تبیان، دستیار زندگی
حسینی پور در 800 روز اسارت شدیدترین و سبعانه‌ترین شکنجه ها را از بعثی‌ها به جان خرید و شقاوت و بی رحمی گروهبان عراقی ولید فرحان باعث شد که او تصمیم بگیرد کتابش را به او که بدترین شکنجه ها را به سید روا داشت تقدیم کند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

این کتاب تقدیم به شکنجه گرم

گفتگو با: سید ناصر حسینی پور راوی کتاب «پایی که جا ماند»


حسینی پور در 800 روز اسارت شدیدترین و سبعانه‌ترین شکنجه ها را از بعثی‌ها به جان خرید و شقاوت و بی رحمی گروهبان عراقی ولید فرحان باعث شد که او تصمیم بگیرد کتابش را به او که بدترین شکنجه ها را به سید روا داشت تقدیم کند.


این کتاب تقدیم به شکنجه گرم

«تقدیم به ولید فرحان گروهبان بعثی اهل بصره. نمی‌دانم شاید در جنگ اول خلیج فارس توسط بوش پدر کشته شده باشد. شاید هم در جنگ دوم خلیج فارس، توسط بوش پسر کشته شده باشد،شاید هم زنده باشد. مردی که اعمال حاکمانش باعث نفرین ابدی سرزمینش شد. مردی که سالها مرا در همسایگی حرم مطهر جدم شکنجه کرد. مردی که هر وقت اذیتم می‌کرد نگهبان شیعه عراقی علی جارالله اهل نینوا در گوشه ای می‌نگریست و می‌گریست. شاید اکنون شرمنده باشد. با عشق فراوان این کتاب را به او تقدیم می‌کنم. به خاطر آن همه زیبایی هایی که با اعمالش آفرید و آنچه بر من گذشت جز زیبایی نبود «و ما رعیته الا جمیلا» »

بخشی که آمد تقدیمیه کتاب «پایی که جا ماند» خاطرات سید ناصر حسینی پور از روزهای اسارت است. روزهایی که با اسارت او در جزیره مجنون در حالی که پای راستش تیر خورده بود آغاز می‌شود و در ادامه به عراق منتقل می‌شود و بیست روز بعد به دلیل وضعیت دردناک پای او، پزشکان مجبور می‌شوند پای او را قطع کنند و سید ناصر بدین گونه پای خود را در بغداد جا گذاشت. حسینی پور در 800 روز اسارت شدیدترین و سبعانه‌ترین شکنجه ها را از بعثی‌ها به جان خرید و شقاوت و بی رحمی گروهبان عراقی ولید فرحان باعث شد که او تصمیم بگیرد کتابش را به او که بدترین شکنجه ها را به سید روا داشت تقدیم کند.

سید ناصر حسینی‌پور اهل روستای ده‌بزرگ از توابع شهرستان باشت استان کهگیلویه و بویر‌احمد دارای اصالتی از سادات بحرینی است و جد هفتم پدری او حضرت آیت‌الله سیدعبدالله برادی بحرینی است. حاکم بحرین او را از بحرین تبعید کرد؛ آیت‌الله به بهبهان آمد و آنجا به تبلیغ دین پرداخت. او در شهریور ماه 1365 در چهارده‌سالگی به جبهه می‌رود و هفده ماه اول را تخریب چی بوده، برادرش، سیدهدایت‌الله حسینی، که جانشین واحد اطلاعات و عملیات تیپ 48 فتح بود، در کردستان به شهادت می‌رسد و بچه‌های اطلاعات به خاطر علاقه‌ای که به برادر شهیدش داشتند او را به واحد اطلاعات منتقل کردند. در واحد اطلاعات دیده‌بان بوده ....

آن‌ها مردانه ماندند و حسین‌وار شهید شدند. حماسه خندق شباهت زیادی با حماسه عاشورا داشت. من تنها رزمنده‌ای بودم که در جاده خندق جزیره مجنون زنده ماندم.

گفت و گو با سید ناصر حسینی پور

از اسارت‌تان بگویید.

آن روز،یعنی چهارم تیرماه 1367،من بلد‌چی و راهنمای گردان ویژه شهدا بودم. دشمن در جزیره مجنون تک زد. آن روز صد و نوزده نفر از بهترین رزمندگان تیپ 48 فتح، که هشتاد و هشت نفر‌شان از بچه‌های استان کهگیلویه و بویر‌احمد بودند، در جاده خندق در محاصره قرار گرفتند. آن‌ها مردانه ماندند و حسین‌وار شهید شدند. حماسه خندق شباهت زیادی با حماسه عاشورا داشت. من تنها رزمنده‌ای بودم که در جاده خندق جزیره مجنون زنده ماندم.

پایتان را در پاتک آن روز عراقی‌ها از دست دادید؟

ظهر آن روز پای راستم از پایین زانو تیر خورد. استخوان‌هایش خُرد شد و فقط به یک تکه گوشت و چند رگ وصل بود. بیست روز بعد، عراقی‌ها پای راستم را در بیمارستان الرشید بغداد قطع کردند. البته زمانی که کرم زده و بدجور بو گرفته بود. افتخار می‌کنم پایم در بغداد ماند تا یک وجب از خاک این کشور در دست دشمن نماند.

چه شد که تصمیم گرفتید خاطرات خودتان را بنویسید؟

خاطرات مثل غذا‌ست، برای طالبان حقیقت و کمال و خود‌سازی. برای آن‌هایی که می‌خواهند بدانند چگونه فرزندان این ملت ره چند ساله را یک‌شبه طی کردند. خاطرات و فرهنگ دفاع مقدس غذای روح است. غذایی برای ساختن روح و دل و شکل دادن به انگیزه‌ها و باورها در مسیر تکامل و معنویت و خوب بودن. طالبان و تشنگان این فرهنگ روی این سفره می‌نشینند، مزمزه می‌کنند، می‌خورند و سیر می‌شوند. دوست داشتم من هم در انتقال این فرهنگ و این منش به نسل‌های بعدی سهمی داشته باشم.

