تبیان، دستیار زندگی
یک روز که به خانه آمد مادرش با عجله جلو رفت و گفت: عبدالحسین هیچی نگویی؟ وارد اتاق شد و یک قالی نو را دید. خندید و پرسید: این چیه؟ خریدین؟ همسرش گفت: همکارانت آوردند! ناراحت شد و گفت: چرا قبول کردید؛ مگر من به خاطر این چیزها جبهه می روم!
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فرش نو برای خانه فرمانده


یک روز که به خانه آمد مادرش با عجله جلو رفت و گفت: عبدالحسین هیچی نگویی؟ وارد اتاق شد و یک قالی نو را دید. خندید و پرسید: این چیه؟ خریدین؟ همسرش گفت: همکارانت آوردند! ناراحت شد و گفت: چرا قبول کردید؛ مگر من به خاطر این چیزها جبهه می روم!


قالی نو برای خانه فرمانده

وقی ندانیم چرا هستیم؛ نخواهیم دانست چگونه باید باشیم! امثال شهید برونسی می دانستند آمدنشان بهر چه بود! برای همین هم لحظه لحظه زندگی خود را در راه چگونه رفتن برنامه ریزی کردند. به قول شهید آوینی آنان که مردانه زیستند مردانه می میرند. گفت وگوی طولانی روزنامه خراسان با ابوالحسن برونسی برش های جالبی از این چگونه زیستن و راز ماندگار شدن شهید برونسی را نمایان کرد و این داستانک ها که از خلال همان گفت وگو استخراج شده‌اند؛ برش‌هایی هستند کوچک از یک راز بزرگ! آن کشاورززاده ساده روستای گلبوی کدکن چه کرد که روزی آن چنان زیر شکنجه های ساواک دوام آورد و روزی دیگر با یک سخنرانی اش جمع زیادی به جبهه ها روانه شدند! روزی در عملیات والفجر جاسم یعقوب داماد و پسرخاله صدام را به اسارت درآورد و روزی دیگر دشمن برای سرش جایزه تعیین کرد و در نهایت روزهایی متقارن با ایام شهادت حضرت زهرا(س) با بدرقه هزاران نفر تشییع شد.

قالی نو برای خانه فرمانده :

یک روز که به خانه آمد مادرش با عجله جلو رفت و گفت: عبدالحسین هیچی نگویی؟ وارد اتاق شد و یک قالی نو را دید. خندید و پرسید: این چیه؟ خریدین؟ همسرش گفت: همکارانت آوردند! ناراحت شد و گفت: چرا قبول کردید؛ مگر من به خاطر این چیزها جبهه می روم! همسرش جواب داد: همکارانت گفتند برای شما مهمان می آید... گفت: مهمان روی همان روفرشی بنشیند. قالی را پس فرستاد، باز هم در منزل فرمانده فقط روفرشی و موکت وجود داشت!

از مکه برای مادر، همسر و عمویش کفن آورد، اما برای خودش نه! می گفت: من شهید خواهم شد

چرا شهیدان زنده اند :!

سعی می کرد فرزندانش درستی و نادرستی یک کار را متوجه شوند. یک روز پسرش پرسید: چرا می گویند شهیدان زنده اند.... همان فرصت کم را که بین عملیات در منزل بود و سخنرانی نداشت صرف کرد تا فرزندش معنی این عبارت را بداند.

سوغات مکه :

از مکه یک تلویزیون رنگی آورد. بچه ها خیلی دوست داشتند با تلویزیون رنگی کارتون تماشا کنند. همسرش اصرار کرد تا تلویزیون را برای بچه ها باز کند... می گفت: می خوام با پول فروش این تلویزیون، پول حج سپاه را بدهم تا به گردنم نباشد؛ بعد هم اگر شد خانه را گازکشی کنم. اصرار بچه ها را که دید تلویزیون را وصل کرد؛ فقط برای یک روز!

مغرور نمی شد :

وقتی شنید رادیو عراق او را بروسلی خطاب کرده و برای سرش جایزه تعیین کرده اند خندید! وقتی از شکنجه های زندان ساواک برای دوستانش تعریف می کرد باز هم می خندید!

قالی نو برای خانه فرمانده
حق الناس :

بنایی داشت؛ ماشین آجرها را دم در داخل کوچه خالی کرد و رفت. هر چه آجر بود با دست خالی داخل خانه برد تا مردم اذیت نشوند.

فرمانده جبهه، پدر خوب خانواده :

از امدادهای غیبی جبهه چیزی در منزل نمی گفت. خیلی از آن ها را فقط برای سیدکاظم حسینی گفته بود و از او خواسته بود تا زنده است برای دیگران تعریف نکند. وقتی پیش خانواده بود تأکیدش روی درس و نماز فرزندانش بود.

امام جماعت :

برادرش در جبهه پشت سرش نماز می خواند! یک روز که به روستا رفته بود پشت سر برادرش ایستاد. به برادر گفته بود: فرق می کنه! این جا شما بزرگ تری!

کفنی از مکه :

از مکه برای مادر، همسر و عمویش کفن آورد، اما برای خودش نه! می گفت: من شهید خواهم شد.

