تبیان، دستیار زندگی
اگر بپذیریم که مرز شعر و نا‌شعر همین رستاخیز کلمه‌هاست، یعنی تمایز و تشخص بخشیدن به واژه‌های زبان، آنگاه به این نتیجه خواهیم رسید که چون رستاخیز کلمه‌ها یا صورت تشخص یافتن آنها در زبان، می‌تواند هم علل و هم صور بسیاری داشته باشد، پس شعر هم می‌تواند تعا
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شعر: رستاخیز کلمات


خلاصه: اگر بپذیریم که مرز "شعر و نا‌شعر" همین رستاخیز کلمه‌هاست، یعنی تمایز و تشخص بخشیدن به واژه‌های زبان، آنگاه به این نتیجه خواهیم رسید که چون "رستاخیز کلمه‌ها" یا صورت تشخص یافتن آنها در زبان، می‌تواند هم علل و هم صور بسیاری داشته باشد، پس شعر هم می‌تواند تعاریف متعدد از چشم‌اندازهای متعدد داشته باشد.


شعر: رستاخیز کلمات

بخشی از کتاب "موسیقی شعر " اثر محمدرضا شفیعی‌کدکنی*

ممکن است فردا یا همین امروز عصر عقیده‌ی دیگری داشته باشم ولی در این لحظه با اطمینان خاطر می‌توانم بگویم: شعر حادثه‌ای است که در زبان روی می‌دهد و در حقیقت گوینده‌ی شعر با شعر خود عملی در زبان انجام می‌دهد که خواننده میان زبان شعری او و زبان روزمره و عادی- یا به قول ساخت‌گرایان چک: زبان اتوماتیکی- تمایزی احساس می‌کند. این تمایز می‌تواند علل بسیاری داشته باشد، عللی شناخته شده و عللی غیر قابل شناخت. اتفاقاً شعر حقیقی، شعر ادبی، همان شعری است که علت تمایز آن از زبان مبتذل و معمول، در تمام ساحات، قابل تعلیل و تحلیل نیست. نمونه‌اش شعر حافظ. شما نمی‌توانید بگویید در

زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم

مست و آشفته به خلوتگه راز آمده‌ای

تمایز این زبان از زبان مبتذل روزمره در توازن دو مصرع و برابری آنها با وزن فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات است  که مثلاً در زبان روزمره کسی به صورت موزون سخن نمی‌گوید، و نیز نمی‌توانید بگویید هم‌آهنگی و تقارن قافیه‌های راز و ناز در طول غزل و ... است و نیز نمی‌توانید کاربرد تک تک کلمات را که متمایز از زبان روزمره است، دلیل شعریت آن بدانید، و می‌بینید که هیچ استعاره و مجاز و کنایه و تشبیهی هم در آن نیست، هرچه هست در نفس کاربرد زبان است.

...

یکی از صورت‌گرایان روسی، شعر را "رستاخیز کلمه‌ها" خوانده است، و درست به قلب حقیقت دست یافته، زیرا در زبان روزمره، کلمات طوری به‌کار می‌روند که اعتیادی و مرده‌اند و به هیچ‌روی توجه ما را جلب نمی‌کنند ولی در شعر، و ای بسا که با مختصر پس و پیش شدنی، این مردگان زندگی می‌یابند و یک کلمه که در مرکز مصراع قرار می‌گیرد سبب زندگی تمام کلمات دیگر می‌شود. مثلاً همان تعبیر "چه سنجد" در بیت حافظ، مرکز این رستاخیز است. معلوم نیست چه‌گونه در این بافت، این تعبیر چنین تشخص و تمایزی یافته است. به‌طور مبهم می‌توان آن را احساس کرد اما علت و راز آن را نمی‌توان بیان داشت. منظور استعمال "با تو چه سنجد" در این مورد خاص است، نه این‌که تصور کنید چنین تعبیری اختراع حافظ است، ادبیات فارسی (نظم و نثر قبل از حافظ) پر است از این تعبیر؛ و شاید بی‌فایده نباشد یادآوری این نکته که یکی از شاعران بزرگ خودمان نیز گویا شعر را رستاخیز کلمات تلقی می‌کرده است و عقیده داشته است که این رستاخیز کلمات سبب "حشر معانی" می‌شود و این تعبیر "حشر معانی" او، خود چشم انداز دیگری است از این مفهوم:

