تبیان، دستیار زندگی
این را موفاک فتحی داوود می‌گوید و شما باید بدانید چرا. سه سرباز جوان خودشان را به درخت‌های تپه بیرون سلیمانیه رسانده‌اند. آن‌ها از نبرد سختی که علیه ایرانی‌ها در کوه‌های ماووت بوده عقب‌نشینی کرده‌اند! صدام دستور داده که همه فراری‌ها باید تیرباران شوند
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عکاس صدام مبهوت از تصاویر جنگ!

نویسنده: را برت فیسک / 5 آگوست 2004 / بغداد


این را موفاک فتحی داوود می‌گوید و شما باید بدانید چرا. سه سرباز جوان خودشان را به درخت‌های تپه بیرون سلیمانیه رسانده‌اند. آن‌ها از نبرد سختی که علیه ایرانی‌ها در کوه‌های ماووت بوده عقب‌نشینی کرده‌اند! صدام دستور داده که همه فراری‌ها باید تیرباران شوند


عکاس صدام مبهوت از تصاویر جنگ!

اشاره: رابرت فیسک از نویسندگان منتقد روزنامه ایندیپندنت است که در نقد سیاست‌های آمریکا نیز مطالب بسیاری دارد. وی همچنین کتاب مفصلی درباره حمله آمریکا به عراق دارد و تجربه حضور در خاورمیانه را نیز دارا است. متن حاضر سند جالب توجهی از نوع اعزام نیرو و رفتار ارتش عراق با مردم و سربازان خویش است و گرچه خالی از تحریف نیست ولی به خوبی فضای جبهه عراق را نشان می‌دهد که چگونه مشروبات الکلی به یاری‌شان آمده است!

«من بالا آورده‌ام!» این را موفاک فتحی داوود می‌گوید و شما باید بدانید چرا. سه سرباز جوان خودشان را به درخت‌های تپه بیرون سلیمانیه رسانده‌اند. آن‌ها از نبرد سختی که علیه ایرانی‌ها در کوه‌های ماووت بوده عقب‌نشینی کرده‌اند! صدام دستور داده که همه فراری‌ها باید تیرباران شوند. داوود یکی از اعضای اصلی تیم تصویربرداران خبری ارتش عراق بوده است. او مجبور نبوده ببیند ولی او یک راوی بوده است.

آن‌ها بین 20 تا 26 سال سن داشتند. همه آن‌ها یک چیز را می‌گفتند: «دسته ما از هم پاشید و ما به دستور فرمانده عقب نشینی کردیم.» همه آن‌ها گریه می‌کردند. می‌خواستند زنده بمانند. نمی‌توانستند باور کنند که کشته خواهند شد. شش یا هفت نفر در جوخه آتش بودند. همگی‌شان دستانشان را روی سرشان گذاشته بودند. آن‌ها در حالی که گریه می‌کردند تیرباران شدند. سپس فرمانده جوخه آتش جلو رفت و تیری به پیشانی آن‌ها زد. ما به این «تیر خلاص» می‌گوییم. بلی، کشتن از روی ترحم! چه آسان عراقی‌ها از ما یاد گرفته‌اند!

داستان موفاک داوود غیرعادی است. او به مدت هشت سال، سرتیم تصویربرداران جنگی ارتش عراق در جنگ علیه ایران بوده است. او همچنین زمانی که آمریکایی‌ها در سال 2003 به بغداد یورش آوردند را فیلم‌برداری کرده است. وی اینک نیز برای اداره وزارت امور داخلی عراق فیلم‌برداری می‌کند.

تصاویر نگهداری شده، داوود را با یک دوربین آریفلکس و موهای بلند نشان می‌دهد. او معتقد است که فیلم مستند همیشه می‌تواند بر معنای ویدئو غلبه کند. وی می‌گوید: «همکاران من پیش از رفتن ما به خط مقدم مشروب می‌خوردند. یکی از دوستانم به قدری مشروبات عراقی خورد که کاملاً پر شد چرا که او مطمئن بود با رفتن به خط مقدم کشته خواهد شد! ولی زنده ماند.».

نه او گریه نمی‌کرد اما پیش از اعدام می‌گفت که من پدر چهار فرزند هستم.» او برای زنده ماندن التماس می‌کرد و می‌پرسید: «چه کسی از همسر و فرزندان من مراقبت خواهد کرد؟ من یک مسلمانم. تو را به خدا!

دیگران این کار را نکردند. اولین اعدامی که موفاک دیده بود پسر جوانی در بیرون از بصره بود. او متهم به فرار از خدمت شده و محکوم به اعدام بود. یک خبرنگار روزنامه جمهوریه کوشیده بود تا وی را نجات دهد. او به فرمانده گفت: «او یک شهروند عراقی است. او نباید بمیرد» و فرمانده پاسخ داده بود: «این به تو مربوط نیست!» و این‌چنین تقدیر او بر مرگ بود.