سردار شهید عبدالحسین‌ برونسی‌

نام پدر:حسین‌علی‌

محل تولد:شهرستان مشهد

تاریخ تولد:03/06/21

تاریخ شهادت :25/12/63

محل شهادت :شرق دجله منطقه عملیات بدر

زندگینامه‌ كودكی‌ را كه‌ عصر روز بیست‌ و سوم‌ شهریور ماه‌ هزار و سیصد وبیست‌ و یك‌ صدای‌ گریه‌اش‌ در گلبوی‌ پیچید عبدالحسین‌ نام‌ نهادند. وقتی‌ در لباس‌ سربازی‌ به‌ روستا آمد مردم‌ از خوشحالی‌ در پوست‌ خود نمی‌گنجیدند. ورود مأمورین‌ اصلاحات‌ اراضی‌ شاه‌ و عدم‌ قبول‌ آب‌ و ملك‌ باعث‌ مهاجرتش‌ به‌ شهر مشهد شد. مشاغل‌ متفاوت‌ را آزمود و چون‌ در هر كدام‌ شبهه‌ای‌ بود دست‌ به‌ بنایی‌ زد. با ارشادات‌ مقام‌ معظم‌ رهبری‌ با مسایل‌ سیاسی‌ آشنا شد و پا در ركاب‌ مبارزه‌ با رژیم‌ پهلوی‌ گذاشت‌ و مأمورین‌ ساواك‌ در زیر شكنجه‌ دندان هایش ‌را شكستند. انقلاب‌ كه‌ پیروز شد جزو اولین‌ افراد اعزامی‌ به‌ كردستان‌ بود.عرصه‌های‌ نبرد حق‌ علیه‌ باطل‌ بستر مناسبی‌ بود كه‌ استعداد بالقوه‌ او به‌ فعل‌ در آید و از فرماندهی‌ گروهان‌، به‌ فرماندهی‌ تیپ‌ هجدهم جوادالائمه ‌برسد و دراین‌ سال ها رشادت‌ و ایثارگری‌ او زبان زد خاص‌ و عام‌ بود تا آنجا كه‌ دشمن‌ چنان‌ هراسی‌ از برونسی‌ داشت‌ كه‌ برای‌ سرش‌ جایزه‌ تعیین‌ كرد. این‌ سردار سرفراز بعد از زیارت‌ خانه‌ خدا به‌ مرحله‌ای‌ از شهود رسیده‌ بود كه‌ زمان‌ و مكان‌ شهادت‌ خودش‌ را می‌دید و سرانجام‌ در عملیات‌ بدر،پس‌ از رشادت‌ بسیار در چهار راه‌ خندق‌ در 25/12/63 به‌ شهادت‌ رسید.

 و دراین‌ سال ها رشادت‌ و ایثارگری‌ او زبان زد خاص‌ و عام‌ بود تا آنجا كه‌ دشمن‌ چنان‌ هراسی‌ از برونسی‌ داشت‌ كه‌ برای‌ سرش‌ جایزه‌ تعیین‌ كرد. این‌ سردار سرفراز بعد از زیارت‌ خانه‌ خدا به‌ مرحله‌ای‌ از شهود رسیده‌ بود كه‌ زمان‌ و مكان‌ شهادت‌ خودش‌ را می‌دید و سرانجام‌ در عملیات‌ بدر،پس‌ از رشادت‌ بسیار در چهار راه‌ خندق‌ در 25/12/63 به‌ شهادت‌ رسید

فرازی‌ از وصیت‌نامه‌ این شهید بزرگوار

شما ای‌ زن‌، چون‌ زینب‌ كبری‌ (سلام‌الله علیها) فرزندانم‌ را هم‌ پدری ‌كن‌ و هم‌ مادری‌، مادری‌ كه‌ اسلام‌ می‌گوید. برای‌ چندمین‌ بار باز هم‌ می‌گویم‌؛ هر كس‌ آمد و گفت‌: فرزند بی‌ بابا نمی‌خواهم‌ باید توی‌ دهنش ‌بزنید. همسر عزیزم‌ شما هفت‌ فرزند دارید، باید آنها را آنچنان‌ با اسلام‌ آشنا كنید كه‌ روز قیامت‌ هم‌ به‌ درد خودت‌ بخورند و هم‌ به‌ درد من‌، در راه‌ امام‌ خمینی‌ كه‌ همان‌ راه‌ قرآن‌ و راه‌ امام‌ حسین‌ است‌ بروند تا سرحد شهادت‌. از همه‌ شما می‌خواهم‌ كه‌ هر موقع‌ پسرانم‌ را داماد كردید، یك‌ دختر مؤمن‌ بگیرید، فاطمه‌ و زهرا را هم‌ یك‌ شوهر مؤمن‌ برایشان‌ انتخاب ‌كنید، برای‌ داماد و عروس‌ كردن‌ فرزندانم‌ پی‌ مال‌ دنیا نروید، فقط‌ ببینید كه‌ ازهمه‌ بهتر خدا را می‌شناسد، ملاك‌ خدا باشد. در هر كار اگر انسان‌ خدا را درنظر بگیرد انحراف‌ ایجاد نمی‌شود. همسر عزیزم‌! اگر شما این‌ حرف‌هایی‌ كه‌ من‌ در وصیت‌ نامه‌ نوشتم‌، عمل‌ كردید، من‌ اگر در راه‌ خدا شهید شدم‌، شما را تا به‌ بهشت‌ نبرم‌! خودم‌ نمی‌روم‌. ازهمه‌ی‌ شما می‌خواهم‌ كه‌ مرا حلال‌ كنید و از پدر و مادر مهربانم‌ هم‌ می‌خواهم‌، كه‌ مرا حلال‌ كنند.

فرآوری: رها آرامی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منابع :

روزنامه خراسان

سایت شهدای استان خراسان