بیدل! سخنم کارگه حشر معانی‌ست

چون غلغله‌ی صور قیامت کلماتم

اگر بپذیریم که مرز "شعر و نا‌شعر" همین رستاخیز کلمه‌هاست، یعنی تمایز و تشخص بخشیدن به واژه‌های زبان، آنگاه به این نتیجه خواهیم رسید که چون "رستاخیز کلمه‌ها" یا صورت تشخص یافتن آنها در زبان، می‌تواند هم علل و هم صور بسیاری داشته باشد، پس شعر هم می‌تواند تعاریف متعدد از چشم‌اندازهای متعدد داشته باشد. کسی که در تعریف شعر، وزن و قافیه را اساس قرار می‌دهد، درک او از قیامت کلمه‌ها و تمایز زبان شعر از زبان مبتذل و اتوماتیکی، در حد وجود وزن و قافیه و یا عدم آنهاست. آن‌که فراتر از این می‌رود و شعر را در کاربرد مجازی زبان تعریف می‌کند، او نیز تمایز یا قیامت کلمات را در جابه‌جا شدن مورد استعمال آنها می‌داند و بدین گونه هرکسی از ظن خود یار این مفهوم می‌شود.

یکی از صورت‌گرایان روسی، شعر را "رستاخیز کلمه‌ها" خوانده است، و درست به قلب حقیقت دست یافته، زیرا در زبان روزمره، کلمات طوری به‌کار می‌روند که اعتیادی و مرده‌اند و به هیچ‌روی توجه ما را جلب نمی‌کنند ولی در شعر، و ای بسا که با مختصر پس و پیش شدنی، این مردگان زندگی می‌یابند.

از آن‌جا که قوانین ادب و تحقیقات زبان‌شناسی و بوطیقا‌های کهنه و نو هیچ‌گاه نخواهند توانست علل پیچیده و رازهای سربه‌مهر شاهکارهای شعری را تعلیل و تحلیل کنند، هیچ‌گاه هیچ‌کس نخواهد توانست از شعر تعریفی جامع و مانع عرضه دارد و هر‌کس به تناسب آگاهی‌هایی که در جهت شناخت و تمایز ساحت‌های زبانی از یکدیگر دارد، تعریفی از شعر عرضه می‌کند و پس از چندی بر اثر تغییر میزان آگاهی او از تمایز ساحت‌های زبانی، تعریفش نیز از شعر دگرگون می‌شود و به‌همین دلیل بود که من در آغاز این یادداشت متذکر شدم که این عقیده‌ی من است در این لحظه و شاید فردا یا همین امروز عصر عقیده‌ام دگرگون شود.

شعر: رستاخیز کلمات

از همین‌جا می‌توان طبقاتی بودن مصداق و نسبی بودن مفهوم شعر را نیز دریافت. رستاخیز کلمات برای افراد و طبقات مختلف- با فرهنگهای متفاوت- مفاهیم مختلفی دارد. برای بعضی همین ‌که هنجار مبتذل زبان با آمدن وزن به‌هم خورد عبارت تبدیل به شعر می‌شود. شعرهایی را که ذوقهای عامی می‌پسندد در نظر بگیرید. برای بعضی جابه‌جا شدن موارد استعمال کلمات (انواع استعاره و حس‌آمیزی و مجاز) و برای بعضی کهنه شدن و آرکائیک شدن استعمالات، سبب تمایز یا رستاخیز کلمات می‌شود و برای بعضی همه‌ی این عوامل، حتی اگر جمع هم شود، باز نمی‌تواند مفهوم رستاخیز کلمه‌ها باشد و آنها خواستار عواملی هستند که قابل تعلیل و تحلیل نیست.

بی‌گمان شعر بیرون ِ زبان قابل تصور نیست و هرچه هست در تغییراتی است که در زبان روی می‌دهد. حال آیا می‌توان قوانین این تغییرات را مورد بررسی قرار داد یا نه؟ آن‌چه مسلم است این است که ادبا و فلاسفه‌ی قدیم و جدید بعضی از این قوانین را کشف کرده‌اند و در عصر ما بعضی از زبان‌شناسانی که در حوزه‌ی شناخت شعر و نظریه‌های شعری کار کرده اند، بعضی دیگر از این قوانین را که پیچیده‌تر بوده‌اند مورد بررسی قرار داده‌اند، از قبیل مباحثی که در باب حس‌آمیزی در زبان شعر انجام داده‌اند. با این‌همه این کشفیات و قوانین حوزه‌ی بسیار کوچکی از حقیقت شعر یا علت رستاخیز کلمه‌ها را می‌تواند توجیه کند و بخش عمده‌ی آن هم‌چنان نامکشوف باقی می‌ماند تا نوابغ شعر، بدون آگاهی و استشعار، از آن بهره‌مند شوند.

پی‌نوشت:

* محمد‌رضا شفیعی‌کَدکَنی، زاده 19 مهر سال 1318 از نویسندگان و شاعران امروز ایران است. تخلص وی در شعر م. سرشک است.

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منابع: کتاب "موسیقی شعر" ، ویکی پدیا