تبیان، دستیار زندگی
علی مراتی ،جانباز شیمیایی می گوید: در زمان شهادت شهید نورانی در همان منطقه بودم وبه چشم دیدم نورانی چگونه به شهادت رسید
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شهادت فرمانده را به چشم دیدم


علی مراتی ،جانباز شیمیایی  می گوید: در زمان شهادت شهید نورانی در همان منطقه بودم وبه چشم دیدم نورانی چگونه به شهادت رسید.


 شهادت فرمانده را به چشم دیدم

علی مراتی ،جانباز شیمیایی 40 درصد از قدیمی های تیپ ذوالفقار است که سال های دفاع مقدس را در کنار بزرگانی همچون شهید حاج ابراهیم همت، شهید محسن نورانی فرمانده جوان تیپ ذوالفقار حضور داشته و از حماسه آفرینان "حماسه پنجوین" است، این رزمنده سرافراز پس از حضور در چندین عملیات سرانجام در عملیات خیبر به جمع مجروحین جنگ شیمیایی عراق علیه ایران پیوست.  گفتگویی انجام داده  شده که در ادامه می آید، از نکات برجسته این گفتگو روایت ناب مراتی از شهادت محسن نورانی است.

تصویر روبرو مربوط به شهید محسن نورانی است

آقای مراتی از مبارزات خود در سال های انقلاب بگویید؟

در آن زمان شاهد اتفاقات بسیار بودم که یکی از آن ها با گذشت این همه سال هنوز در حافظه ام باقی مانده است. به یاد دارم در درگیری جمعه خونین (17 شهریور 56) به همراه افراد بسیاری در کف خیابان ها خوابیده بودیم تا از تیررس گاردی ها دور باشیم، بعد از چند دقیقه با ورود تانک ها و جیپ ها درگیری شدت بیشتری یافت، با کم شدن تیراندازی بچه ها شروع به پیشروی کردند، اما چند دقیقه ای نگذشته بود که جوانانی با تیر ژ3 از ناحیه سر به شدت زخمی شده و همانجا به شهادت رسیدند.

چه سالی به جبهه اعزام شدید؟

سال 1362 به عنوان داوطلب همراه نیروی زرهی تیپ ذوالفقار به مریوان اعزام شدم، در آن زمان جاده مریوان امنیت چندانی نداشت به صورتی که از صبح تا 4 بعدازظهر جاده دست نیروهای ما بود و بعد از آن دموکرات ها در جاده مستقر می شدند، این نا امنی باعث کندی حرکت می شد. بعد از آن که به مریوان رسیدیم و بعد از دوشب اقامت در پادگان های ارتش به نفت شهر اعزام شدیم. دوشب هم در آنجا بودیم تا اینکه با آمدن شهید محسن نورانی سازماندهی شدیم و من در گردان های زرهی استقرار یافتم. بعد از مستقر شدن به گفته شهید نورانی برای عملیات در چند روز آینده آماده شدیم، عملیاتی که نام آن والفجر4 بود ودر منطقه پنجوین عراق انجام شد.

هنوز کاملاً از گردنه عبور نکرده بودند که صدای تیز اندازی بلند شد و متوجه شدیم که شهید نورانی وهمراهانش در کمین نیروهای کومله دموکرات افتاده اند بلافاصله خودمان را به محل تیراندازی رساندیم اما کمی دیر شده بود و نورانی به شهادت رسیده بود

