تبیان، دستیار زندگی
گلدون شکسته (4) عبدالرضا رضایی نیا چه کنیم دیگه؟ همینه عالم ما آدما خیلی تکراریه شادی و غم ما آدما تو می گی که «عشق شاعرا دروغه، اخوی! دل شاعرلا ببین چقد شلوغه، اخوی! دل شون جای دیگه س، عشقو بهونه می‌‌کنن بیخودی فقط دل ما رو...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ترانه بارون (7): مگه خاموشی زدن؟


گلدون شکسته (4)

عبدالرضا رضایی نیا

چه کنیم دیگه؟ همینه عالم ما آدما

خیلی تکراریه شادی و غم ما آدما

تو می گی که «عشق شاعرا دروغه، اخوی!

دل شاعرلا ببین چقد شلوغه، اخوی!

دل شون جای دیگه س، عشقو بهونه می‌‌کنن

بیخودی فقط دل ما رو نشونه می‌کنن

شاعری یه جور تفننه الان، یه جور اداس

جور واجوره دفترا، اما پر از رنگ و ریاس...»

من می‌گم: «دروغ چرا ! دُرُس می‌گین، حق با شماس

می‌بینم که چه پلشتیا تو خون واژه‌هاس

امّا نالوطی شدن شاعر و ماعر نداره

زمونه یواش یواش هاله رو دل‌ها می‌ذاره

این حکایت همیشه س؛ نه غریبه، نه عجیب!

مذهب عاشقی نیس باب دلای نانجیب

به خدا! اون قده این زمونه زیر و رو می‌شه

که دل آدما هرچی هس همین جا رو می شه

عاشقی نقّالی نیس، با قصّه گفتن نمی‌شه

روز و شب، لیلی و مجنونو شنفتن نمی‌شه

اگه عاشقی، باهاس طعم جنونو بچشی

تب و تاب غربت و هراس و خونو بچشی

نمی‌شه تو وادی صدق و صفا پا بذاری

نینوا که شد، بری... عشقتو تنها بذاری

شاعرم آدمه، دور نیس اگه دمدمی بشه

دلشو حروم کنه، یه وخ جهنّمی بشه

اگه راستشو بخوای؛ ما همه مون شکسته‌ایم

به نسیم آسمون پنجره ها رو بسته‌ایم

این همه فرشته، این حوالیا پر می‌زنن

دل مون قفله، و گرنه اونا هی در می‌زنن

چه سکوتیه تو چشما! مگه خاموشی زدن!

نکنه رو دل ما مهر فراموشی زدن!»

یه شبی بیا که دس به حال و قالی بزنیم

با پرنده‌های عاشق پر و بالی بزنیم

در آسمون به روی ما که بسته نمی‌شه

خدا از توبه شکستن ما خسته نمی‌شه

به خدا، خدا تموم بنده هاشو دوس داره

واسه برگشتن شون همیشه راهی می‌ذاره

ته دل ها. به خدا! یه نوری سوسو می‌زنه

یه فرشته تو دل هر کسی «هوهو» می‌زنه

توی گلدون شکسته گل امیدو ببین!

اون ور پنجره ها خنده خورشید و ببین!

عاشقی اول و آخرش عذابه، داداشی!

اضطرابه، انتخابه، التهابه، داداشی!

شب و غربت و هوایی شدن و نم نم اشک

چش عاشق گله و گریه، گلایه، داداشی!

من دلم شکسته، وقتشه بریزم دلمو

به خدا دل شکسته مستجابه، داداشی!

هی غزل غزل اگه قصه داغمو بگم

چه حکایتی می‌شه! صدتا کتابه، داداشی!

اگه بی‌حسابه حرف من و کار خیلیا

بذا فردا بشه، همه چی حسابه، داداشی!

من چشام واشده، تازه یه چیزایی می‌بینم

تو دعا بخون که بخت ما نخوابه، داداشی!