تبیان، دستیار زندگی
در کتاب شاه شکار نوشته حسن مرسلوند آمده است:
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روایت میرزا رضا از امتیاز شراب سازی


در کتاب "شاه شکار" نوشته حسن مرسلوند آمده است:

میرزا رضا

میرزا رضا که سخت شیفته افکار و عقاید مراد خود-سید جمال الدین -بود با گروهها و محافل مخفی سیاسی ارتباط پیدا کرد و به تبلیغ اندیشه های سید جمال الدین و توزیع روزنامه قانون (که ورودش از سوی دربار ایران ممنوع بود) پرداخت.

در جریان مخالفت ها با امتیاز خرید و فروش انحصاری توتون و تنباکو در ایران که از سوی ناصرالدین شاه به فردی انگلیسی به نام تالبوت واگذار شده بود،میرزا رضا که به واسطه شغلش با خانه بسیاری از بزرگان در ارتباط بود بسیاری از زنان رجال و بزرگان را به مقاومت علیه این امتیاز فرا خواند و تلاش زیادی برای لغو آن داشت.

این اقدامات میرزا رضا از چشم کامران میرزا که در پی فرصتی برای گوشمالی او بود دور نماند و سعی کرد میرزا رضا را بعنوان یکی از محرکین علیه این امتیاز به شاه معرفی کند تا هم به ناصرالدین شاه خوش خدمتی کرده باشد و هم میرزا رضا را تنبیه کند. به همین منظور کامران میرزا با استفاده از عوامل و کارکنان خود سعی کرد تا میرزا رضا را به نوشتن نامه ای اعتراض آمیرز نسبت به اوضاع جاری کشور و امتیاز تالبوت تشویق کند.

خود میرزا رضا در این باره چنین می گوید "... بعد از آن که من به آنها اطلاع دادم که در میان تمام طبقات مردم حرف و همهمه است و بلوا و شورش خواهند کرد یرای مسأله تنباکو، قبل از وقت علاج بکنید.

"وای مومنین! وای مسلمین! امتیاز تنباکو داده شده، معادن داده شده، قند سازی و کبریت سازی داده شد، شراب سازی داده شد، ما مسلمان ها به دست اجنبی خواهیم افتاد،رفته رفته دین از میان خواهد رفت، حالا که شاه به فکر ما نیست خودتان غیرت کنید، همت کنید،اتفاق و اتحاد نمایید، در صدد مراجعه برآیید." تقریباً مضمون کاغذ همین است

به نایب السلطنه هم گفتم تو دلسوز پادشاهی ،تو پسر پادشاهی،تو وارث سلطنتی ،کشتی به سنگ خواهد خورد،این سقف بر سر تو پایین خواهد آمد و دور نیست خطری به سلطنت چندین ساله ایران وارد شود،یک دفعه این امت اسلامیه از بین خواهد رفت، آن وقت[کامران میرزا] قسم خورد که من غرضی ندارم ،مقصودم اصلاح است،تو یک کاغذ به این مضمون بنویس که:

"وای مومنین! وای مسلمین! امتیاز تنباکو داده شده، معادن داده شده، قند سازی و کبریت سازی داده شد، شراب سازی داده شد، ما مسلمان ها به دست اجنبی خواهیم افتاد،رفته رفته دین از میان خواهد رفت، حالا که شاه به فکر ما نیست خودتان غیرت کنید، همت کنید،اتفاق و اتحاد نمایید، در صدد مراجعه برآیید." تقریباً مضمون کاغذ همین است.

چنین کاغذی به من دستور داد و گفت مطالب را بنویس، ما به شاه نشان خواهیم داد و می گوییم در مسجد شاه افتاده بود پیدا کردیم، تا درصد اصلاح برآیم و نایب السلطنه قسم خورد که از نوشتن این کاغذ برای تو خطر[ی] نخواهد بود، بلکه فرض دولت است که در حق تو مواجب برقرار کند، التفات کند، آن وقت از حضور نایب السلطنه که رفتم به خانه وکیل الدوله، آن جا [نیز] نوشته را به قهر و جبر و تهدید نوشتم. وقتی نوشته را از من گرفتند مثل این بود که دنیا را خدا به ایشان داده است. قلمدان را جمع کردند، اسباب داغ و شکنجه به میان آوردند، سه پایه سربازی حاضر کردند که مرا لخت کنند و به سه پایه ببندند که [نام] رفقایت را بگو؟ مجلسشان کجاست و .."

بخش تاریخ ایران و جهان تبیان


منبع: خبرآنلاین