از این عملیات بگویید؟

بعد از صحبت های شهید نورانی برای عملیات آماده شدیم روز بعد ساعت یک از نیمه شب گذشته نیروها در حالی که چند قبضه کلاشینکف و تیربار سمینوف به همراه داشتند، حرکت کردند و مسئولیت جبهه چپ به عهده ما گذاشته شد و قرار شد تا ما نیروهای عراقی را تا آنجا که می توانیم مجبور به عقب نشینی کنیم، بعد از توجیه عملیات حرکت کردیم و پس از یک ساعت پیاده روی به نزدیک ترین فاصله ممکن به عراقی ها رسیدیم طوری که حرکات آن ها را کاملاً می دیدم. در این هنگام شهید نورانی دستور توقف و استقرار نیروها را صادر کرد و نیروهای شناسایی را فرستاد بعد از بازگشت نیروهای شناسایی مشخص شد نیروهای عراقی به هیچ عنوان آرایش جنگی نگرفته و احتمال هیچ گونه حمله ای از جانب ایران را نمی دهند. بعداز چند ساعت پیشروی را شروع کردیم در اولین حرکت یک خاکریز عراقی ها را تصرف کردیم، بعد از آن خمپاره اندازهای 60 و 120 کار خود را شروع کردند و حجم سنگینی از آتش خمپاره بر سر عراقی ها بارید. پیش از آغاز پاتک عراقی ها به دستور شهید نورانی، حمله شروع شد و با فاصله اندکی خاکریزها یکی پس از دیگری فتح شد و آن ها مجبور به عقب نشینی شدند بعد از پیشروی اولیه با توجه به اینکه نیروهای ما به عقبه عراقی ها نزدیک شده بودند، به دستور شهید نورانی در همان جا توقف کردیم و منتظر شدیم تا دستور پیشروی صادر شود. بعد از چند ساعت و روشن شدن هوا ما تازه متوجه شدیم که چه نقطه مهم واستراتژیکی را تصرف کرده ایم پس از آن جز چند خمپاره آتش دیگری رد و بدل نمی شد واین توقف ما در آنجا دو روز به طول انجامید. بعد از دو روز نیروهای پیاده لشکر27 نیز از قلاجه به ما پیوستند و امکانات کامل شد و ما نیز آرایش جنگی گرفتیم. همین روز، فرماندهان ارشد سپاه مانند حاج محسن رضایی، حاج ابراهیم همت و… برای بازدید آمدند و چند ساعت بعد از ورود آن ها فرمان نهایی عملیات صادر شد و حمله شروع شد.

 شهادت فرمانده را به چشم دیدم

بعد ازآن چه شد؟

با پایان یافتن عملیات به منطقه مهران برگشتم. و مدتی را آنجا بودم تا این که به دستور فرماندهی به منطقه قلاجه منتقل شدم. سه ماه در این منطقه بودیم. که در همین زمان محسن نورانی به شهادت رسید.

در خصوص شهادت شهید نورانی بگویید؟

یک روز بعدازظهر محسن نورانی، برادربرقی و چند تا دیگر از فرماندهان لشکر27 از قلاجه برای بررسی اوضاع به سمت اسلام آباد غرب به راه افتادند. هر چه بچه ها اصرار کردند که حداقل اسلحه ها را با خود ببرید قبول نکردند و بدون هیچ گونه مهماتی به راه افتادند.هنوز کاملاً از گردنه عبور نکرده بودند که صدای تیز اندازی بلند شد و متوجه شدیم که شهید نورانی وهمراهانش در کمین نیروهای کومله دموکرات افتاده اند بلافاصله خودمان را به محل تیراندازی رساندیم اما کمی دیر شده بود و نورانی به شهادت رسیده بود، اگرچه خودم شاهد شهادت نورانی بودم اما با توجه به حضور برادر برقی در همان زمان در کنار شهید نورانی، بهتر است آنچه را از زبان ایشان شنیدم بگویم

بفرمایید؟

برادربرقی گفت: بعد از آنکه ما درکمین افتادیم من ومحسن برای آنکه در تیررس نباشیم خودمان را به زیر جیپ پرتاب کردیم چند لحظه بعد دو نفر از قله به سمت پایین آمدند و 4 نارنجک به سمت ما پرتاب کردند. من خودم را به کنار جاده پرتاب کردم و به خاطر شیب جاده آن ها متوجه من نشدند اما محسن به شهادت رسید.

کجا مجروح شدید؟

چند روز بعد به جنوب اعزام شدم و درسلسله عملیات های بدر و والفجر5 و6 شرکت کردم که در این زمان و در والفجر6 مجروح شدم و به اهواز انتقال یافتم و پس از بهبودی در پادگان دوکوهه بودم تا اینکه همزمان با عملیات خیبر به همراه گردان شهادت و زرهی تیپ ذوالفقار به جزیره مجنون اعزام شدم و در این عملیات حضور یافتم.

پس باید در خیبر شیمیایی شده باشید؟

بله در همین عملیات شیمیایی شدم

از نحوه شیمیایی شدنتان بگویید؟

بعد ازشروع عملیات به خاطر وضعیت منطقه حرکت کندی داشتیم تا اینکه به سه راهی شهادت رسیدیم. هوا گرگ ومیش بود. نزدیک اذان صبح بچه ها را بیدار کردیم و بعد از اقامه نماز صدای شلیک ضد هوایی ها بلند شد، چند دقیقه بعد دو فروند هواپیما از سمت عراق به طرف ما آمد، ارتفاع پروازی آن ها چنان پایین بود که ضد هوایی ها قادر به منهدم کردنشان نبودند. یکی از آن ها بعد از یک مانور کوچک رد شد اما دومی پنج متر بعد از ضد هوایی سه راکت شیمیایی در فواصل نزدیک به هم شلیک کرد. بلافاصله از سنگر بیرون آمدم و چفیه به صورت به سمت حاج بخشی دویدم و خوشبختانه او سالم بود ده دقیقه بعد در حالی که در جهت مخالف باد حرکت می کردم. حالم بد شد اما سعی کردم تا به بچه هایی که کاملاً مصدوم شده بودند کمک کنم، این کمک رسانی تا زمان آمدن گروه های امدادرسانی به طول انجامید و کار به آنجا رسید که دیگر توانایی نفس کشیدن نداشتم و تاری دید پیدا کردم.

