تبیان، دستیار زندگی
باید چشم «دل» را گشود تا «جان» را دید. اما از دید مولوی، گشودن چشم دل نه با براهین بل با تزکیه نفس و ریاضت حاصل می آید و آدمی را به سوی تجربه ای می کشاند که منحصر به فرد است و آن، وحدت هستی و عالم با امر قدسی یا «خداوند» است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عشق زنده را برگزین

جمال (زیبایی) از منظر مولوی محمد بلخی


باید چشم «دل» را گشود تا «جان» را دید. اما از دید مولوی، گشودن چشم دل نه با براهین بل با تزکیه نفس و ریاضت حاصل می آید و آدمی را به سوی تجربه ای می کشاند که منحصر به فرد است و آن، وحدت هستی و عالم با امر قدسی یا «خداوند» است.


مولانا

«زیبایی» از جمله مقولاتی است که نزد عرفا و سالکان طریقت «عشق» از اهمیت خاصی برخوردار است. زیبایی شناسی در نزد عرفا که مبتنی بر خداشناسی و دنیاشناسی است علی التمام رنگ و لعاب «شهودی» دارد و فراتر از استدلال و احکام عقلی و منطقی قرار می گیرد.

مولوی نیز که خود از اکابر عرفا بود، نگرشی عرفانی و شهودی به امور عالم و آدم داشت و از دریچه ذوق و شهود و با لسان نظم و شعر تجربه خویش را بیان داشته است. در این مقال تنها «خدا» و «دنیا» و نسبت آن با «زیبایی» بررسی می گردد.

در خداشناسی مولوی، وجود خداوند، چنان آشکار و در عین حال چنان نهفته در هر چیز است که نیازی به برهان نیست و از طریق بصیرت و اشراق می توان وجود او را یافت. باید چشم «دل» را گشود تا «جان» را دید. اما از دید مولوی، گشودن چشم دل نه با براهین بل با تزکیه نفس و ریاضت حاصل می آید و آدمی را به سوی تجربه ای می کشاند که منحصر به فرد است و آن، وحدت هستی و عالم با امر قدسی یا «خداوند» است.

با عنایت به خداشناسی مولوی می توان دریافت که «زیبا»، همان «خداوند» و «خداوند»، همان «زیبا» است.

خوبرویان آینه‌ی خوبی او

عشق ایشان عکس مطلوبی او

هم به اصل خود رود این خد و خال

دایما در آب کی ماند خیال؟

جمله تصویرات، عکس آب جوست

چون مالی چشم خود، خود جمله اسوت

شش جهت عالم همه اکرام اوست

هر طرف که بنگری، اعلام اوست

آن جمال و قدرت و فضل و هنر

ز آفتاب حسن کرد این سو سفر

و چون خداوند «زیبا» است، بنابراین، هر آنچه وجود دارد مظهر زیبایی اوست و اصل مشترک بین تمامی اشیا عالم و جهان هستی، همانا اصل «زیبایی» است.

زیبایی، امری «وجودی» است و به عینه می توان آن را مشاهده کرد. یعنی آدمی به سو بنگرد قادر است که زیبایی را ببیند و این امر به هیچ عنوان ساخته ذهن بشر نیست. توجه به این نکته، بسیار اهمیت دارد و راهگشای شناخت زیبایی در نزد مولاناست.

همانطور که دغدغه عارف و صوفی وحدت است، لذا، نیل به مقام «زیبایی در ژرف» و به تعبیری دقیقتر، وحدت یافتن صوفی با هستی و خداوند، تمام هم و غم سالک است. گذر از سطح و صعود به مقام ژرف، دقیقا به معنای عبور از زیبایی های سطحی و نسبی و دریافت و شهود زیبایی مطلق و به تعبیری دیگر، وحدت یا امر قدسی است

در اینجا می خواهیم به ذکر مطالبی بپردازیم که اساس بحث مقوله زیبایی از منظر مولوی ست. لاجرم زیبایی را به دو گونه تقسیم نموده و این دو را از یکدیگر تفکیک می نماییم:

زیبایی در سطح (نسبی)

زیبایی در ژرف (مطلق).

(نکاتی که پیرامون خداوند و زیبایی آوردیم، همگی را می توان تحت مفهوم زیبایی در ژرف قرار داد.)

