ترجمه، تاریخ، فرهنگ
در میان پدیدارهای تاریخ بشری هیچچیز شگفتانگیزتر از گوناگونی زبانهای آدمیان و در عین حال ترجمهپذیری این زبانها به یکدیگر نیست. چرا آدمیان زبانهای گوناگونی دارند؟ چرا این زبانهای گوناگون در عین حال که متفاوتاند باز به یکدیگر ترجمه میشوند و به فهم در میآیند؟ آیا علم و دانش جدید پاسخی برای این معما دارد؟ پیشینیان در این خصوص چه میگفتند؟ پراکندگی انسان ها بر روی زمین از همین روست. چون آنان با همزبانی و همدلی به هر کاری قادرند، به نظر میآید که «ترجمه» برای نویسندگان «عهد عتیق» بهمنزله ابزاری برای ارتباط شناختهشده نیست! اما قرآن، برخلاف «عهد عتیق»، تفاوتهای آدمیان، از جمله زبانشان، را برای نفهمیدن یکدیگر و ناتوانیشان نمیداند، بلکه دقیقاً برای فهمیدن یکدیگر میداند: (حُجُرات، 13؛ « اى مردم ما شما را از مرد و زنى آفریدیم و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا یکدیگر را بشناسید»). (در تفسیر این آیه در تفسیرهای جدید، مانند «المیزان» و «نمونه»، به بیشباهتی ظاهری افراد به یکدیگر اشاره شده است، یعنی اگر انسانها شبیه هم بودند یکدیگر را نمیشناختند و ملتها و قبایل پدید نمیآمدند، و حال آنکه این آیه از ملتها و قبایل سخن میگوید و نه افراد! خداوند انسانهای دارای تبار واحد را به ملتها و قبایل تقسیم کرد، اما نه برای اینکه آنها با هم اختلاف داشته باشند و با یکدیگر ستیزه کنند تا ضعیف بمانند. در واقع، بخش بعدی آیه که انسانها را از تفاخر به تفاوتهایشان باز میدارد. قرآن از اختلاف زبانها به حکم خدا یا رقابت انسانها با خدا و غیرت او در این خصوص سخن نمیگوید.
اگر روایت «تورات» از پراکندگی انسانها بر روی زمین و تفاوت زبانهایشان تمامی واقعیت تاریخی زندگی او را بیان میکرد، و نه فقط واقعیت تاریخی زندگی انسان در آن هنگامی که تورات چنین تبیینی را روایت میکرد، و قرار بر این میبود که انسانهای متعلق به ملتها و اقوام و فرهنگهای مختلف هیچگونه تفاهمی با یکدیگر نداشته باشند، مسلماً چیزی به نام تمدن جهانی بشری تحقق نمییافت. آنچه انسانها را قادر ساخت تا با وجود مانع اختلاف در زبان با یکدیگر تفاهم کنند «ترجمه» بود. اما ترجمه از چه هنگامی شروع شد و چه ضرورتی داشت؟
قدیمترین سندی که حکایت از ترجمه در جهان قدیم دارد به چهارهزار سال پیش متعلق است: ترجمهای از «حماسه گیلگمش» سومری به زبانهای جنوب آسیا. گسترش آیین بودا در جنوب شرقی آسیا نیز تلاش عظیمی را برای ترجمه برانگیخت. گزارشهایی نیز از ترجمههای صورت گرفته در عهد انوشروان خسرو اول (حک: 78–531 میلادی) وجود دارد، ترجمههایی که بعدها سرمشق ترجمههای صورت گرفته در جهان اسلام شد و بخشی از ایدئولوژی نهضت ترجمه در جهان اسلام را شکل داد. ترجمه هفتادتنی متون دینی یهودی به زبان یونانی در قرنهای سوم و اول قبل از میلاد مهمترین ترجمه صورت گرفته در غرب بود که در اسکندریه انجام شد. از حدود اواسط قرن دوم هجری (هشتم میلادی) تا پایان قرن چهارم (دهم میلادی) تقریباً تمامی کتابهای غیرادبی و غیرتاریخی علوم عقلی یا سکولار یونانی که در سرتاسر امپراتوری بیزانس و خاور نزدیک در دسترس بود به عربی ترجمه شد. این کتابها در زمینههای متنوعی از اختربینی و کیمیا و بقیه علوم خفیه تا موضوعات فنون چهارگانه حساب، هندسه، اخترشناسی و موسیقی نظری تا تمامی فلسفه ارسطویی، از مابعدالطبیعه و اخلاق و طبیعیات و حیوانشناسی و گیاهشناسی و بهویژه منطق (ارغنون)، تا تمامی علوم مربوط به بهداشت، پزشکی و داروشناسی و علوم دامپزشکی و دیگر شروح و تفاسیر را در بر میگرفت.
