تبیان، دستیار زندگی
البته با دکتر شفیعی بعد از انتشار مجموعه شعرم به نام «در شهر غم گرفته پاییز» که در آبان ماه ۵۷ و پیش از سقوط شاه از چاپ درآمد، در تهران دیدار کرده و به منزل ایشان دعوت شده بودم. بعد از انقلاب نیز او را در کتابفروشی توس تهران دیدم و همان روز دکتر شفیعی مهر
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بیت‌الغزل شعر معاصر


البته با دکتر شفیعی بعد از انتشار مجموعه شعرم به نام «در شهر غم گرفته پاییز» که در آبان ماه 57 و پیش از سقوط شاه از چاپ درآمد، در تهران دیدار کرده و به منزل ایشان دعوت شده بودم. بعد از انقلاب نیز او را در کتابفروشی توس تهران دیدم و همان روز دکتر شفیعی مهربان مرا به آقای محمود کیانوش که به آنجا آمده بود معرفی کرد.


محمدرضا شفیعی کدکنی

رضا افضلی: بنده با شعرهای « نادره دوران و نابغه زمان» استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی حتی از دوره نوجوانی‌ام آشنا بودم.مثلا شعرهایی مثل «چه بگویم که دل افسردگیت از میان برخیزد...» را از برداشتم و برخی از غزلیات «زمزمه‌ها» را با خود زمزمه می‌کردم. بردن دست‌نویس کتاب «شبخوانی» توسط حبیب بیگناه به تهران برای اخوان و مقدمه اخوان ثالث بر آن مجموعه برایم بسیار جالب بود. دوستی نزدیک من با دوستان استاد شفیعی کدکنی مثل فریدون صلاحی و نعمت آزرم و کمال و بیگناه و... زودتر از آشنایی نزدیکم با خود دکتر آغاز شده بود.

باری، زمستان سال 1346 اول خدمتم در دانشگاه مشهد بود و سرانجام سال 1359 به سمت کارشناس به کتابخانه دانشکده ادبیات انتقال یافتم و با استاد محمد قهرمان عزیز همکار و هم‌اتاق و همنشین شدم. سعادت نصیبم شد که پشت میزی بنشینم که قبلا متعلق به استاد شفیعی کدکنی بود. او از سال 1341 به بعد (سال اول معمم و بعدا مکلا) دانشجوی دانشکده ادبیات بوده و به عنوان کار دانشجویی در کتابخانه اشتغال داشته و کتاب‌های عربی را فهرست می‌کرده است. بعد از اتمام درس شفیعی کدکنی و رفتن وی به تهران، کتب عربی آماده فهرست‌نویسی دانشکده تا ورود من دست نخورده باقیمانده بود که من به فهرست کردن آنها ادامه دادم.

پیشتر از آن با استاد قهرمان و دوستان شاعرش در انجمن‌های ادبی مشهد و قهوه خانه داش آقا دیدارهایی داشتم، ولی دوستی نزدیک من با قهرمان و رفقای بزرگش مثل مهدی اخوان ثالث و شفیعی کدکنی و خدیو جم و بسیاری از بزرگان دیگر از همان زمان آغاز شد.

البته با دکتر شفیعی بعد از انتشار مجموعه شعرم به نام «در شهر غم گرفته پاییز» که در آبان ماه 57 و پیش از سقوط شاه از چاپ درآمد، در تهران دیدار کرده و به منزل ایشان دعوت شده بودم. بعد از انقلاب نیز او را در کتابفروشی توس تهران دیدم و همان روز دکتر شفیعی مهربان مرا به آقای محمود کیانوش که به آنجا آمده بود معرفی کرد.

با استاد شفیعی کدکنی که هر سال و بیشتر از همیشه در دوره تعطیلی دانشگاه‌ها و روزهای موشک باران تهران به مشهد می‌آمد و به ما در دانشکده ادبیات سر می‌زد، به مخزن کتابخانه می‌رفتیم و ساعت‌ها پشت یکی از میزهای مطالعه اختصاصی درباره شعر و ادبیات و نقد ادبی به گفت‌وگو می‌پرداختیم و من از محضر آن بزرگمرد بهره‌ها می‌بردم. این نشست‌های ویژه، اضافه بر جلساتی بود که هر روز با استاد شفیعی در منزل پسر عموی ایشان یا به صورت دوره‌ای در خانه دوستان دیگر داشتیم. در انجمن‌های استادان فرخ و قهرمان نیز که ایشان و اخوان ثالث شرکت می‌کردند از محضر ایشان فیض‌ها می‌بردیم. در کتابخانه دانشکده ادبیات، ساعت‌ها دکتر شفیعی کدکنی خستگی‌ناپذیر در کوچه‌های مخازن کتب می‌چرخید و با دست‌های سیاه از گرد و خاک کتاب برمی‌گشت و بعد از شستشوی دستانش کنار ما می‌نشست و چای می‌نوشید و راجع به کتاب‌های گونه‌گون سخن می‌گفت.

