سوت بلبلی برای «آتش به اختیار»
نقد رمان «آتش به اختیار» محمدرضا بایرامی توسط فیروز زنوزی جلالی
زنوزی: آن سوی مرزیها در آینده برای «آتش به اختیار» سوت بلبلی خواهند زد
نام «آتش به اختیار» نه به دلیل یک صحنه که در قسمتهای پایانی بیان شده است، آورده میشود؛ ظاهراً بیانگر این است که در جنگ ارتباطات گسسته شده و رزمندگان پراکنده هستند و هر نظامی و هر فردی که صاحب قبضهای است، میتواند به اختیار خود تیراندازی کند و آتش به اختیار داشته باشد.
به اعتقاد بنده این نام نمادین و بسیار هوشمندانه است و وجهی کاملاً تمثیلی دارد که با درونمایه اثر در ارتباط است.
«آتش به اختیار» به عقیده بنده با درونمایه اثر همخوانی دارد و در حقیقت متن در اختیار سه یا چهار شخصیت است که به ترتیب اتفاقات گوناگون را به دلخواه خود در اثر واگویه میکنند؛ از ابتدا تا انتهای کار، البته این موضوع هم قانونمند نیست یعنی اینکه ناگاه در زمان حال هستیم اما یکباره به گذشته میرویم و گسستهایی که میان «میتخان» و ماجراهای قومی پیش میآید و اتفاقاتی که در آنجا یا در جبهه رخ میدهد، به خاطرات گذشته این افراد باز میگردد. همانند صحنههایی که درپی آب هستند و «حمید» گم شده و مرتب در پی وی هستند تا اینکه به تانکر و اجساد برخورد میکنند؛ نوع روایتی که پیکره کار را میسازد آتش به اختیار است، از یک نظم قانونمند و هدفمند کلاسیک پیروی نمیکند به همین دلیل اسم اثر آتش به اختیار است.
نام این اثر آشفتگی موقعیت را در بر دارد، نوع ساختار اثر این مهم را نمایان میکند، در برخی مواقع این مورد به وضوح بیان میشود؛ اما به دفعات در مواردی به میتخان و مسائل بومی برمیخوریم.
نویسنده در برخی نقاط با استفاده از بافت بومی و جغرافیایی برای اتفاقاتی که در زمان حال در جبهه رخ میدهد استفاده کند، میخواهد بیان کند که در دوره قدیم مردی و مردانگی بود ولی در زمانه ما اتفاقات به شکلی دیگر است. نویسنده مرتب از اتفاقات اکنون به گذشته رفته و از گذشته به امروز شاهد میآورد تا امروز زیر سوال ببرد.انتقادی که به لحاظ اجتماعی، سیاسی در این اثر وجود دارد بسیار بسیار تند است و حتی با خود فکر کردم که این کتاب چگونه اجازه نشر پیدا کرده است. قطعاً میگویم آتش به اختیار رمانی اعتراض است.
در بخشی از کتاب اینگونه قید شده که «من برای نداشتههایش جنگیدهام، برای خاکی که حتی یک وجب از آن مال من نیست». این اثر کار جسارت آمیزی است و بایرامی دراین اثر بر نکتههای حساس دست گذاشته است.
فکر میکنم بایرامی با نوشتن این اثر خود را از افکار آزار دهنده تخلیه کرده و در برخی نقاط حرف و گفتههای تند را بیان میکند.
پایان بندی اثر تاریکی مطلق است چرا که سربازان دنبال نوری میگردد تا نجاتشان دهد؛ دیالوگهای پایانی اثر دارای یاس مطلق است.در این کتاب از امید و روشنایی خبری نیست و نویسنده پرونده را بسته است و میگوید: "ما باید به سوی نور برویم"؛ این همان مطلبی است که طی 8 سال به رزمندگان گفته میشد که به سوی نور بروید.قصه بدین شکل پایان میپذیرد یعنی در همان حالت بدون اینکه راهی را یافته و به آبی رسیده باشند، رمان بسته میشود.
نکته جالب در اثر اینکه هیچگاه آمبولانس و درمانگاهی را شاهد نیستم و تنها روایت از آشفتگی و تکه پارگی است، به نوعی معتقدم، گزینشها در کتاب یکسویه است و شاید بایرامی خیلی عصبانی است و تنها در این اثر قسمت خالی لیوان را میبیند.
اگر به اثر بنگریم بعد تمثیلی اثر را نیز باید مدنظر قرار دهیم چرا که هیچ چینش در اثر بیهدف نیست و تمام آنها روی برنامه است، تقابلها که از سوی نویسنده آمده همگی با منظور بوده است البته شاید راه گریزی هم بوده که مثلاً ظلم و تاریکی تنها مختص این زمان نیست و تا زمانیکه انسان وجود دارد این موضوع جزء فطرت بشر است و البته سخن از نفس انسان است، انسانی که نفس و ذاتش خبیث و طغیانگر است.
این رمان یک «رمان تشنه است» و درباره آب فریاد میزند، همه داستان دنبال آب هستند؛ جستجو برای آب تا پایان اثر وجود دارد. اما عنوان میشود که هنگامیکه ناامید باشی همه چیز را از دست میدهی، بنابراین نویسنده وزنهای را برای دفاع کار به عنوان مسلم در برابر حمید نشان میدهد.