دانش و فرهنگ بشری اگر ترجمهپذیر نبود، اگر انسانهایی نبودند که به دانشهای اقوام بیگانه و زبانهای بیگانه عشق بورزند، و اگر کسانی نبودند که انسانیت خود را واحد نمیشمردند، و در راه تفاهم بشری تلاش نمیکردند، بیگمان تمدن بشری امروز چنین نبود.
در سرتاسر قرون وسطای مسیحی، زبان لاتینی به زبان رسمی فرهیختگان غرب تبدیل شد. و متون بسیاری از عربی به این زبان ترجمه شد. اما زبان انگلیسی از قرن نهم میلادی با حمایت پادشاه وسکس در انگلستان به استقبال ترجمه برخی متون دینی و فلسفی، از جمله «تسلای فلسفه» بوئتیوس، رفت. اما بهترین ترجمههای زبان انگلیسی در قرن چهاردهم به دست جفری چاوسر انجام شد. بزرگترین ترجمه انگلیسی نیز در همین قرن به دست وایکلیف انجام شد که ترجمه کتاب مقدس بود. در پایان قرن پانزدهم عصر بزرگ ترجمه در انگلستان فرا رسید. در ایتالیای دوره رنسانس، در فلورانس، و در دربار کوسیمو دو مدیچی، ترجمه لاتینی آثار افلاطون به مارسیلیو فیچینو سپرده شد. ویراست لاتینی اراسموس از «عهد جدید» نیز به نگرشی تازه به ترجمه انجامید. و این روند سپس چندان ادامه یافت که زبانهای فرانسه و آلمانی و انگلیسی تا پایان قرن نوزدهم به چنان زبانهای توانایی تبدیل شده بودند که دیگر گویی هیچ چیز نبود که به این زبانها ترجمهپذیر نباشد، و البته این زبانها اکنون بسیار چیزها داشتند که برای زبانهای دیگر به آسانی ترجمهپذیر نبود.
هر خواننده تاریخ بشری با نگاهی هرچند گذرا به آسانی درمییابد که پیشرفت دانش و فرهنگ بشری چیزی نبوده است که قوم و ملتی خاص توانسته باشد، یا حتی خواسته باشد، در تمامی راه دشوار تاریخیاش بهتنهایی بر دوش داشته باشد. دانش و فرهنگ بشری اگر ترجمهپذیر نبود، اگر انسانهایی نبودند که به دانشهای اقوام بیگانه و زبانهای بیگانه عشق بورزند، و اگر کسانی نبودند که انسانیت خود را واحد نمیشمردند، و در راه تفاهم بشری تلاش نمیکردند، بیگمان تمدن بشری امروز چنین نبود و پراکندگی آدمیان همچون حیوانات وحشی همچنان ادامه داشت. دو نهضت بزرگ ترجمه در تاریخ بشری، در عصر زرین تمدن اسلامی، و در دوره رنسانس اروپایی، گواه بر خدمت بزرگ ترجمه برای حفظ و انتقال فرهنگ و دانش است.