چرا عنوان کتابتان را گذاشتید «پایی که جا ماند»؟

خب در این هدف و راه مقدس، پایم در بیمارستانی در بغداد قطع و همان جا دفن شد و جا ماند؛ به همین دلیل نامش را گذاشتم پایی که جا ماند. البته، الان درباره اینکه پایم جا مانده، نظر دیگری دارم. من معتقدم خودم از پایم جا مانده‌ام.

سید ناصر حسینی پور

کتاب «پایی که جا ماند» حامل چه پیامی است؟

این کتاب هشتصد صفحه‌ای خاطرات روزانه یک اسیر قطع عضو ایرانی است. این کتاب مقاومتِ صد و نوزده شهید را در یک محاصره و جنگ تمام‌عیار در جزیره مجنون نشان می‌دهد. این کتاب در حقیقت تصویری است از سرگذشت نامه یک نیروی اطلاعات و عملیات که لو رفته است. این کتاب گوشه‌ای از سرگذشت نامه اسرای مجروح ایرانی است در زندان‌های مخفی عراق و در بیمارستان الرشید بغداد. در فصل‌های پایانی کتاب زندگی اسرای مفقودالاثر ایرانی را در اردوگاه‌های تکریت به تصویر می‌کشد. ناگفته‌هایی از جنگ که از زبان بعضی از نظامیان عراقی شنیدم. شمه‌ای از مظلومیت اسرای مفقودالاثر را نشان می‌دهد، در اردوگاهی که وقتی بچه‌ها از ستوان قحطان، معاون اردوگاه شانزده تکریت، می‌پرسیدند: «سیدی! ما کی آزاد می‌شویم؟» و ستوان قحطان می‌گفت: «هر وقت دیدید مردی حامله شد، شما هم آزاد می‌شوید.» یعنی شما هیچ وقت آزاد نمی‌شوید چون مردان باردار نمی‌شوند.

در این کتاب از خاطرات جبهه‌تان هم نوشته‌اید؟

از دوران جبهه و عملیات‌هایی که بوده‌ام چیزی ننوشته‌ام. این کتاب یادداشت‌های روزانه حدود دویست روز از هشتصد و هشت روز زندگی باز‌داشتگاهی یک اسیر مجروح شانزده‌ساله ایرانی است. جاهایی از کتاب خاطراتی از دوران جبهه یادم می‌افتد که در پانوشت‌ها آمده است.

کتاب «پایی که جا ماند» در قالب یادداشت‌های روزانه است. چگونه شکل روزانه پیدا کرد؟

من به تقلید از شهید حمید جبل‌عاملی، که اصفهانی بود و در جبهه یادداشت روزانه می‌نوشت، به یادداشت‌های روزانه علاقه پیدا کردم. من در واحد اطلاعات و عملیات دیده‌بان بودم. در اسارت هم سعی کردم دیده‌بان حوادث و اتفاقات اطرافم باشم. نتایج دیده‌بانی‌ام از حوادث اطرافم شد این کتاب حدود هشتصدصفحه‌ای. در اسارت حوادث و اتفاقات خاص را روی کاغذهای سیمان، زرورق سیگار و کاغذ اطراف روزنامه‌های القادسیه، الثوره و الجمهوریه می‌نوشتم. این یادداشت‌ها را در لوله عصایم جاسازی می‌کردم. در ماه آخر اسارتم، که اسرا آزاد می‌شدند، در بیمارستان 17 تموز حبانیه به دور از چشم عراقی‌ها آن‌ها را در یک دفترچه کوچک جیبی پاک‌نویس کردم. دفترچه را لای بانداژ عضو قطع شده‌ام مخفی کردم و به ایران آوردم. در ایران شروع کردم به بازنویسی آن.

از کی نوشتن این کتاب را آغاز کردید؟

از همان سال 1370 شروع کردم به نوشتن. بعضی وقت‌ها به خاطر مسئولیتی که داشتم کار متوقف می‌شد. ده سال متناوب این کار طول کشید. یک سال گذشته هم در دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری این کتاب بازبینی و بررسی شد. برادرم عزیزم آقای مرتضی سرهنگی، مدیر دفتر ادبیات و هنر مقاومت، با نظری عالمانه اشکالات و کم و کاستی‌های این کتاب را به من نشان دادند. من واقعاً از دیدگاه‌های ایشان بهره بردم.

در اسارت حوادث و اتفاقات خاص را روی کاغذهای سیمان، زرورق سیگار و کاغذ اطراف روزنامه‌های القادسیه، الثوره و الجمهوریه می‌نوشتم. این یادداشت‌ها را در لوله عصایم جاسازی می‌کردم.

آن طور که آقای مرتضی سرهنگی در جایی عنوان کردند، شما کتابتان را به یک زندانبان عراقی تقدیم کرده‌اید، در این باره توضیح دهید.

بله. من کتابم را به گروهبان عراقی، ولید فرحان، که بدترین نگهبان عراقی بود، تقدیم کردم. چون معتقدم ولید با همه آزار و اذیت‌هایی که بر من روا داشت، و با شکنجه‌های روحی و جسمی که به من داد زیبایی خلق کرد. زیبایی‌هایی که با اعمال ددمنشانه‌اش آفرید ادبیات مقاومت و پایداری ما را شکل می‌دهد.

بخش کتاب و کتاب‌خوانی تبیان


منبع: سوره مهر- مهدی محمدی