***

در یکی از روزهای زمستان سال 1339 قهرمان پشت میز بانک عمران نشسته و به کار خود سرگرم بود. سرش را که بالا آورد چشمش به خیابان افتاد. رفت و آمد درشکه‌ها، گاری‌ها، دوچرخه‌سوارها و اتومبیل‌های پابدا از پشت شیشه‌های بانک دیده می‌شد.

دو جوان که یکی از آنها معمم بود، وارد بانک شدند و سراغ محمد قهرمان را گرفتند. جوان طلبه، محمدرضا شفیعی کدکنی و جوان دیگر نعمت میرزازاده بود. آن دو از طریق شاعر محبوبشان مهدی اخوان ثالث (م. امید) به محمد قهرمان معرفی شده بودند. آن دو بعد از ملاقات آن روز و دیدارهای بعدی و طرح دوستی با محمد قهرمان به تدریج از اعضای انجمن سه‌شنبه‌های قهرمان شدند.

هر سال که دکتر شفیعی را می‌دیدم از او می‌پرسیدم آخرین تعریف شما درباره شعر چیست؟ یک بار دکتر جواب داد: شعر خوب شعری است که دزدیده نشود.

در آن سال‌ها شفیعی کدکنی و نعمت میرزازاده خیلی به هم نزدیک بودند. آن دو شاعر کلاسیک‌سرا و نوپرداز، اشعار شاعران خراسانی را گردآوری کردند و سال42 در کتاب شعر امروز خراسان در انتشارات توس (مشهد) به مدیریت آقای محسن باقرزاده به چاپ رساندند.

در یکی از جلساتی که با استاد دکتر شفیعی کدکنی بعد از سال 59 در مشهد داشتیم، شاعری شعری خواند و دکتر گفت شعرت خوب است ولی باید هنوز روی آن کار کنی. شاعر گفت خیلی کار کرده‌ام اما بهتر از این نمی‌شود. دکتر گفت من از مال دنیا تنها یک خانه در میرداماد تهران دارم. اگر قول بدهم که ششدانگ سند خانه‌ام را به نام تو بزنم مشروط به این که شعرت را از این کامل‌تر کنی این کار را نمی‌کنی؟ شاعر گفت چرا می‌کنم و همه دوستان دسته‌جمعی با صدای بلند زدند زیر خنده.

هر سال که دکتر شفیعی را می‌دیدم از او می‌پرسیدم آخرین تعریف شما درباره شعر چیست؟ یک بار دکتر جواب داد: شعر خوب شعری است که دزدیده نشود.

یک بار دکتر درباره دقت شاعر در انتخاب شعرهایش فرمود: اگر تو را در جایی مثلا سازمان ملل ببرند و بگویند یک دقیقه وقت داری شعر بخوانی، در آن یک دقیقه کدام شعرت را می‌خوانی؟

هر وقت که در جمع شاعران صحبت از شعر منثور و منظوم می‌شد، شفیعی کدکنی از یک طرف مجلس به تک‌تک افراد خطاب می‌کرد و می‌گفت: یک شعر منثور بخوانید به شرط این که 1 ـ از احمد شاملو نباشد 2 ـ از خودتان نباشد 3 ـ از دوستانتان نباشد. به نوبت از همه حضار همین را می‌خواست و هیچ کس با توجه به شروط او نمی‌توانست حتی مصرعی شعر منثور از دیگران بخواند.

از سال 63 که تدریس خود را در دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی و سایر دانشگاه‌های خراسان آغاز کردم در کلاس‌های مختلف و رشته‌های متفاوت، بارها آزمودم که هرگاه شعری را از دکتر شفیعی کدکنی می‌خوانم، دانشجویان آن شعر را همصدا با من می‌خوانند.

