تبیان، دستیار زندگی
وقتی بالای سر وحید رفتم، دیدم لب‌هایش تکان می‌خورد و گویی با کسی صحبت می‌کند، وقتی باند را برای پانسمان روی سینه او قرار دادم، وحید گفت: آقای علایی! خلوتم را به هم نزنید». من نتوانستم وحید را به عقب منتقل کنم و به ناچار خود به عقب رفتم. وقتی اوضاع کمی آ
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شهادت شهید 17 ساله

شهید وحید محمدی


وقتی بالای سر وحید رفتم، دیدم لب‌هایش تکان می‌خورد و گویی با کسی صحبت می‌کند، وقتی باند را برای پانسمان روی سینه او قرار دادم، وحید گفت: آقای علایی! خلوتم را به هم نزنید».من نتوانستم وحید را به عقب منتقل کنم و به ناچار خود به عقب رفتم. وقتی اوضاع کمی آرام شد، باز به نزد وحید رفتم؛ولی دیدم او....

نشانه‌های شهادت شهید 17 ساله

از آخرین حضور شهید در منزل، پدر گرامی‌اش می‌گوید از وحید سه نشانه شهادت دیدم:

1. یک روز وحید گفت: «در حرم حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام مشغول نماز بودم که ناگهان در قنوت نماز، حالت غشوه ای به من دست داد؛ ولی این حالت نه تنها دردناک نبود بلکه حال بسیار خوشی داشتم».

2. پس از شهادت پسردایی اش شهید بزرگوار «غلام رضا محمدی»، وحید بر فراز قبر پاک شهید، فقط به عکس او نگاه می‌کرد و بسیار هم متأثر و غمگین بود، ناگهان وحید شروع به خندیدن کرد و مثل آدمی که خبر بسیار خوبی شنیده باشد، شروع به دویدن و خوشحالی نمود، من همان جا به همه بستگان که در بهشت زهرای کاشان حضور داشتند گفتم: «اگر وحید به جبهه برود، این بار دیگر بر نمی‌گردد»، و به مادرش هم گفتم: «حاج خانم! خودت را برای شهادت پسرت آماده کن».

3. شب آخری که در خانه بود، حال و هوای عجیبی داشت و مناجات بسیار زیبایی با خدا داشت؛ البته بنده طوری که وحید متوجه نشود، ایشان را دیدم و با خود گفتم: «یقیناً دیگر وحید برنمی گردد و قطعاً این بار به شهادت می‌رسد».

کیفیت شهادت وحید

وحید پس از بازگشت به جبهه در عملیات سراسری جنوب (در شلمچه) حضور یافت و به گردان غواصان پیوست. پس از گذشت مدتی، مرخصی گرفت تا به شهر ری بازگردد؛ ولی به دلیل نیاز شدید به نیرو، داوطلبانه در منطقه عملیاتی باقی ماند. در این روز، در شب عید سعید قربان (اول مرداد ماه 1367) از گروه غواصان تقاضای نیروی زمینی می‌شود، وحید نیز داوطلبانه از گروه غواصان جدا شده و به عنوان آر.پی.جی زن، به دیگر نیروهای سپاه اسلام می‌پیوندد. در جریان این عملیات، به دلیل تَک سنگین عراق، عده بسیاری از رزمندگان غیور اسلام به فیض بزرگ شهادت نایل می‌شوند.

مادر وحید پس از شهادت وی، او را در خواب می‌بیند. شهید به مادرش می‌گوید: «من مشغول زدن تانک‌های دشمن بودم که ناگهان مادر حضرت زینب علیهاالسلام را دیدم، تعجب کردم

وحید در حین عملیات در کنار گود ریل راه آهن (کنار پادگان حمید) پناه می‌گیرد و از آن جا تعدادی از تانک‌های عراقی را نابود می‌کند. در آخرین دفعه که برای انهدام یکی از تانک‌ها بر می‌خیزد، تک تیرانداز دشمن بعثی، گلوله‌ای به سمت راست سینه وحید شلیک می‌کند و وحید پس از اصابت گلوله بر زمین می‌افتد. یکی از امدادگران به نام «حاج آقا علایی» (از اهالی کرج) بر بالین او برای انتقال او به عقب حاضر می‌شود.

حاج آقا علایی تعریف می‌کند: «وقتی بالای سر وحید رفتم، دیدم لب‌هایش تکان می‌خورد و گویی با کسی صحبت می‌کند، وقتی باند را برای پانسمان روی سینه او قرار دادم، وحید گفت: آقای علایی! خلوتم را به هم نزنید».

نشانه‌های شهادت شهید 17 ساله

من نتوانستم وحید را به عقب منتقل کنم و به ناچار خود به عقب رفتم. وقتی اوضاع کمی آرام شد، باز به نزد وحید رفتم؛ولی دیدم اوبه شهادت رسیده است. و بدین ترتیب، وحید «ذبیح الله عید قربان» شد و در اول مرداد ماه 1367 - که هفده سال بیشتر نداشت - شراب طهور شهادت را سر کشید.

یکی از نکات جالب این شهید گران‌قدر این است که به قدری افتاده و متین بود که بسیاری از همسایگان شهید، تا زمان شهادت، وحید را نمی‌شناختند.

رؤیای مادر وحید

مادر وحید پس از شهادت وی، او را در خواب می‌بیند. شهید به مادرش می‌گوید: «من مشغول زدن تانک‌های دشمن بودم که ناگهان مادر حضرت زینب علیهاالسلام را دیدم، تعجب کردم». مادر شهید در خواب می‌گوید: «حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام بودند».

شهید ادامه می‌دهد: «وقتی به طرف دشمن می‌رفتم، حضرت زهرا علیهاالسلام بغل گشوده به طرف من می‌آمدند، من سعی می‌کردم تیر من به ایشان نخورد، هرچه نگاه می‌کردم، دیگر تانک‌های دشمن نبودند؛ بارگاهی مقدس را می‌دیدم (که منظور، بارگاه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام است). من فقط احساس یک ضربه کردم و بی بی زهرا علیهاالسلام مرا بغل گرفتند و دیگر چیزی یا دردی احساس نکردم».

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع : کتاب وداع لاله‌ها /نویسنده : مهدی محمدبیگی