تبیان، دستیار زندگی
هیچ نظام یا معیار ارزشی ای وجود ندارد که خالق را در جایگاهی بالاتر از منتقد قرار بدهد، منتقد بزرگ و نویسنده بزرگ بی چون و چرا در یک سطح قرار دارند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نویسنده و منتقد در یک سطح

یادداشت هایی بر نقد و منتقد از رولان بارت و کورتاسار


هیچ نظام یا معیار ارزشی ای وجود ندارد که خالق را در جایگاهی بالاتر از منتقد قرار بدهد، منتقد بزرگ و نویسنده بزرگ بی چون و چرا در یک سطح قرار دارند.


نقد نه – نه
منتقد و نویسنده از منظر خولیو کورتاسار :

جوان که بودم به منتقدها احترام می گذاشتم اما خیلی نظر مثبتی به شان نداشتم وجودشان به نظرم ضروری می آمد ولی از نظر من فقط خلاقیت مهم بود. از آن زمان تا حالا خیلی عوض شده ام. چون بعد از این که بعضی از منتقدها کتاب هایم را بررسی کردند چیزهای زیادی در باره خودم و کارم به من نشان دادند که از آن ها غافل بودم. گاهی نقد را نوعی خلاقیت درجه دومی می نامند. به این معنا که نویسنده داستان کوتاه، نوشتن را در خلا شروع می کند اما منتقد کارش را با اثری که قبلاً تمام شده آغاز می کند ولی این هم برای خودش خلاقیت است. چون منتقد هم برای خودش سرچشمه هایی دارد و توان ذهنی و شهودی ای که ما نویسنده ها از آن بی بهره ایم. در واقع این جا با نوعی تقسیم کار طرفیم. منتقد وقتش را صرف عزا گرفتن بر سر این مساله می کند که آفریننده نیست. برو نو [راوی داستان «جوینده» کورتاسار] از این شکایت دارد که مثل جانی نیست؛ اما اگر الان من بخواهم از طرف جانی حرف بزنم، باید بگویم او هم تا اندازه ای از این شکایت دارد که مثل برونو نیست. خود من دوست دارم ترکیبی از این دو باشم. حتی برای یک روز در زندگی ام، هم خالق باشم و هم منتقد. همیشه وقتی کلمه خالق را به کار می برم شرمگین می شوم. چون این کلمه از قرن نوزدهم به این سو بار و اهمیتی رمانتیک پیدا کرده؛ خالق، شده است یک جور خدای کوچک. اما من دیگر به این نکته باور ندارم. خالق هم آدم زحمتکشی است مثل خیلی های دیگر. هیچ نظام یا معیار ارزشی ای وجود ندارد که خالق را در جایگاهی بالاتر از منتقد قرار بدهد، منتقد بزرگ و نویسنده بزرگ بی چون و چرا در یک سطح قرار دارند.

یادداشتی بر نقد از رولان بارت:

منتقدی در یکی از روزنامه‌ها در باب نقد مطلبی منتشر کرده است که عقیده سنجی جالبی است. خلاصه عقیده ایشان این است که نقد نباید« نه حریف بزم باشد و نه ابزار رزم.» یعنی نه بی‌هدف ، نه سیاسی.

چنین مقصودی متضمن انکار دوگانه‌ای است که تا حد زیادی ناشی از دلبستگی ماست به مقوله‌های شمردنی. من بارها به این دلبستگی اشاره کرده و گفتم که شمارش از خصلت‌های خرده‌بورژوازی است: شیوه‌ها را با ترازویی می‌سنجند، دو کفه ترازو را چنان به دلخواه از شیوه‌ها پر می‌کنند که خود سرانجام کار ، داوری جلوه‌گر شوند غیر قابل توزین و دارای روحانیتی آرمانی. و از این رهگذر، چونان شاهین ترازو که داور وزن کالا است، خود دادگر می‌شوند.

معایب این طرز تفکر، که لازمه عملکرد حسابدارانه است، اخلاقی شدن اصطلاحات معمول است. بنا به یکی از شگرد‌های خفقان( هر کس شدن نمی‌تواند از این بلا جان در ببرد) همان وقتی که نامگذاری می‌کنند، قضاوت هم صورت می‌گیرد.

آزادی منتقد به معنای رد وابستگی نیست- محال است- زادی اینان به معنای ن است که حضرات در ابراز وابستگی یا عدم وابستگی خود مختار باشند

و واژه پیشاپیش از بار سنگین مجرمیت پر می‌شود، به آسانی در کفه‌ای فرود آمده وضع آن را تغییر می‌دهد. فی‌المثل فرهنگ را وزنه‌ای می‌سازند در برابر مسلک : فرهنگ ثروتی است گرانمایه، همگانی، بیرون از دایره مقاصد اجتماعی: یعنی فرهنگ توزین پذیر نیست، و حال آن که مسلک‌ها از بدعت‌های مغرضانه است. پس بهتر است که مسلک توزین شود. و به این ترتیب، همه مسلک‌ها تحت نظارت جدی فرهنگ رد می‌شوند.( اصلاً نمی‌اندیشند که فرهنگ هم، در تحلیل نهایی، خود مسلکی است.) و همه این اوضاع چنان ترتیب داده می‌شود که گویی در یک سو واژه‌های سنگین و تباه‌کار مسلک، مرامنامه، مبارز قرار دارد و هدفشان همدستی با ترازوست، و در سوی دیگر واژه‌های لطیف و پاک و اثیری. و این واژه‌ها به موجب موهبتی الهی، چنان والاگهرند که تابع آیین حقیر اعداد نیستند. مثل : ماجرا، شور و سودا، عظمت، فضیلت و شرف- این واژه‌ها همیشه بر فراز تخمین دلزدای نیرنگ‌ها و دروغ‌ها جا دارند. واژه‌های گروه دوم مأمور ارشاد و تهذیب اخلاق واژه‌های گروه نخست می‌شوند: واژه‌های جنایت آمیز یک سو، و واژه‌های دادگستر سوی دیگر- البته این اخلاق منزه گروه ثالث یقیناَ باز به دو شاخه تقسیم می‌شود. دو شاخه جدید به اندازه همان دو شاخه‌ای که به بهانه پیچیدگی مورد انتقاد بود، سهل‌انگارانه است. درست است: ممکن است جهان ما دارای تناوبی باشد. ولی یقین بدانید که این انشعاب بی‌داور است. داوران را نیز مجال رستگاری تنگ است. آنان نیز، چنان که شایسته است، درگیرند.