چند روز بعد به جنوب اعزام شدم و درسلسله عملیات های بدر و والفجر5 و6 شرکت کردم که در این زمان و در والفجر6 مجروح شدم و به اهواز انتقال یافتم و پس از بهبودی در پادگان دوکوهه بودم تا اینکه همزمان با عملیات خیبر به همراه گردان شهادت و زرهی تیپ ذوالفقار به جزیره مجنون اعزام شدم و در این عملیات حضور یافتم

بعد چه شد؟

بعد از آنکه گروه های امدادی و ش.م.ر سپاه آمدند من را به بیمارستان صحرایی رساندند و بعد از عفونت زدایی در بیمارستان بستری شدم، بعد از درمان اولیه از فرودگاه به مشهد اعزام و در بیمارستان امام رضا(ع) بستری شدم و بعد از چند ساعت به دلیل شدت مجروحیت مجدداً با هواپیما به تهران فرستاده شده ودر بیمارستان نجمیه بستری شدم و تحت نظر دکتر همایون پور قرار گرفتم. در این مدت حدود شش ماه نابینایی موقت پیدا کردم که به مرور زمان بهتر شدم و باز هم به منطقه بر گشتم و در عملیات های بدر و والفجر8 شرکت کردم.

عوارض کی بروز کردند و وضعیت فعلی شما چگونه است؟

بعد از پایان جنگ در سال 69 بدنم زخم های کوچکی پیدا کرد که تنها مشکل آن خارش فراوان بود، بعد از آن ریه ام نیز دچار مشکل شد، اما در حال حاضر بیشترین مشکلم ناراحتی اعصاب و روان است که ناشی از موج گرفتگی در عملیات بدر است.

شهید محسن نورانی :

در کوچه‌پس‌کوچه‌های تهران صدای گریه نوزادی پیچید و خانواده ای متدین در آذرماه سال 1342 تولد او را جشن گرفتند و او را محسن نامیدند. ضعف توان جسمی، محسن را بارها تا پای مرگ پیش برد اما خواست خداوند آن بود که محسن بماند.

S,jdjv : بعد از پایان جنگ در سال 69 بدنم زخم های کوچکی پیدا کرد که تنها مشکل آن خارش فراوان بود، بعد از آن ریه ام نیز دچار مشکل شد، اما در حال حاضر بیشترین مشکلم ناراحتی اعصاب و روان است که ناشی از موج گرفتگی در عملیات بدر است

. محسن در دوران مبارزه با طاغوت که نوجوانی آگاه بود در صف مبارزین قرار گرفت و با انجام فعالیت‌های گوناگون در این جهاد عظیم شرکت نمود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی محسن چون دیگر دانش‌آموزان به هنرستان بازگشت و به تحصیل مشغول شد. جرقه‌های توطئه از گوشه و کنار ایران جنایت آفرید و نورانی هم در تابستان سال 1359 پس از گذراندن دوره آموزشی در پادگان امام‌حسین (ع) عازم کردستان شد و با حضور در تیپ 27 محمد رسول‌الله (ص) یگان ذوالفقار شروع به خدمت نمود و در عملیات بیت‌المقدس شرکت نمود. مدتی بعد محسن به همراه حاج احمد متوسلیان عازم سوریه و لبنان شد و به کمک شیعیان لبنان که به مقابله با اسرائیل می‌پرداختند شتافت. پس از پایان عملیات والفجر مقدماتی فرماندهی تیپ ذوالفقار را بر عهده گرفت. محسن نورانی در خرداد ماه سال 1362 طبق سنت حسنه نبوی با خواهر شهید علیرضا ناهیدی (فرمانده قبلی تیپ ذوالفقار ) ازدواج نمود و زندگی مشترک خویش را در کنار سفیر خمپاره‌ها و به دور از آرامش در اسلام‌آباد غرب آغاز نمود. مدتی بعد لذت لقاء پروردگار در کامش شیرین‌تر آمد و ندایی از عرش او را فرا خواند و در 21/5/1362 به شهادت رسید.

روحش شاد و یادش گرامی

فرآوری: رها آرامی

بخش فرهنگ پایداری تبیان