بارها در متون کارت‌های عروسی و عزا و آگهی‌های مختلف، شعرهای دکتر شفیعی کدکنی را دیده و خوانده‌ام. شعرهایش به خاطر میزان آینگی بالایی که دارد همه مردم می‌توانند با سلیقه‌های مختلف از آن شعرها بهره ببرند.

غروبی که بعد از مراسم تدفین اخوان ثالث در منزل استاد قهرمان جمع شده بودیم، دکتر شفیعی کدکنی از آنجا به پرسش‌های تلفنی خبرنگار رادیو بی ‌بی‌ سی در باب درگذشت و شعر و مقام اخوان ثالث پاسخ داد و سخنان موجز و مشهورش را درباره اخوان و ارزش شعرهای او گفت. دکتر شفیعی آن شب از چند دوست ازجمله نگارنده این گفتار خواست تا پاره‌ای ازخاطرات خود را از اخوان روبه‌روی دوربین خانم دریابندری تعریف کنیم.

محمدرضا شفیعی کدکنی

یک بار در انجمن قهرمان هنگام بحث درباره شعر منثور، دکتر شفیعی کدکنی گفت: من خصم شعر منثور نیستم. کسانی که گمان می‌کنند من با شعر منثور دشمنی دارم سخت در اشتباه‌اند. او اضافه کرد: درست است که ما باید خیلی چیزها را از غربی‌ها یاد بگیریم، اما سوگند می‌خورم که از لحاظ شعری ما از آنها خیلی قوی‌تر و جلوتر هستیم. باید غربی‌ها بیایند و فرم را از غزلیات شمس مولانای ما یاد بگیرند. ما هر چیزی را که نباید از غربی‌ها بگیریم. شعر ما دارای اعتبار جهانی است. حرف من این است و این عقیده من به معنی عناد با شعر منثور نیست. عرضه داشتن این همه تئوری‌های جورواجور و مدعی فرم شدن آن هم فقط روی کاغذ درست نیست.

در دوران پهلوی کم و بیش شاعران متعهد برای بازگو کردن اوج خفقان و سانسور موجود، به شعر برتولت برشت متمسک می‌شدند.

م. آزاد در موخره کتاب خود به شعر برتولت برشت و پاره‌ای از شعر فروغ اشاره دارد: «برشت راست گفت که در این زمانه از درختان سخن گفتن جنایتی است که نان نیروی شگفت رسالت را از یاد برده است». سخن‌های مشابه با این شعر عبدالوهاب البیاتی: الاشجار تموت واقفه (درختان ایستاده می‌میرند) را همه دیده و شنیده‌ایم. (بر سینه‌ات نشست / زخم عمیق خنجر دشمن / اما / ای سرو ایستاده نیفتادی / این رسم توست ایستاده بمیری (از خسرو گلسرخی). استاد شفیعی کدکنی سال‌ها پیش به بنده فرمودند که همه این شاعران، مضمون را از یک شاعر غربی گرفته‌اند.

سرود سبز بودن

رضا افضلی، شاعر و نویسنده خراسانی ، مدرس بازنشسته دانشکده ادبیات مشهد، عضو هیات علمی پیشین دانشگاه آزاد و مدرس کنونی دانشگاه پیام نور است اما او پیش از تمام این عناوین یکی از شاگردان،‌ دوستان و همراهان استاد محمدرضا شفیعی کدکنی در چند دهه اخیر بوده است.

به: شفیعی کدکنی

ای کاج! ای کاج!

ای در تمام عمر خود / ایمن ز تاراج

ای بر لبت جاری سرود سبز بودن

بر تو درودم باد / ای روح طراوت

ای مظهر پایندگی/ ای استقامت!

با آن که پاییز

افشاند در پای تو زرین سکه‌ها را

تا خود تو را چون دیگران، تسلیم سازد

هرگز ندادی تن به این باج

ای سبز! ای کاج

با آن که اندام تو از سرمای دی ماه

شولایی از یخبرف پوشید

لبخند سبزت را نثار باغ کردی

با آن که خورشید

در ظهر مرداد

تیزاب آتش بر سراپای تو پاشید

از پا نیفتادی، بنازم همتت را

ای کاج! ای کاج!

ای در تمام عمر خود

ایمن ز تاراج

«در چارراه فصل‌ها»ی گونه گونه

روشن چراغ سبز راه خرمی باش

امید بخشای تبار آدمی باش!

بخش ادبیات تبیان


منبع: جام جم