نشانهایی همانند این قسمت در کتاب وجود دارد که آمده؛ «نه سربازی که از یادها میرفت؛ سربازی که روزها و شبها همان جا لابهلای تپههای شبیه به هم خواهد افتاد، بارانها روی او خواهد بارید، در وقتی که دیگر به کارش نمیآید،سربازی که روزی لاشخوری چشمش را که شاید هنوز به آسمان دوخته شده و در خواهد آورد و روزی دیگر مردی شاید پس از هفتهها و ماهها او را خواهد دید و به طمع اسلحهاش یا از سرکنجکاوی نزدیکش خواهد شد....»، این تصویر تکان دهنده است و نوعی تفاوت دیده میشود، طبیعت هم با این افراد سرسازگاری ندارد؛ بایرامی خود بچه کوهستان است پس در اکثر داستانهایش تقابل با طبیعت وجود دارد.
به گمان بنده اگر فلاش بکها را از این کتاب جدا کتاب جدا کنیم این اثر به داستان بلند مبدل میشود.
در برخی نقاط احساس کردم ماجراها، به زور به اثر اضافه شده، یعنی شاید برای راه گریز، اما اگر اصل قصه را بنگریم داستان بلند است.
یکی از مسائلی که تا قسمتهای از اثر دیده میشود اینکه تعلیق مشخصی وجود ندارد و خواننده در انتظار موضوعی نیست، اما در قسمت یک سوم پایانی تازه کشش و صحنهها به اوج میرسد.
اگر شاخ و برگهای بافت بومی و ماجراها را از داستان جدا کنیم در مییابیم خواننده با یک داستان بلند مواجه است؛ حتی برخی جاها این موارد بیش از اندازه مخل میشود البته روشن است نویسنده برای شرطی کردن این موارد را قید میکند تا بگوید فلان اتفاق به نوعی دیگر در زمانی دیگر نیز اتفاق افتاده است.
نثر «آتش به اختیار» در برخی نقاط آزار دهند است، گاهی احساس کردم شاید نویسنده شیفته نثر خود شده باشد.در این اثر گاه صفتهای پیدرپی متناقض هم دیده میشود؛ مشکل هنگامی آغاز میشود که از زاویه دید دانای کل استفاده میشود؛ دانای کل بر موقعیت اشراف دارد.
در برخی نقاط احساس میشود نویسنده به عمد بیطرف نیست، خواننده در برخی نقاط احساس میکند نویسنده دندان قوروچه میکند.
بایرامی یک نکته را میداند و آن اینکه مخاطب امروز از شعارهای بیش از حد و تکرارها و ادبیات یک دست خسته شده است. مخاطب امروز از وضعیت یکنواخت خسته شده چرا که ما صفی بلند بالا از افراد بیهویت را وارد ادبیات خود کردهایم، نویسنده هوشمند این مطلب را میداند که برای اقبال بیشتر از کتاب باید به نحوی از این حیطه دور شود و بایرامی یافته که ادبیات امروز ما "ادبیات اعتراض" است؛ البته اینکه این اعتراض را به چه شکل بیان کنیم مهم است.
این اثر جزء داستانهایی است که غربیان به استقبال آن آمده و به اصطلاح برای آن سوت بلبلی میزنند؛ آنها وقتی برخی نقاط کتاب را بخوانند، به دلیل ترس و اینکه خود نمیتوانند این اصطلاحات را مطرح کنند از آن طرفداری میکنند.
یکی از امتیازات اثر اینکه نویسنده نسبت به منطقه جبهه آگاه است، سلاحها را به خوبی میشناسد و به عنوان بیسیمچی کاملا حرفهای عمل میکند چرا که شناخت از ادوات نظامی کاری بسیار دشوار است، نویسنده در این زمینه حرفهای است.
آتش به اختیار رمان تشنه است و این جستجوی آب در سراسر رمان زیباست؛ در کتاب آمده؛ «و آب چیزی است که اشکال مختلف دارد، میتواند جمع شده باشد توی یک استخر تمیز که کف و دیواره آن را هم رنگ آبی زدهاند تا دل نواز بشود و وسوسهانگیز...»؛ در این فصل تشنگی و خشکی توصیفی است که تنها یک فرد تشنه میتواند به آن برسد و این بسیار زیبا است؛ در این قسمت نویسنده عمد دارد، از این رو در دو صفحه این موضوع را توصیف میکند.
«آتش به اختیار» نسبت به سایر آثار متفاوت است، این اثر در جامعه ما مورد خشم بسیاری قرار میگیرد و مطمئن باشید این اتفاق رخ میدهد اما نمیتوان گفت که این اثر داستان ضد جنگ نیست.
این کار جسورانه و متفاوت است، اما اگر نویسنده کمی دندان قوروچه نمیکرد کار بهتر میشد، در این اثر مسائل خصوصی نویسنده با لغات معترضه بیان میشود و مکررا تکرار میشود اما نگران آینده این اثر هستیم.
فرآوری: مهسا رضایی بخش ادبیات تبیان
منبع: خبرگزاری فارس