تبیان، دستیار زندگی
برای نوشتن این یادداشت دست نوشته‌های پدرم را مرور كردم، هر قدر به هر میزان كه محو این نوشته‌ها می‌شدم بیشتر این نكته در مقابل دیدگانم خود نمایی می‌كرد كه او هیچگاه حتی در روزگار حضورش، این گونه حاضر و ناظر نبوده است و این ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یادداشتی از فرزند شهید دادمان


برای نوشتن این یادداشت دست نوشته‌های پدرم را مرور كردم، هر قدر به هر میزان كه محو این نوشته‌ها می‌شدم بیشتر این نكته در مقابل دیدگانم خود نمایی می‌كرد كه او هیچگاه حتی در روزگار حضورش، این گونه حاضر و ناظر نبوده است و این سیری است كه خداوند آن را در خون شهید به یادگار گذاشته است. زندگی مردم با شاهدانی كه سرمشق دهنده‌ی حیات و معنی دهنده‌ی كلمات آنان هستند، عجین شده است.

علی دادمان فرزند شهید دادمان - وزیر سابق راه و ترابری - در نوشتاری كه برای گروه فرهنگ و حماسه ایسنا ارسال كرده، ادامه داده است: با اندكی بازگشت به گذشته‌ای نه چندان دور و در آن هنگامه‌ای كه مردی و استواری معنای خاصی داشت تصویری از یك دانشجوی جوان انقلابی، هویدا می‌شود كه در دانشكده‌ی فنی دانشگاه تهران، پرچمدار اسلام خواهی بود و در همان ایام بود كه او مصداق این آیه شریفه شد: " ومن المومنین رجال صدقوا " آری، شاید گوشه و كنار دانشگاه تهران، و شاید دانشگاه شهر تبریز بتوانند شهادتی دهند بر تلاش شجاعانه‌ی او در راه اعتلای اسلام، و جای جای جبهه‌های غرب و جنوب هر جا كه عرصه‌ای برای تلاش و مبارزه گسترده شده بود می‌توان شاهدی بر ادعای تلاش مخلصانه و بی ادعای او در این راه یافت.

و این گونه بود كه در آن ایامی‌كه خبر ناپدید شدن هواپیمای حامل او را شنیدیم اتاقی كه یاران او برای پیدا كردن او دور هم جمع شده بودند تبدیل به مكانی برای مرور خاطرات تلخ و شیرین گذشته‌ای شد كه عامل افتخار، عزت شرف همه‌ی آنها بود:"دفاع مقدس"

از جمع آن دوستانی كه زمانی همگی جان های خویش را در طبق اخلاص نهاده بودند و جا ماندگان كاروان بهشتی بودند و در آن ساعات با تلاش و كوشش بسیار به دنبال یار و هم سنگری دیرین خویش می‌گشتند، دو نفر دیگر نیز در این مدت میهمان خوان پرنعمت پروردگار شده اند و به یاران خویش پیوسته اند، " حاج اكبر بیگدلی" و "حاج احمد كاظمی‌". شاید همه‌ی یاران شهادت بدهند كه این دو عزیز چه تلاشی برای یافتن هواپیمای حامل او می‌كردند و تقدیر الهی این بود كه هر دوی آن‌ها در دورانی كه در باغ شهادت بسته است، به همان طریق به یاران خویش بپیوندند.

شبی در عالم رویا (بعد از شهادت پدرم) دیدم كه او سراسیمه وارد مسجدی شد و با ابراز ناراحتی از این كه چرا دیر به نماز رسیده است، به صف نمازگزاران پیوست و قامت بست، جلوتر كه رفتم در میان نمازگزاران آن مسجد چهره‌های آشنایی دیدم ؛ " حاج نعمت، حاج عباس ورامینی،‌ حاج مجید رمضان، حاج رضا دستواره و ... "

همیشه با خودم فكر می‌كردم كه در ركعت‌های بعدی این نماز عاشقانه چه كسانی به امام اقتدا خواهند كرد و اكنون یكی یكی و در همین روزهایی كه من و امثال من در غفلت كامل آن‌ها را به شب می‌رسانیم، ستارگان این مرز و بوم به صف نمازگزاران عشق می‌پیوندند.

بیایید این سرمایه‌ها را تا هستند پاس داریم و حسرت نبودنشان را به انتظار ننشینیم.

برای پدرم كه ورد در زبانش عاقبت متقین بود و برای همه‌ی آنهایی كه جزئی از دایره‌ی مقلدین واقعی خمینی (ره ) بوده و هستند آیا پایانی جز این را متصور هستید؟