همانطور که دغدغه عارف و صوفی وحدت است، لذا، نیل به مقام «زیبایی در ژرف» و به تعبیری دقیقتر، وحدت یافتن صوفی با هستی و خداوند، تمام هم و غم سالک است. گذر از سطح و صعود به مقام ژرف، دقیقا به معنای عبور از زیبایی های سطحی و نسبی و دریافت و شهود زیبایی مطلق و به تعبیری دیگر، وحدت یا امر قدسی است:

که بیا من باش، یا همخوی من

تا ببینی در تجلی، روی من

ور ندیدی، چون چنین شیدا شدی

خاک بودی، طالب احیا شدی

دنیا و دنیا شناسی در نظر مولوی:

در نظر مولوی، همچون عرفای نامدار دیگر، دنیا محل گذر است. هر آنچه در دنیا است همگی نسبی و پایدار است، لذا دلبستگی به امور گذرا و متغیر جایز نیست.

کین جهان جیفه است و مردار و رخیصبرچنین مردار، چون باشم حریص

اما «دنیا» از منظر مولوی به معنای صفات مذموم و رذیله آدمی نیز هست، بخل، حرص و آز، شهوت و ... از جمله اموری است که هر آن کس بدان دل بندد سخت متضرر می شود:

چیست دنیا؟ از خدا غافل بدن

نی قماش و نقره و میزان و زن

پس دهان دل ببند و مهر کن

پر کنش از بادگیر من لدن

این گونه امور پابرجا و ماندگار نیست و در طول زمان آن وجاهت و ارج و مقام خویش را از دست خواهد داد، پس چه نیک است که آدمی از سقوط در ورطه ناپایدار دنیا خودداری و پرهیز نماید.

مولوی هیچگاه دعوت به رهبانیت و دنیا گریزی و دنیا ستیزی نمی کند.

او هیچ گاه از دنیا و تعلقات آن دست نکشید و در حد معقول و لازم از آن بهره برد. زیبایی دنیوی و یا به تعبیر دیگر، زیبایی در سطح (نسبی) امری است ناپایدار و زودگذر و بنابراین، دلبستگی را نشاید:

حسن صورت هم ندارد اعتبار که شود رخ زرد از یک زخم خار
مولانا

هر چند زیبایی دنیوی در جایگاه خویش قابل توجه و ارزشمند است و می تواند همچو نردبانی باشد به سوی زیبایی مطلق، اما اگر آن را همچون مقصد و هدفی دانست و تصور نمود که هدف غایی آدمی همانا این زیبایی گذرا است دیگر دچار خبط و خطا شده ایم. زیبایی دنیوی، جزیی ناچیز از زیبایی مطلق و به سان سایه ای از آن است.

وجود سایه، منوط به وجود آفتاب است. سایه پاینده نیست، اما آفتاب ازلی و ابدی است. به همین سان، زیبایی دنیوی در سطح قرار می گیرد و جزیی ناچیز از زیبایی مطلق است. خداوند، خود زیباست، زیبایی مطلق، زیبایی جاودانه و ازلی که هیچ خلل و آفتی در آن راه ندارد و لذا، عشق به این زیبایی، برای عارف و سالک والا مقام تنها عشقی است که حقیقی است. و این که «خداوند، زیبایی را دوست دارد» می توان به این گونه تفسیر نمود که خداوند متعال که خود زیبا و منشا زیبایی است، زیبای ای را دوست می دارد که ناظر به زیبایی مطلق باشد. مولوی هم به این مسئله توجه تام و تمامی دارد. آدمی را اندرز می دهد که رو به سوی زیبایی مطلق که منشا تمامی زیبایی هاست نماید و عشق خویش را به طور کامل نثار این زیبایی کند. قصه کنیزک و پادشاه در دفتر اول مثنوی به خوبی اشارت به دلبستگی به زیبایی نسبی و ناپایدار بودن آن و فرجام سوگناک آن دارد و این که چگونه کنیزک، عاشق زرگری در شهر سمرقند بود و چون زیبا رخ بود، دلبستگی خاصی به او داشت. اما، پس از آنکه زرگر مبتلا به بیماری می شود و زیبایی خود را از دست می دهد، دیگر بدو دل نمی بندد و حتی ابراز انزجار می کند. ....

توجه به زیبایی از منظر مولوی، منوط به تحلیل خداشناسی و دنیاشناسی وی است تا به خوبی بتوانیم دو مقوله زیبایی در ژرف (مطلق) و زیبایی در سطح (نسبی) را فهیمده و جایگاه اصلی هر کدام را در جهان بینی عرفانی مولوی دریابیم.

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منبع: کیهان فرهنگی