«نه او گریه نمی‌کرد اما پیش از اعدام می‌گفت که من پدر چهار فرزند هستم.» او برای زنده ماندن التماس می‌کرد و می‌پرسید: «چه کسی از همسر و فرزندان من مراقبت خواهد کرد؟ من یک مسلمانم. تو را به خدا! به خاطر صدام! به خاطر خدا! من بچه دارم. من سرباز رسمی نیستم. من نیروی ذخیره‌ام. من از جنگ فرار نکردم. گردان من متلاشی شد.» اما فرمانده شخصاً به سر و قفسه سینه او شلیک کرد و بعد سیگاری را روشن کرد. سپس دیگر سربازان ارتش دور او حلقه زدند و در حالی که کف می‌زدند می‌گفتند: «زنده باد صدام!».

عکاس صدام مبهوت از تصاویر جنگ!

وقتی موفاک داوود بیشتر حرف می‌زند شما برای او تأسف می‌خورید. هشت سال در خط مقدم بودن! او از همکارانش می‌گوید که هر روز صبح قبل از اعزام به خط مقدم به روی خودشان مشروبات الکلی می‌ریختند. او می‌گوید: «بعضی از آن‌ها مجبور بودند بنوشند تا بتوانند به جلو بروند». روشن است که موفاک گاهی اوقات افراط می‌کند. من به او گفتم که سربازان انگلیسی قبل از نبرد سخت به طور عجیبی مصرف بیش از اندازه دارند. او سرش را به علامت تایید تکان می‌دهد. او می‌داند که نبرد سخت چیست و می‌گوید: «طلال فرید، یکی از دوستانم، هرگز صبحانه نمی‌خورد. او فقط باید مشروب بخورد. او نیرویی را می‌خواهد که بمیرد!».

خیلی از آن‌ها مردند. عبدالزهرا که یک انگشتش را در محمره از دست داد، قربانی یک تیراندازی شد. موفاک ادعا می‌کند که در انبارهای ایرانی‌ها نیز مشروبات الکلی پیدا می‌کردیم و همه آن‌ها را می‌نوشیدیم! عبدالزهرا در قلادیس توسط یک تیرانداز در سال 1987 کشته شد. در نبرد شلمچه، موفاک میان خط مقدم نیروهای ایرانی و عراقی گیر کرده بود و توسط نیروهای عراقی که مجبور بودند خودشان را تسلیم کنند گیر افتاده و میان حفره‌های زمین پنهان شد و مواظب دوستش طلال بود.

او همچنین به دستور شخص صدام سوار بر بالگرد شده بود تا از جنگ تن‌به‌تن نیروهای عراقی و ایرانی فیلم‌برداری کند. «به قدری نزدیک به هم درگیر شده بودند که ما نمی‌توانستیم تشخیص دهیم کدام یک کشته‌های ایرانی و کدام یک کشته‌های عراقی‌اند.».

موفاک تاکید می‌کند که ایرانی‌ها نیز شهید محسوب می‌شوند! او طرفدار صدام نیست ولو اینکه صدام بابت این تصاویر او از جنگ مبلغ سه هزار دلار (1600 پوند) به او هدیه داده باشد! «صدام به شلمچه آمد ولی فقط تصویربردار ویژه او حق داشت از او فیلم بگیرد. ما اجازه این کار را نداشتیم».

اما فرمانده شخصاً به سر و قفسه سینه او شلیک کرد و بعد سیگاری را روشن کرد. سپس دیگر سربازان ارتش دور او حلقه زدند و در حالی که کف می‌زدند می‌گفتند: «زنده باد صدام!».

جنگ ایران و عراق، خانواده‌های هر دو طرف را متأثر ساخت. موفاک می‌گوید: «من برادرم، احمد فتحی را در این جنگ از دست دادم» یکی از دوستانش همسری داشت که برایش فرزندی به دنیا آورده بود و احمد داوطلب شده بود تا وظیفه او را به عهده بگیرد تا او برای دیدن تازه فرزندش به بغداد برود. پنجم می‌1985 بود. برادرم یک کاروان مهمات را در خط مقدم اسکورت کرده بود و به کمین خورده بودند، ما اطلاعات بیشتری نداریم! من به خط مقدم رفتم و با افسر فرماندهی، سرهنگ دوم ریاض صحبت کردم او گفت من نمی‌دانم چه اتفاقی رخ داده است! ما هیچ چیز پیدا نکردیم. هیچ برگه‌ای و هیچ تأییدی! هیچی! او ازدواج کرده بود و دو دختر و یک پسر داشت و خانواده او همچنان منتظرند تا او به خانه بازگردد. آن‌ها منتظر هر گونه خبری‌اند چون هیچ جسدی از او وجود نداشت و هیچ جزئیاتی از مرگ او در دسترس نیست و نام او نیز در حافظه جنگ باقی نماند!

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع : امتداد