تبیان، دستیار زندگی
محمدرضا شاه در دهه 40 و 50 به تدریج تمام شخصیت‌هایی را که استقلال نسبی از خود نشان می‌دادند، حذف کرد و بدین ترتیب اطرافیان و کارگزاران شاه به افرادی نوکر مآب و چاکرصفت تبدیل شدند. در واقع تمام مسئولان و دولتمردان جز اجرای نیات و اوامر ملوکانه! هدفی نداشتن
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روند تصمیم‌گیری دردوره محمدرضاشاه


 محمدرضا شاه در دهه 40 و 50 به تدریج تمام شخصیت‌هایی را که استقلال نسبی از خود نشان می‌دادند، حذف کرد و بدین ترتیب اطرافیان و کارگزاران شاه به افرادی نوکر مآب و چاکرصفت تبدیل شدند. در واقع تمام مسئولان و دولتمردان جز اجرای نیات و اوامر ملوکانه! هدفی نداشتند و هر کس می‌کوشید تا خواسته‌های شاه را به بهترین گونه انجام دهد.


هویدا

هویدا نخست وزیر شاه می‌گفت، او چیزی بیش از یک منشی مخصوص نیست. خلعتبری وزیر خارجه شاه می‌گفت، او فقط پیام‌آور است و در تمام موارد مهم و غالباً امور کم‌اهمیت، این شخص اعلیحضرت است که تصمیم می‌گیرد. 1 شاه در تصمیم‌گیری‌های مهم معمولاً با کسی مشورت نمی‌کرد و اگر هم فردی در مواردی مورد مشورت قرار می‌گرفت، باید نظر شاه را تایید می‌کرد؛ حتی سفیران کشورهای بزرگ نیز جرئت نداشتند از او انتقاد کنند. به همین دلیل، هیچ کس او را از نفرت رو به رشد مردم از نظام سلطنتی و شخص وی آگاه نکرد. بدین ترتیب به تدریج نظام سلطنتی و تمام ساختار سیاسی کشور به شخص شاه متکی شد.

نظام سیاسی پهلوی، چونان نظام‌های قبل از خود، نظامی کاملاً فردی و بر محور شخص شاه استوار بود؛ بدان سان که هیچ نهاد یا فرد دیگری نمی‌توانست بدون نظر شاه کاری را انجام دهد. در واقع این میل، اراده و شخصیت فردی شاهان ایرانی بود که خط‌مشی سیاسی کشور را مشخص می‌کرد.

«شاه رهنمودهای لازم را در تمام موارد مربوط به امور خارجی و داخلی ارائه می‌کند و تمام تصمیمات مهم را شخصاً اتخاذ می‌نماید، لیکن ایران را یک نفره اداره نمی‌کند. بلکه بر گروه معدودی از مقامات برای قضاوت پیرامون تصمیمات متخذه متکی است. و از طریق همین افراد به منابع خبری ایرانی دست پیدا می‌کند. ... در روند تصمیم‌گیری، شخصیت‌ها بیش از نهادهای حکومتی اهمیت دارند، چون میزان اعتماد شاه نسبت به یک شخص با میزان نفوذ وی رابطه مستقیم پیدا می‌کند.» 2

درست است که شاه به عنوان یک مقتدر در رأس هرم قدرت مناسبات سیاسی تنها تصمیم گیرنده است و خودرأیی او هیچ مجالی برای شرکت افراد در فرآیند سیاستگذاری‌ها و تصمیم‌گیری‌ها و تعیین استراتژی‌ها باقی نمی‌گذارد، اما این وضعیت نمی‌تواند دلیلی باشد بر این مدعا که شاه از هیچ کسی تاثیرپذیری نداشت

ساختار تصمیم‌گیری در دوره پهلوی دوم از چنان اهمیتی برخوردار بود که سفارت آمریکا در تهران در سلسله گزارشاتی که در تیرماه 1355 به وزارت خارجه آن کشور ارسال می‌داشت به این امر مهم پرداخته و روند تصمیم‌گیری در ایران را این گونه بیان می‌کند:

«با در نظر گرفتن سلسله مراتب دولتی در امور داخلی، برخلاف انتظار تصمیم‌گیری به طرق متعدد صورت گرفته و البته در شرایطی نیز شخص شاه تصمیماتی گرفته و در آن جرح و تعدیل ایجاد نمی‌کند مگر آنکه راه‌های دیگری به وی توصیه شده باشد. بنابراین شاه نقش آخرین وسیله را ایفا می‌کند، که در آن حامیان نظریات مغایر با نظر شاه مجبور به رقابت می‌شوند تا بتوانند نظر وی را در یک مورد خاص تغییر دهند. نقش مشاورین خارجی و سفراء خارجی در این روند تصمیم‌گیری بسیار مهم است چون آنها دید شاه را برخلاف مشاورین نزدیکش بازتر می‌کنند، گرچه خارجیان تنها به‌منافع خود می‌اندیشند. علاوه بر این رقابت برای دستیابی به شاه، رشوه‌ها و امتیازات بسیاری به افرادی پرداخت می‌شود که مدعی‌اند می‌توانند بر تصمیم نهایی تاثیر بگذارند.» 3

در ادامه همین گزارش در زمینه سیاست خارجی تاکید می‌شود که:

«برخلاف وضع حاکم بر تصمیم‌گیری در امور داخلی، سیاست خارجی زمینه‌ای است که شاه در آن تمام تصمیمات را شخصاً می‌گیرد. او دو بار در روز با وزیر خارجه خلعتبری ملاقات می‌کند، اما با وی در مورد اقدامات خاصی بحث و تبادل نظر می‌نماید. خلعتبری و وزارتخانه‌اش اطلاعات دریافتی از واحدهای دیپلماتیک واقع در خارج را ارائه می‌کند ولی به خودی خود در زمینه سیاست‌ها پیشنهاد نمی‌دهند. شاه در مورد ضرورت یک اقدام تصمیم می‌گیرد، و خلعتبری مجری آن می‌شود.» 4

محمدرضا شاه

روش زمامداری شاه به گونه‌ای بود که اکثر تصمیم‌ها را شخصاً می‌گرفت و به همین خاطر چنان جوی بوجود آورده بود که هیچ کس ـ حتی نزدیک‌ترین مشاورانش ـ هم جرأت انتقاد از او را به خود نمی‌دادند، و وزرای کابینه نیز برای آنکه از خشم شاه در امان بمانند، در موارد متعدد ترجیح می‌دادند هر مسئله‌ای را ـ هر قدر هم که ناچیز و پیش پا افتاده باشد ـ قبلاً به اطلاع او برسانند. چنانکه در سال 1977 (1356) وزیر بهداری وقت به من (فریدون هویدا) می‌گفت: چون تعداد سگ‌های ولگرد تهران خیلی زیاد شده بود، گزارشی به شاه داد تا از او اجازه اتلاف این سگ‌ها را بگیرد. موقعی که این اجازه صادر شد و می‌خواست مقدمات کار را فراهم کند، ناگهان شاه او را به قصر خود فراخواند و گفت: «فعلاً دست نگهدارید! چون خواهرم (شمس) خیلی به حیوانات علاقه دارد و اگر از این کار مطلع شود مرا به درد سر خواهد انداخت. بهتر است مدتی صبر کنید تا او ماه آینده به اروپا برود و بعد کارتان را شروع کنید ...» به نظر شاه، این مسئله خیلی عادی و طبیعی بود که وزرای کابینه در اموری چنین جزئی و پیش پا افتاده نیز با وی مشورت کنند و بعد از کسب دستورات شاهانه تصمیم خود را به مرحله اجرا بگذارد.

به هر صورت، در دهه40 و50 تمایز میان اختیارات شاه و استقلال قوای مقننه، قضائیه و مجریه به صورت مبهم درآمده بود. سلطنت تنها نهاد موجود مملکت بود که همه قدرت‌ها حول محور آن می‌چرخید، بدون آنکه کنترل رسمی و قانونی وجود داشته باشد، همه تصمیمات مهم با فرمان‌های او ابلاغ می‌شد و در تمام جنبه‌های عمده سیاستگذاری شاه نقش محوری ایفا می‌کرد. مجلس و سایر سازمان‌ها و نهادهای مشارکت فقط نقشی نمایشی پیدا کرده بود. شاه شخصا نخست وزیر و وزیران را بر می‌گزید و اصولاً هیأت دولت به ابزاری برای اجرای تصمیمات شاه تبدیل شده بود.

تصمیم‌گیری‌های مهم معمولاً با کسی مشورت نمی‌کرد و اگر هم فردی در مواردی مورد مشورت قرار می‌گرفت، باید نظر شاه را تایید می‌کرد؛ حتی سفیران کشورهای بزرگ نیز جرئت نداشتند از او انتقاد کنند

درست است که شاه به عنوان یک مقتدر در رأس هرم قدرت مناسبات سیاسی تنها تصمیم گیرنده است و خودرأیی او هیچ مجالی برای شرکت افراد در فرآیند سیاستگذاری‌ها و تصمیم‌گیری‌ها و تعیین استراتژی‌ها باقی نمی‌گذارد، اما این وضعیت نمی‌تواند دلیلی باشد بر این مدعا که شاه از هیچ کسی تاثیرپذیری نداشت. تمام کسانی که جزو اطرافیان و نزدیکان محمدرضا شاه محسوب می‌شدند، فردوست، علم، اقبال، زاهدی، فرح و اشرف پهلوی در کنار سایر منابع قدرت، نقطه اتکای شاه بودند و او را در اجرای مقاصدش یاری می‌دادند. به عبارت دیگر، بازیگران اصلی قدرت سیاسی الهام بخش شاه بودند و به دلیل اهمیت روانشناختی خود، موضوع همانندسازی شاه قرار می‌گرفتند و نیرویی را که او به آن نیاز داشت، تامین می‌کردند. محمدرضا شاه عملاً در تمام دوران زندگی خود با دیگران درآمیخت و از رهگذر همین آمیزش بود که توانست بعضی قوت‌های آنها را کسب کند. این درآمیختگی روانشناختی علاوه بر آنکه به او قوت می‌داد. این امکان را نیز در اختیارش می‌گذاشت که شاهی کند.

فهرست منابع :

1- جان دی استمپل، درون انقلاب ایران، ترجمه منوچهر شجاعی، تهران: موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1377، ص36.

2- دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، از ظهور تا سقوء مجموعه اسناد لانه جاسوسی آمریکا، تهران: مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی آمریکا، 1366، ، ص159.

3- همان، ص160.

4-همان، ص167.

علی جان مرادی جو

بخش تاریخ ایران و جهان تبیان