نقد نه – نه

از سوی دیگر، کافی است ببینیم که چه اسطوره‌های دیگری در این نقد نه- نه در کارند تا بفهمیم که این نقد مقیم کجاست. از اسطوره هنر بی زمان که در اندرون هر فرهنگ جاودانی( هنر ماندگار) جای دارد بیش از این سخنی نمی‌گویم. اما در نقد نه- نه ، دو حیله جاری اسطوره بورژوازی را فاش می‌کنم: نخستین حیله، تشبث به نوعی آزادی است که در قاموس اینان به معنای« طرد پیشداوری» است. و حال آن که هر داوری ادبی همیشه تابع آهنگی است که داوری فقط یک نغمه آن است. و عدم توسل به هر گونه نظام معین عقیدتی، خصوصاَ وقتی که ابراز می‌شود، خود عقیده‌ای است کاملاَ معین، و حداکثر یکی از انواع رایج مسلک‌های بورژوازی ، و یا چنان که خود منتقد گفته‌اند، جزئی از فرهنگ است. حتی می‌شود گفت که هر وقت انسان خواهان آزادی اولیه است، وابستگی وی کمتر از همیشه محل چون و چراست، ادعای هر کسی را که به نقد معصومانه فخر می‌فروشد به راحتی می‌توان مورد تردید قرار داد. نقد منزه از هر گونه عقیده یک شوخی است : منتقدان نه- نه نیز گرفتار نظامی هستند و این نظام الزاماَ همان نیست که حضرات می‌‌پندارند. بدون عقیده پیش ساخته‌ای در باب انسان، تاریخ، خیر، شر، جامعه و غیره، هیچ‌کس نمی‌تواند در باب ادبیات قضاوت کند: تنها در همین واژه خرد ماجرا، که توسط منتقدان نه – نه شادمانه اخلاقی گشته و در برابر نظام‌های دلزدایی که « باعث شگفتی نمی‌شوند» نهاده شده است، میراث‌ها، جبرها و عادات کهنه فراوان خانه کرده‌اند. هر گونه آزادی، سرانجام کار، همیشه شامل یک رشته اصول شناخته‌ای می‌شود که چیزی جز نوعی پیشداوری نیست. به همین جهت ، آزادی منتقد به معنای رد وابستگی نیست- محال است- آزادی اینان به معنای آن است که حضرات در ابراز وابستگی یا عدم وابستگی خود مختار باشند.

نشانه دوم بورژوامآبی این متن، عنایت رضایت آمیز منتقدان است به سبک نویسندگی به عنوان ارزش جاودانی ادبیات- و حال آن که هیچ چیز، حتی زیبا نویسی نمی‌تواند مانع متهم کردن تاریخ گردد. چرا که یک ارزش انتقادی کاملاَ تاریخ‌دار است. و حمایت از سبک، آن هم در عصری که چند نویسنده معتبر به این آخرین سنگر اسطوره کلاسیک حمله برده‌اند، خود حکایت‌گر کهنه‌پرستی است.

خیر آقا، بازگشت مجدد به سوی سبک ماجرایی نیست. همین روزنامه ، در شماره دیگری، اعتراض بجایی از آلن رب- گری‌یه منتشر کرد که بی‌پایگی چنین عقیده‌ای را فاش ساخت. این نویسنده برای اثبات بیهودگی بازگشت ادبی، مقاله‌ای به سبک ستندال در رد عقیده بازگشت به ستندال نوشت. تلفیق یک سبک و یک خصلت انسانی همانند کار آناتول فرانس شاید دیگر برای پی‌ریزی ادبیات کافی نباشد. حتی جای نگرانی است که « سبک» ، که در بسیاری از آثار مدعی خصلت انسانی به خطر افتاده است، خود سرانجام موضوع پیشداوری شده و مظنون باشد: به هر حال ، سبک ارزشی است که به حساب اعتبار نویسنده واریز نمی‌شود، مگر آن که نویسنده از جمیع جهات دیگر روسپید درآمده باشد- معنای این سخن مسلماَ آن نیست که ادبیات می‌تواند بدون تدابیر صوری زندگی کند. ولی اگر منتقدان نه- نه ، که همیشه جهان را دو سویه می‌خواهند تا خود داور شوند، از من نرنجند، می‌گویم عکس مفهوم زیبانویسی الزاماَ بدنویسی نیست. شاید امروز فقط نوشتن مطرح باشد. ادبیات حالی گشته است مشکل، در مضیقه، کشنده. ادبیات دیگر نه از زیورهای خود، بل از حیات خویش دفاع می‌کند: نکند نقد نوظهور نه- نه فصلی دیرتر ظهور کرده باشد؟

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منابع: داستان همشهری ( شهریور 93)- کتاب نقد تفسیری ( نشر بزرگمهر)