تبیان، دستیار زندگی
در عملیات محرم در تپه های 175 بودم. سردار شهید قربانعلی عرب مسؤولیت آنجا را به عهده داشت. به نگهبان ها گفته بود هر کس را در شب دیدید و ایست دادید و اسم شب را نگفت، بدانید که از این عرب ها و عراقی ها هستند و باید تیراندازی کنید.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آقای گل جبهه ها

سردار شهید قربانعلی عرب ،قائم مقام فرمانده عملیات لشکر 14 امام حسین (ع) (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)


در عملیات محرم در تپه های 175 بودم. سردار شهید قربانعلی عرب مسؤولیت آنجا را به عهده داشت. به نگهبان ها گفته بود هر کس را در شب دیدید و ایست دادید و اسم شب را نگفت، بدانید که از این عرب ها و عراقی ها هستند و باید تیراندازی کنید.یک شب برای سرکشی از خط حرکت می کند. در یکی از تپه ها یکی از نگهبان ها به او ایست می دهد و می پرسد کیستی؟ در جواب می گوید: عرب. نگهبان با شنیدن کلمه عرب شروع به تیراندازی می کند


آقای گل جبهه ها

مهم نیست شب باشد یا روز ،؛ مهم نیست سال 1336 باشد و یا هر سال دیگری و اصلا اهمیتی ندارد که روستای مار کده در شهرستان شهر کرد باشد یا هر جای دیگر این ملک پر گوهر . مهم این است که هم زمان با طلوع ولایت علی همان روزی که دین کامل می شود و نعمت الهی تمام ، ستاره ای متولد شد که چون قرار بود فدای راه علی (ع) شود نامش را قربانعلی گذارده اند .

نه اینکه مونس اش آب بود ، خلاک بود و نور ، پس مثل خاک بخشنده شد ، مثل آب زلال و مثل نور پاک و شفاف .

همدم قربانعلی هم شد کار و تلاش ،قرار شد او بکارد تا دیگران درو کنند. قربانعلی کم کم بزرگ شد تا شش ساله شود ، آن وقت که پدر توی دنیا چشم هایش را بست . برادر بزرگتر شد سایه سر قربانعلی . گفتند : به اصفهان می رویم تا فرجی شود . قربانعلی درس هم می خواند اما خانواده زور و بازویش را بیشتر نیاز داشت . او علم اکتسابی را رها کرد تا بعد ها حکیمانه حرف بزند . قربانعلی شد در و پنجره ساز .

سال 1356 به خدمت سربازی رفت تا خیلی زود سرباز امام زمان (عج) شود .

سال 1357 که انقلاب پیروز شد ، قربانعلی هم یکی از همان میلیون ها نفر بود که به خیابان ها رفت ، شعار داد و مبارزه کرد ، همان سال ها هم نیمی از دینش را به دست آورد .

کردستان بلوا شده بود ، قربانعلی رفت تا مبادا انقلاب دست نا اهلان بیافتد .جنگ شد ، قربانعلی به خوزستان رفت ، دارخوین روستاهای محمدیه و سلیمانیه خط شیر ایجاد شد و یکی از شیر مردانش همین قربانعلی عرب بود .

در جبهه همه کاری می کرد ،از نظافت و شستشو . تا کندن کانال ، تازه فرمانده ام بود .

تا اینکه سال 1364 به عنوان جانشین عملیات لشگر امام حسین (ع) و مسئول محور (جاده خندق) انتخاب گردید و سرانجام  در دوازدهم اردیبهشت سال 1364 در جاده خندق (منطقه عملیاتی بدر) به فیض عظیم شهادت نائل آمد ..

غسل کرد و رفت تا دینش کامل و نعمت الهی بر او تمام شود .

