر حاصل جمع احساس و بیان اندیشه است. معمولا شعر با یک سطر آغاز می‌شود و ادامه آن بستگی به این دارد که ذهن شاعر چه ویژگی‌هایی داشته و چگونه تربیت یافته باشد. اینکه ذهن او چه اطلاعاتی را در خود جای داده باشد و چقدر با فرهنگ‌های مختلف آشنا باشد در این امر موثر است. مشکل شعر معاصر ما هم در واقع همین است که مثلا نمی‌تواند از یک شعر عاشقانه آه و ناله‌ای فراتر رود. نمی‌گویم همه این‌گونه‌اند، اما غالب اشعار اینچنین‌اند.

شعر حاصل جمع احساس و بیان اندیشه است. معمولا شعر با یک سطر آغاز می‌شود و ادامه آن بستگی به این دارد که ذهن شاعر چه ویژگی‌هایی داشته و چگونه تربیت یافته باشد. اینکه ذهن او چه اطلاعاتی را در خود جای داده باشد و چقدر با فرهنگ‌های مختلف آشنا باشد در این امر موثر است.

استعاره در اشعار

نقش استعاره در شعر بسیار زیاد است، به قول نیچه زبان ذاتا استعاری است. ما تمام مفاهیمی که به کار می‌بریم، جعلی و ساختگی است. این مفاهیم و به صورت کلی‌تر زبان ساخته ذهن ماست. ما جهان را از طریق استعاره‌های زبان می‌شناسیم، خصوصا زبان فارسی که سرشار از استعاره است. این فقط مربوط به شعر من نیست و استعاره در شعر هر شاعری دیده می‌شود. در شعر کلاسیک و غزل و مثنوی ما هم این استعاره وجود دارد. اما در مورد شعر معاصر ما، استعاره‌ها عوض شده‌اند اما همچنان وجود دارند. مثلا در شعر حافظ شمشاد استعاره از قد بوده است، اما امروز از شمشاد به این معنا استفاده نمی‌شود، یا مثلا از نرگس برای چشم. نمونه اعلای آن در این شعر نیماست که می‌گوید: «به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را....» استعاره در شعر نیما بسیار زیاد دیده می‌شود و در شاعران بعد از او هم وجود دارد، اما استعاره‌ها به نوعی دیگر تبدیل می‌شوند و استعاره‌های تازه و نو به وجود می‌آید. زبان غزل پس از حافظ در یک محدوده می‌ماند به نحوی که به اصطلاح آشنایی‌زدایی از آن دیگر اتفاق نمی‌افتد و تمام استعاره‌ها کلیشه شده‌اند. به اینها به اصطلاح، استعاره‌های مرده می‌گویند، مثلا «پاشنه در» دیگر استعاره نیست و حسن شعر نو این است که استعاره‌های تازه هم به وجود آورد و کلیشه‌ها را کنار گذاشت.

ضیاء موحد
رابطه فلسفه با شعر

فلسفه در اینجا به معنای جهان‌بینی است. وقتی که شما فلسفه می‌خوانید یک نوع تربیت ذهنی و غنای مفهومی پیدا می‌کنید و در این صورت وقتی شعر می‌گویید خودبه‌خود و بدون اینکه شما اشعار داشته باشید این تربیت ذهنی داخل شعر می‌شود. بنابراین مطالعات فلسفی من دخالتی غیرمستقیم در شعر من دارد، چون انسان وقتی می‌خواهد شعر بسراید با اصرار نمی‌خواهد یک چیز فلسفی را بیان کند، در واقع تحت‌تاثیر یک احساس و عاطفه به سرودن شعر می‌پردازد و آن تربیت ذهن در اینجا دخالت می‌کند.

صدای خود

صدای خود بیشتر به سبک مربوط است، صدایی که در اشعار نیما، شاملو و اخوان شنیده می‌شد با هم متفاوت‌اند و هر یک صدای خود را داشته‌اند ولی اگر بگویید این صدا در خدمت چه چیزی هست، در مورد آنها بیشتر مربوط به مسایل اجتماعی و سیاسی است. البته من هم معتقدم شعر اجتماعی است و اساسا نمی‌تواند اجتماعی نباشد اما بستگی دارد که چگونه بیان شود، چراکه به هر جهت شعر چگونه بیان کردن است و نه چه بیان کردن اما برای آنها ظاهرا چه بیان کردن بسیار مهم‌تر بوده است.

شعر امروزما

کسی نیست که بتوانم روی او انگشت گذارم و بگویم او دارای چنان آگاهی است که در کار خویش به نوعی موجب تکامل سنت ادبی در این نسل باشد. شاید هم هست و من نمی‌شناسم. گاه آدم به نعل و به میخ می‌زند که کسی آزرده نشود، اما باید صریح بود و باید بگویم که نه.

شعر یک مقوله کاملا متفاوت است. این حرف سارتر که می‌گوید از نویسنده می‌توان توقع تعهد داشت ولی از شاعر نه، کاملا درست است. برای آنکه شاعر با کلمه‌ها شی‌ای می‌سازد و کار مضاعفی روی زبان صورت می‌گیرد، شعر یک شی هنری است. من نمی‌گویم شعر من با جامعه من تفاوت دارد. ما باید اثر هنری بسازیم که مختص به امروز و فردا نباشد و در آینده هم بتوان آن را خواند.

بحران مخاطب در شعر

من غم مخاطب ندارم. من حرف خودم را می‌زنم و این حرف یا مخاطب پیدا می‌کند یا نمی‌کند. من نگران این مساله نیستم. شعر من مخاطبان خود را دارد و اگر نداشت هم اتفاقی نمی‌افتاد. شاعر مجبور است به شعر گفتن و اگر اهل آن باشد چاره دیگری جز این ندارد. من نمی‌دانم وقتی خیام داشت رباعی می‌سرود به مخاطب فکر می‌کرد یا نه، اما به نظرم او هیچ‌گاه نگران بحران مخاطب نبود و کسی که نگران این مساله است باید خودش ببیند چرا مخاطب ندارد. شعر اگر شعر باشد مخاطب پیدا می‌کند، پس عیب در شاعر است و در خواننده نیست. شعر منتظر نمی‌ماند که تحویلش بگیرند، شعر باید خودش را تحمیل کند.

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منبع: روزنامه شرق