تبیان، دستیار زندگی
برادر شهید «مصطفی جعفری» از شهدای 17 شهریور گفت: وقتی پدرم پیکر غرقه در خون جوان 18 ساله‌اش را در سردخانه بیمارستان دید، با صدایی رسا و درحالی که اشک از گونه‌هایش جاری بود، روضه حضرت علی اکبر (ع) خواند و همه گریه کردیم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

وقتی پدر جنازه پسرش را دید


برادر شهید «مصطفی جعفری» از شهدای 17 شهریور گفت: وقتی پدرم پیکر غرقه در خون جوان 18 ساله‌اش را در سردخانه بیمارستان دید، با صدایی رسا و درحالی که اشک از گونه‌هایش جاری بود، روضه حضرت علی اکبر (ع) خواند و همه گریه کردیم.


وقتی پدر جنازه پسرش را دید

محمود جعفری برادر شهید «مصطفی جعفری» از شهدای هفدهم شهریور 1357 که 14 سال بزرگتر از شهید است درباره برادرش می‌گوید: محمود همانند تمام شهدای اسلام اهل تقوا و متدین بود؛ او امام خمینی (ره) را ندیده بود اما بسیار شیفته ایشان بود و به امام عشق می‌ورزید؛ روزها در تعمیرگاه اتومبیل در خیابان کرمان کار می‌کرد و شب‌ها درس می‌خواند.

یکی دو روز به قیام مردم در میدان ژاله مانده بود که به ما اعلام کرد باید در آنجا حضور پیدا کنیم؛ صبح 17 شهریور خودش برای تهیه صبحانه از خانه بیرون رفت؛ صبحانه‌اش را که خورد، غسل شهادت کرد. نگاهش با همیشه متفاوت بود؛ دستی به روی سر فرزند 3 ساله من کشید و پس از خداحافظی از مادر با دوچرخه‌اش عازم میدان ژاله شد.

ما هم بعد از او راهی شدیم؛ بعد از تجمع در میدان ژاله و وقتی شعارهای مردم بالا رفت، رژیم از هر طرف به مردم تیراندازی کرد؛ ظهر در حالی که خسته بودیم و از دیدن صحنه شهادت مردم بسیار نارحت بودیم، به خانه برگشتیم اما از مصطفی خبری نبود؛ پدرم ساعت‌ها سر کوچه ایستاد تا او را بیابد؛ حتی دوستان و آشنایان از او خبر نداشتند؛ شب هم حکومت نظامی بود و نمی‌توانستیم از خانه بیرون برویم و از بیمارستان‌ها خبری بگیریم.

شب سختی را پشت سر گذاشتیم؛ صبح تمام بیمارستان‌ها را گشتیم اما به نتیجه‌ای نرسیدیم تا اینکه به بیمارستان «مردم» در خیابان کرمان رفتیم؛ اسم مصطفی در لیست مجروحان نبود؛ یکی از پرستاران به ما گفت چند جنازه در حیاط بیمارستان است؛ 3 جنازه درون کشو سردخانه و بقیه جنازه‌ها در حیاط افتاده بودند؛ کشوی اول را که بازکردم، پیکر مصطفی بود؛ دست و پاهایم لرزید؛ حتی نمی‌دانستم این موضوع را چگونه به پدر پیرم بگویم.

پدرم به بیمارستان رفت؛ با دیدن پیکر بی‌جان برادرم گفت «جنازه پسرم را بیرون بیاورید تا برایش روضه علی اکبر (ع) بخوانم». با صدایی رسا و درحالی که اشک از گونه‌هایش جاری بود، روضه حضرت علی اکبر (ع) خواند و همه گریه کردیم

به خانه آمدیم و او گفت «چه خبر از مصطفی؟» گفتم «در بیمارستان کرمان یکی از شهدا شبیه مصطفی بود حالا خودتان هم بروید بیمارستان و او را ببیند». پدرم به بیمارستان رفت؛ با دیدن پیکر بی‌جان برادرم گفت «جنازه پسرم را بیرون بیاورید تا برایش روضه علی اکبر (ع) بخوانم». با صدایی رسا و درحالی که اشک از گونه‌هایش جاری بود، روضه حضرت علی اکبر (ع) خواند و همه گریه کردیم.

به دستور رژیم پیکر مصطفی و سایر شهدای 17 شهریور را به خانواده‌ها تحویل نمی‌دادند؛ بالاخره با فشار جمعیت، پیکر برادرم را به بهشت زهرا (س) تحویل دادند. از جایی که مأموران رژیم پهلوی خیلی از پیکرهای شهدا را ناپدید می‌کرد، دست بردار نبودیم.

پیکر بی‌جان مصطفی 18 ساله‌ را از بیمارستان به بهشت زهرا (س) بردیم و در میان ناله‌های مظلومانه مادرم و سوز اشک‌های پدرم در آغوش خاک آرام گرفت تا مظلومیت‌شان تداوم‌بخش راه امام خمینی (ره) در هدایت انقلاب عزیز اسلامی‌مان باشد.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع : فارس