روحش شاد و یادش گرامی

آقای گل تکیه کلام او در صدا زدن افراد بود. به عنوان مثال یک بسیجی را که می خواست صدا بزند یا هر شخصی را که می خواست صدا بزند و اسمش را نمی دانست یا اگر هم می دانست می گفت « آقای گل ... » « فرمانده شهید لشکر امام حسین (ع ) شهید خرازی »

برگی از وصیت نامه شهید قربانعلی عرب

«بسم رب الشهدا والصدیقین»

خداوندا! تو را شکر می کنم که به من این نعمت بزرگ را عطا نمودی که دین مبین اسلام را اختیار کنم و تو را شکر می کنم که راهنمای مرا قرآن، رسول گرامیت و ائمه (ع) قرار دادی. خداوندا! نور ایمانت را در قلبمان برافروز تا بتوانیم در تاریکی ها از آن استفاده کنیم. خداوندا! مرگ مرا شهادت در راه خودت عطا بفرما و موقع شهادت به جای ناله، ذکر خودت را بر زبانم جاری ساز و با چهره خندان ببر. خداوندا! لذت عشق عبادت هایت را به ما بچشان که بهترین لذت هاست. خداوندا! تو را شکر می کنم که مرا در عصری عمر دادی که رهبر آن پرچمی را برداشته است که حسین (ع) برداشته بود. خداوندا! تو را شکر می کنم که بزرگترین نعمت ها را به من عطا کردی که شیعه علی (ع) شوم (...)

ای مردم زمانه ! زمان تاریکی است. خداوند بر ما مسلمانان منت نهاد و به ما نوری عطا کرد که ما بتوانیم با این نور از تاریکی ها گذر کنیم و به روشنایی برسیم و این نور امام عزیز است. خدایا! هجرت کرده ام برای رضای تو، در جهاد مقدس تو با آنچه که در توان داشته ام و این توان نیز از خودت است ما چیزی از وجودمان نداریم و هر چه داریم از توست.

آقای گل جبهه ها

سردار شهید قربانعلی عرب در آینه خاطره ها و گفتارها :

من عرب هستم، همان عرب خودتان

در عملیات محرم در تپه های 175 بودم. سردار شهید قربانعلی عرب مسؤولیت آنجا را به عهده داشت. به نگهبان ها گفته بود هر کس را در شب دیدید و ایست دادید و اسم شب را نگفت، بدانید که از این عرب ها و عراقی ها هستند و باید تیراندازی کنید.

یک شب برای سرکشی از خط حرکت می کند. در یکی از تپه ها یکی از نگهبان ها به او ایست می دهد و می پرسد کیستی؟ در جواب می گوید: عرب. نگهبان با شنیدن کلمه عرب شروع به تیراندازی می کند. خوشبختانه کنار او یک تخته سنگ وجود داشت و بلافاصله پناه می گیرد و فریاد می کشد تا پاس بخش می آید. آهسته به طرفش می آیند و او فریاد می زند: من عرب هستم، همان عرب خودتان، قربانعلی.

آن شب به خیر گذشت. روز بعد می گفت: دیگر توبه کار شدم که در شب به نگهبان اسمم را بگویم. خاطره برادر سید علی بحر

***

من چندین بار از زبان آقای خرازی شنیدم که لقب (مالک اشتر) را به آقای عرب می دادند و در موقعی که خبر شهادت ایشان را به حاج حسین دادم از او به نام مالک اشتر یاد کردند. « حاج حسین رضائی برزانی »

***

آقای گل تکیه کلام او در صدا زدن افراد بود. به عنوان مثال یک بسیجی را که می خواست صدا بزند یا هر شخصی را که می خواست صدا بزند و اسمش را نمی دانست یا اگر هم می دانست می گفت « آقای گل ... » « فرمانده شهید لشکر امام حسین (ع ) شهید خرازی »

خداوندا! مرگ مرا شهادت در راه خودت عطا بفرما و موقع شهادت به جای ناله , ذکر خودت را بر زبانم جاری ساز و با چهره خندان ببر

***

در اتاق عمل بیمارستان بعد از آنکه سینه مجروحش تحت عمل جراحی قرار گرفت پرستار اتاق عمل می گفت : او درحالت بیهوشی با دست به سینه زخمی خود می زد و حضرت زهرا(س ) را فریاد می نمود. « برادر شهید »