روشهای ترجمه
دورهای که پیتر نیومارک (1981) آن را دوره ما قبل زبانشناسی ترجمه مینامند، بحث درباره ترجمه، حول یک سوال کلی صورت میگرفت و آن این بود که ترجمه باید به روش آزاد انجام شود یا روش لغوی. نظریهپرداز که خود را مجبور به انتخاب این یا آن روش میدید، پاسخ خود را به صورتی تجویزی و با استناد به یکی از چهار عامل فرهنگی، اخلاقی، زبانی و زیبا شناختی (و یا مجموعهای ار این عوامل) بیان میکرد. پاسخهایی را که با استناد به عوامل فوق داده شده، میتوان به طور خلاصه به صورت قضایایی متضاد به شرح زیر بیان کرد:
عامل فرهنگی
الف. ترجمه ابزاری فرهنگی است. متن اصلی را تا آنجا که لازم است باید تغییر داد تا با فرهنگ مقصد سازگاری پیدا کند.
ب. ترجمه ابزاری فرهنگی است. متن اصلی را باید با کمترین تغییر ترجمه کرد تا بیانگر شیوه تفکر و بیان ملتی دیگر باشد.
عامل زبانی
الف. مترجم باید تا حد امکان کلمات و تعبیرات نویسنده را به کار ببرد و از این راه زبان مقصد را غنی کند.
ب. مترجم باید تا حد امکان از به کار بردن کلمات و تعبیرات نویسنده که زبان مقصد را فاسد میکند پرهیز کند.
عامل اخلاقی
الف. مترجم باید لفظ به لفظ به نویسنده متعهد باشد.
ب. مترجم باید به روح اثر متعهد باشد.
عامل زیبا شناختی
الف. مترجم باید با نقض قراردادهای عرفی زبان مقصد و آشنایی زدایی، غرابت زبانی متن اصلی را تا حد امکان به ترجمه منتقل کند.
ب. مترجم باید غرابت زبانی متن اصلی را به حداقل برساند و زبان ترجمه را تا حد امکان طبیعی و روان کند.
استدلالهای فوق، چنانکه گفته شد، تجویزیاند و مبنایی سوبژکتیو دارند. هر کدام از آنها ممکن است در شرایط خاصی در جامعهای مقبول واقع شوند و در شرایط خاص دیگری نامقبول. مقبولیت این استدلالها در نهایت تابع ذوق اهل قلم و شرایط اجتماعی فرهنگی و زبانی دورهای خاص میباشد. در دوران جدید، به ویژه در سه، چهار دهه اخیر که حوزه مطالعات ترجمه به تدریج شکل گرفته، نظریهپرداز ترجمه، وقتی صحبت از روش ترجمه میکند، همچنان خود را به اصول کلی این یا آن روش محدود میبیند، اما در اینجا یک تفاوت اساسی وجود دارد. نظریهپرداز دیگر تجویز نمیکند، بلکه با استناد به عوامل مختلف به خصوص نوع متن، به جای اینکه بگوید «باید» این یا آن روش را به کاربرد، میگوید این یا آن روش برای ترجمه این یا آن متن به کار رفته است یا مناسبتر است و دلایل عینی خود را نیز ذکر میکند.
تغییر شیوه کار نظریهپرداز از تجویزی به توصیفی، اتفاق مبارکی است که در عرصه مطالعات ترجمه رخ داده است. این تغییر پیامدهای زیادی برای مترجمان دارد. از جمله این پیامدها یکی آن است که مترجم مجبور نیست از روشی پیروی کند که در جامعه ادبی روش غالب در ترجمه به حساب میآید. در واقع، انتخاب روش به مترجم واگذار شده است. مترجم برای انتخاب روش باید آگاهی داشته باشد و روش مناسب را با احساس مسئولیت و اعتماد به نفس انتخاب کند. این نکته دستاورد کمی نیست هر چند که اهمیت آن همیشه به درستی درک نمیشود. کم نیستند مترجمانی که همه انواع متون را به یک روش ترجمه میکنند و برای انتخاب روش مناسب، آگاهی لازم و لذا اعتماد به نفس ندارند و دست به تجربه نمیزنند و ترجیح میدهند از روش غالب پیروی کنند.
فرآوری: مهسا رضایی
بخش ادبیات تبیان
برگرفته از: فصلنامه مترجم و سایت زبان فارسی