-مرحله اول « عملیات بستان » شروع شده بود. بستان به محاصره درآمده بود و نیروهای عراقی در آن شهر گیر افتاده بودند. آقای عرب دو گردان پیاده را فرماندهی می کرد. ما به عنوان نیروی اطلاعاتی هر وقت با او کار داشتیم , می باید آنقدر در خطوط مقدم زیر آتش رگبار و خمپاره می گشتیم تا کنار سنگری و یا در میان چند بسیجی او را می یافتیم و... « حمید رئیسی »

***

همیشه یک قرآن جیبی همراه داشت و روزانه چند آیه آن را تلاوت می کرد. تاکید خاصی بر ترجمه آیات داشت به همین جهت قرآنی تهیه کرده بود که متن آن ترجمه شده باشد. « ناصر علی بابائی »

***

آقای گل جبهه ها

در منطقه بودم که خبر مجروح شدن قربانعلی را برایم آوردند. خود را به بیمارستان رساندم و چند روزی کنارش ماندم. او با وجود اینکه زخم ها و جراحات عمیق و زیادی در بدن داشت، لب به شکایت و ناله نمی گشود. تنها چیزی که از زبانش نمی افتاد، ذکر خداوند و درود و سلام بر اهل بیت (ع) بود.

در یکی از روزها استاندار اصفهان همراه هیأتی برای عیادت از او به بیمارستان آمدند و در مورد حماسه آفرینی ها و فداکاری های قربانعلی صحبت کردند و او را مورد تکریم و تمجید قرار دادند. پس از رفتن آنها، دیدم که چشمان قربانعلی پر از اشک شده و او به شدت گریه می کند. پرسیدم: «چرا گریه می کنی؟ مگر فراموش کردی که گریه برای بخیه هایت مضر است؟» پاسخ داد: «من با چشم خود شهادت و رشادت رزمندگان را در شب عملیات دیده ام و بسیاری از آنها در کنار خودم به شهادت رسیدند. کار اصلی بر دوش آنهاست آن وقت نام و افتخارش را به من می دهند. آخر فردای قیامت چگونه جواب شهدا را بدهم؟!» راوی:برادر شهید

***

قربانعلی به وجود امام خمینی (ره) عشق می ورزید و برای دیدار ایشان لحظه شماری می کرد. یکبار توفیق حاصل شد و او به دیدار خصوصی حضرت امام (ره) نائل گردید. هنگامیکه به سوی اطاق قدم برمی داشت، هر آن طپش قلبش بیشتر و آتش وجودش سوزان تر می شد. به ورودی اتاق رسید اما ایستاد و جلو نرفت، همه همراهان از عشق او به دیدن روی امام آگاه بودند و از این عمل قربانعلی متعجب شده بودند. «چرا داخل نمی شوی؟ مگر نمی خواستی ایشان را ببینی و به دست بوسی شان بروی ؟» قربانعلی سر به زیر انداخت و آهسته گفت: «می ترسم امام چهره واقعی مرا ببینند و به سیرتم پی ببرند. من از سیرتم شرمسارم و نمی خواهم امام ناراحت شوند ...»

من چندین بار از زبان آقای خرازی شنیدم که لقب (مالک اشتر) را به آقای عرب می دادند و در موقعی که خبر شهادت ایشان را به حاج حسین دادم از او به نام مالک اشتر یاد کردند

از گفتارهای شهید

جبهه انسان را می سازد , جنگ ما واقعا سازنده است , اینجا شفاخانه است .

باید بجنگیم تا زمانی که انشاالله به پیروزی برسیم .

... یک بار در تنگه چزابه از طرف دشمن آتش ریخته می شد و ما نمی توانستیم سنگر بسازیم . حجم آتش زیاد بود. به برادران گفتیم : « بیائید دعای فرج بخوانیم . » پس از خواندن دعای فرج , آتش به طور کلی قطع شد و دیگر آنجا آتش نریختند.

فرآوری : زینب سیفی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منابع :

نوید شاهد

راسخون

وبلاگ پله پله تا ملاقات خدا

وبلاگ عصر موعود

وبلاگ خادم الشهدا